من تنهایم وُ دود سیگارم خسته میشود صندلیام از من خسته میشو | [اَبلَه]
من تنهایم وُ دود سیگارم خسته میشود صندلیام از من خسته میشود غمهایم گنجشکانی در جستجوی خرمن زنان اروپا را شناختم شناختم با عاطفه سیمان و چوب را با تمدن خستگی پرسه زدم هند را، دور زدم سند را و دنیای زرد را چرخیدم اما نیافتم زنی که موی بورم را شانه کند و در کیفش بگذارد آبنبات عروسکی برهنگیام را بپوشاند وُ بربایدم وقتی زمین میخورم مادر، مادر من فرزندیام که دریانوردی کرد و هنوز هم آبنباتِ عروسکی در خاطرش هست چگونه، چگونه ای مادر من پدر شدهام اما بزرگ نشدهام؟!