Get Mystery Box with random crypto!

آمیزش افق ها

لوگوی کانال تلگرام fusionofhorizons — آمیزش افق ها آ
لوگوی کانال تلگرام fusionofhorizons — آمیزش افق ها
آدرس کانال: @fusionofhorizons
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 774
توضیحات از کانال

جایی برای به اشتراک گذاری خوانده ها و نوشته ها. صحبت از ادبیات، سیاست، کمی هم جامعه شناسی.
@m_hedayat_i

Ratings & Reviews

1.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

2


آخرین پیام ها

2022-07-31 21:59:35 بازگشت لات‌

سینمای فیلم‌فارسی، که بدنه اصلی سینمای ایران در سال‌های قبل از انقلاب را تشکیل می‌داد، بدون در نظرگرفتن و تحلیلِ فیگور لات یا لوطی، در دو وجه لاتِ خوب و لات بد، تصورناپذیر است. این فیگور، گره‌خورده با مفهوم محله بود و در راستای ارزش‌های سنتی معنا می‌یافت؛ ارزش‌هایی همچون وفاداری در برابر خیانت؛ خودی در برابر بیگانه؛ مخاطره در برابر ترس. بهرحال این فیگور در متن ارزش‌های سنتی و دیرین عمل می‌کرد، آن هم در دوره‌‌ای که ایران در حال تجربه یکی از سریع‌ترین برنامه‌های مدرنیزاسیون از بالا بود. برخی محبوبیت این نوع سینما در آن سال‌ها را واکنش یا مخالفت جامعه با برنامه مدرنیزاسیون قلمداد کرده‌اند که الگوهای سنتی و محلی را به چالش می‌کشید.
بعد از انقلاب، فیگور لات تا حد زیادی از عرصه بازنمایی بیرون افتاد و در فیلم‌های سینمایی و سریال‌های تلویزیونی اهمیتش را از دست داد. تا حدی به این دلیل که این «قشر» در اواخر دهه پنجاه و با گسترش مدرنیزاسیون در ایران تضعیف شده بود و بخشی هم به این خاطر که گفتمان رسمی بعد از انقلاب نگران از ارزش‌هایی که خود جاهلی می‌خواند میلی برای نمایش عمومی این قشر نداشت. نظام کالبدی شهری هم تغییر یافته بود؛ محله در معنای سنتی که توام با احساس تعلق محله‌ای و آشناییِ افراد بود بهم ریخت. میلی هم که در جامعه برای مدرن‌شدن هرچه بیشتر وجود داشت به تضعیف جایگاه لات و فرهنگی لاتی منجر شد. بخصوص در نیمه دوم هفتاد که سال‌های افزایش سطح تحصیلات دانشگاهی در ایران، شکل‌گیری طبقه متوسط جدیدِ تحصیلکرده و امید به اصلاحات سیاسی بود. همه این‌ها باعث شد تا سینما یا فرهنگ لاتی به محاق برود یا حداقل اینکه در انظار نباشد.
حالا اما انگار داستان ورق دیگری خورده است. در این سال‌ها، بخصوص در سریال‌های نمایش خانگی تلاش کرده‌اند تا فیگور لات را البته با ویژگی‌هایی متفاوت از سابق بازنمایی کنند. هرچند این بازنمایی جدید هیچ در پی نشان‌ دادنِ قدرت سیاسی نیست و یا ارجاع به ساختارهای کلان نیست، اما توضیح این تفاوت‌ها احتمالاً ایده‌هایی را درباره تغییرات اجتماعی به میان می‌کشد.

اگر محله برای لاتِ فیلم فارسی، دیروز و امروز و فردا بود و ارزشِ جاودان، لات جدید، بریده از محله، انگار که بی‌خانمان است و سودای «ارتقا» و رفتن به مناطق بالای شهر را دارد. بنابراین آن نسبت با محله و احساس تعلق از دست رفته است، یا حتی نوعی تبری جستن از آن در کار است. انگیزه کنش‌ها و شاید غایت او پول است که خود احتمالاً نشانگانی است از سیطره ارزش پولی در جهان معاصر؛ برخلاف گذشته که این واسطه مقولاتی بود مثل «شرف»، «اعتبار و آبرو». اینجاست که لات جدید می‌چسبد به مقوله «زرنگی» که انگار آن را در همه جای جامعه و به ویژه در طبقه رانتیِ وصل به قدرت می‌بیند. لات جدید با مشاهده طبقه رانتیِ یک شبه بالا رفته الگوهای او را در پیش می‌گیرد: اینکه همه چیز مجاز است و همه چیز ممکن، تنها باید راهش را یاد گرفت. او نیز یاد می‌گیرد که خشونتش را، و آن ته‌مانده‌های فرهنگ لاتی را در خدمت اصحاب قدرت و ثروت قرار دهد تا جواز بالارفتن بیابد. او در غیاب «قانون»، و با اتکا به خشونت، در شکل یک کارچاق‌کن برای تسویه حساب‌های سیاسی و اقتصادی ظهور پیدا می‌کند. تا به این ترتیب سرمایه‌ای بیندوزد یا به محافل بالا راه یابد.

البته نوعی بده‌بستان هم میان آن چیزی که مسامحتاً می‌توان فرهنگ بالا و پایین‌شهر نامید شکل می‌گیرد. ادبیات و زبان پایین شهر در بالا رواج می‌یابد؛ در شکل نوعی بی‌پروایی زبانی و ادبیات داش‌مشتی و حتی تظاهر به لاتی. در مقابل ارزش‌های مادی و سبک زندگی بالا بر پایین شهر حاکم می‌شود؛ حداقل در یک شکل یک آرزو یا فانتزی.

محمد هدایتی

https://t.me/fusionofhorizons/805
136 viewsمحمد هدایتی, edited  18:59
باز کردن / نظر دهید
2022-07-25 00:48:02 اتوپیا و مخلیه اجتماعی

گفتار مسلط در زمانه ما، از بی‌اعتباری «اتوپیا» سخن می‌گوید؛ از اینکه تمام انواع اتوپیا ره به ناکجاآباد می‌برند. متعاقب تجربه شوروی و تفوق اندیشه‌های محافظه‌کارانه، اتوپیا معادل شده است با تمامیت‌خواهی و اردوگاه‌های کار اجباری و برخلاف معنای ظاهریِ این مفهوم، جمیعِ همه رذائل. این گفتار مسلط اما، اتوپیا را یک «وضعیت» تصور می‌کند، یا حتی یک مکان. در حالیکه اتوپیا شاید بیش از هر چیز نوعی «نیرو» است یا به تعبیر پل ریکور بیانی از مخلیه اجتماعی. ریکور در مقاله‌ای درخشان تلاش می‌کند اتوپیا و ایدئولوژی را در نسبت با هم بررسی کند و نشان دهد که چگونه هر دو بیان‌های مختلفِ «مخیله اجتماعی» هستند و هر دو هم به شدت لازم. او در این زمینه تاحدی متاثر از کتاب «ایدئولوژی و اتوپیا» کارل مانهایم، جامعه‌شناس آلمانی، است. مانهایم معتقد بود که « ناپدیدی اتوپیا به ایستاییِ امور منجر می شود که در آن خود انسان دیگری چیزی بیشتر از یک شی نیست. بدون امید یوتوپیایی موجودات انسانی از ماهیت انسانی بیگانه می شوند و شی‌واره می شوند». از نظر مانهایم اتوپیا اراده‌ای برای تغییر است. اندیشه اتوپیایی همچنین محرک اصلی تغییرات تاریخی است. میل اوتوپیایی ایستادن در جایی بیرون از خودمان است.

ریکور معتقد است گفتار مسلط اتوپیا را متهم می‌کند به اینکه چیزی جز گریز از واقعیت نیست، وهمی است که در سیاست عملی نیست. در حالیکه کارکرد اصلی اتوپیا این است که ایدئولوژی مسلط، همین «واقعیت‌»های در ظاهر مستحکم را به چالش بکشد. «اگر ايدئولوژى، واقعيت را حفظ كرده و به آن تداوم مى‏بخشد، اوتوپيا آن را از اساس مورد ترديد قرار مى‏دهد. در اين معنا، اوتوپيا بيان تمام قابليتهاى گروهى است كه خود را توسط نظم موجود سركوب شده مى‏يابد. اوتوپيا نوعى خیال‌‏پردازى است، و قاطعانه‏ترين پاسخ به كاركرد يكپارچه‌ساز ايدئولوژى است. «جاى ديگر» و «دگر بودگى» كه مربوط به اوتوپيا است، پاسخى قاطع به «اين گونه بودن و نه به گونه‏اى ديگر» است كه توسط ايدئولوژى ترويج مى‏شود. البته انواع مختلف اتوپیاها وجود دارد، اتوپیا فقط برنامه‌ای سیاسی حکومتی نیست. ریکور وجه اشتراک انواع اتوپیاها را این می‌داند که شیوه‌های اعمال قدرت را به چالش می‌کشد؛ قدرت خانوادگى، قدرت اقتصادى و اجتماعى، قدرت سياسى، قدرت فرهنگى و دينى.

پس تصور موجود از اتوپیا را باید به چالش کشید، تصوری که آن را یک وضعیت، محل یا یک ناکجاآباد می‌داند. بدون قدرت تخیلی و انرژی بخش اتوپیا، وضعیت موجود حالت طبیعی امور و تغییرنیافتنی به نظر خواهد رسید.

محمد هدایتی
https://t.me/fusionofhorizons/804
286 viewsمحمد هدایتی, edited  21:48
باز کردن / نظر دهید
2022-07-19 21:13:51 کارل پوپر و انقلاب

آرش جمشیدپور

برخی موافقان و مخالفانِ فلسفۀ سیاسیِ پوپر در ایران این تصور را رواج داده‌اند که پوپر با هر نوع کنشِ انقلابی مخالف بوده است. اما آیا پوپر واقعاً چنین عقیده‌ای داشته است؟ بررسیِ یکی از قطعاتِ کتابِ «جامعۀ باز و دشمنانِ آن» نشان می‌دهد که این تصورِ رایج نادرست (یا دست‌کم موردِ تردید) است. پوپر در فصلِ نوزدهمِ این کتاب می‌نویسد:

«چنین نیست که من در همۀ احوال و در کلیۀ شرایط مخالفِ انقلابِ خشونت‌بار باشم. من هم مانندِ برخی از متفکرانِ مسیحیِ قرونِ وسطی و دورانِ رنسانس که کشتنِ حاکمانِ جبار را جایز می‌دانستند، بر این باورم که واقعاً ممکن است در یک حکومتِ جابر و زورگو چاره‌ای جز این نباشد و در چنین احوالی انقلابِ خشونت‎بار را باید موجه شمرد» (ترجمۀ عزت‌الله فولادوند، ص 957).

از این گذشته، پوپر در ادامه به موردِ دیگری که توسل به خشونت در آن مجاز است اشاره می‌کند:

«تنها در یک موردِ دیگر در منازعاتِ سیاسی، به عقیدۀ من، استفاده از خشونت موجه است و آن در هنگامِ ایستادگی در برابرِ هر گونه حمله ... به اساسِ حکومتِ دموکراتیک ... است. بر همۀ شهروندانِ وفادار واجب است که در برابرِ هر حمله‌ای از این قسم حتی با توسل به خشونت ایستادگی کنند. ... حکومتی که از قدرت و اختیاراتِ خود سوءِ استفاده کند و جبر و زور را اساسِ کارِ خود قرار دهد قانونیت و مشروعیتِ خود را از دست می‌دهد و شهروندان نه تنها حق دارند بلکه مکلف‌اند عملِ چنین حکومتی را جنایت تلقی کنند و اعضای آن را مشتی جنایتکارِ خطرناک بدانند» (ص 958).

به این ترتیب، پوپر قائل است که توسل به خشونت در برابرِ دیکتاتورها و جباران اخلاقاً مجاز و موجه است. با این حال، پوپر در همین قطعه چندین بار دربارۀ «یگانه» هدفِ هر انقلاب سخن می‌گوید و جوازِ اخلاقیِ خشونت‌گری را قدری مشروط می‌کند:

«ولی هم‌چنین معتقدم که «یگانه» هدفِ هر انقلابِ خشونت‌بار باید تأسیسِ دموکراسی باشد. و غرض‌ام از دموکراسی مجموعه‌ای از نهادهاست که نظارتِ عامه بر حکمرانان و برکنار ساختنِ ایشان را امکان‌پذیر کند و به مردمِ تحتِ حکومت اجازه دهد بدونِ خشونت‌گری و برخلافِ خواستِ فرمان‌روایان به اصلاحاتی که می‌خواهند دست یابند. ... یگانه هدفِ خشونت‌گری باید ایجادِ شرایطی باشد که اصلاحاتِ مسالمت‌آمیز در آن ممکن شود» (ص 958).

اما چرا پوپر توسل به خشونت را فقط زمانی موجه می‌داند که هدف از آن تأسیسِ دموکراسی باشد؟ پاسخِ پوپر از این قرار است:

«هرگز نباید بکوشیم با توسل به وسایلِ خشن به چیزی جز آن‌چه گفته شد دست یابیم، زیرا معتقدم چنین کوششی متضمنِ این خطر است که احتمالِ اصلاحاتِ عاقلانه منتفی گردد. استفادۀ طولانی از خشونت ممکن است عاقبت به نابودیِ آزادی بینجامد چون این احتمال وجود دارد که استفادۀ طولانی از خشونت به جای استوار کردنِ حکومتِ بی‌غرض و متینِ عقل به فرمانرواییِ خودکامۀ فردی منتهی شود. انقلابِ خشونت‌باری که هدفی بیش از سرنگونیِ حکومتِ جابرانه داشته باشد، همان‌قدر که ممکن است به مقصودِ حقیقی دست یابد، لااقل همان‌قدر ممکن است حکومتِ جابرانۀ دیگری را به قدرت برساند» (ص 958).

توضیحاتِ پوپر کمابیش روشن است. وقتی هدفِ کنش‌گرانِ خواستارِ تغییراتِ رادیکال چیزی بیش از یا غیر از تأسیسِ دموکراسی یا حفظِ آن باشد، این احتمال وجود دارد که این کنش‌گران برای نیل به آن اهدافِ دیگر دوره‌ای از اَعمالِ خشونت‌آمیز را آغاز کنند و همین فرآیند کم‌کم دوباره به بازتولید و استمرارِ خشونت منجر شود. به این ترتیب، هشدارِ پوپر این است که کنش‌گرانِ رادیکال از پیگیریِ اهدافی که مانع از تحققِ نهادهای دموکراتیک می‌شود و مستلزمِ دوره‌ای طولانی از توسل به خشونت برای رسیدن به آن اهداف است اجتناب کنند و تنها هدفِ خود را برپاییِ بی‌درنگِ نهادهای دموکراتیکی بدانند که اصلاحاتِ مسالمت‌آمیز و بی‌خشونت را ممکن می‌کنند. پوپر در پایانِ این قطعه یادآوری می‌کند که توسل به اقداماتی بیش از اقداماتِ تدافعی در برابرِ جباران روشی نامطلوب است:

«ولی به عقیدۀ من، مقاومت [در برابرِ جبارانِ نابودکنندۀ دموکراسی] باید فقط جنبۀ تدافعی داشته باشد. کوچک‌ترین شکی نباید باقی بماند که یگانه هدفِ مقاومت نجاتِ دموکراسی‌ست. سوءِ استفاده از موقعیت برای توسل به اقداماتِ جابرانه برای مقابله با جباریت همان‌قدر جنایت است که کوششِ اصلی برای استقرارِ حکومتِ جبر و زور. بنابراین، توسل به این نوع اقدامات، حتی اگر صریحاً به قصدِ نجاتِ دموکراسی و دفعِ دشمنانِ آن صورت بگیرد، روشی بسیار نامطلوب در دفاع از دموکراسی‌ست» (صص 958-959).
https://t.me/fusionofhorizons/803
394 viewsمحمد هدایتی, edited  18:13
باز کردن / نظر دهید
2022-06-26 14:17:19 ظهور توده‌ها و واکنش خواص

خوزه اورتگا یی گاست متفکر اسپانیایی در کتاب «طغیان توده‌ها»، نوشته شده به سال 1929، از تغییری مهم و به زعم او نگران کننده صحبت می‌کند. او می‌نویسد یکی از ویژگی‌های جهان مردم «ازدحام جمعیت» است، همه جا، قطارها، هتل‌ها، تئاترها، سواحل دریاها - پر از مردم است- آن‌ها فضاها را به اشغال خود در آورده‌اند. البته مردم و توده‌ها همیشه بوده‌اند، حالا اما حضور «اجتماعی‌شان» بیشتر شده است. اما این دیدگاه در آن دوره منحصر به گاست نبود و جریان و روندی بود بسیار جدی در میان خواص و روشنفکرانی عموماً درست راستی، که به ویژه از زمان انقلاب فرانسه از پیامدهای حضور توده‌ها و کنش‌هایشان در اجتماع هراس داشتند. گاست خود لیبرال بود اما نگران از تغییری که همه جا نشانه‌هایش را می‌دید.
از منظر تاریخ فکری، نقد رادیکال نیچه بر ارزش‌های مستقر، و بر توده‌ها و عوام آغازگر حملاتی بود که این بار از منظر فرهنگی به توده‌ها می‌شد. و بیراه نیست اگر بگوییم نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به همان سان که پیش‌برنده حضور اجتماعی مردم بود، عرصه اعتراضاتی بود به ظهور توده‌های جدید. «انبوه خلق» بتدریج وارد عرصه فرهنگ می‌شدند که قرن‌ها ملک طلق روشنفکران و خواص بود. اتفاق مهم در این میان گسترش آموزش همگانی و مشخصاً قانون تحصیلات همگانی در انگلستان بود، در سال 1871. آموزش یافتن مردم، فرهنگی توده‌ای را شکل می‌داد و ابزارهای خاص این فرهنگ هم به میان آمد، بخصوص روزنامه که سطح متفاوت و عموماً نازل‌تری از نوشتار و ایده بود و تا آن زمان نشانی نداشت و به همین خاطر هم بخش مهمی از نخبگان فرهنگی در ابتدا خصم روزنامه شدند. ناخرسندی ادبا و روشنفکران از آموزش عمومی به حدی بود که دی اچ لارنس فریاد برآورد «بیاییم فوراً مدرسه‌ها را ببندیم. توده بزرگ بشریت هیچ‌گاه نباید خواندن و نوشتن را یاد بگیرد». به چشم این خواص و نمایندگان فرهنگ والا، خطر توده‌ها و تحصیلات آن‌ها بزرگترین خطر پیش روی فرهنگ مدرن بود، می‌گفتند عامه مردم توان ذهنی ِدرک فرهنگ را ندارند و اساساً آموزش ناپذیرند، یا فهمی از کتاب‌ها‌ ندارند. واقع‌گراییِ خام توده‌ها نسبتی با پیچیدگی‌های فرهنگ و ادبیات والا ندارد. برای آن‌ها بهترینِ مردم همان دهقانان ساده و بی‌سوادی هستند که با آرامش طبیعی در مزارع کار می‌کنند و آلوده به فرهنگ مدرن نشده‌اند.
این جریان و رویکرد دیرینه که امروز هم نشانه‌هایش دیده می‌شود پیامدهای مختلفی داشت. به لحاظ سیاسی تنور نفرت از دموکراسی را داغ‌تر کرد. حضور مردم عامی به زعم این جریانِ روشنفکر اما محافظه‌کار به معنای زایل‌کردن سیاست، این هنر والاتباران است. آن‌ها دموکراسی را با حماقتِ اکثریتِ توده برابر می‌دیدند. تاریخ جهان در یک قرن اخیر، شاهد نسخه‌های مختلف این رویکرد است و قربانی اصلی هم معمولاً دموکراسی است و هدف سپردن سیاست به والاتباران و «متخصصان» و «کارشناسان».
محمد هدایتی
https://t.me/fusionofhorizons/802
674 viewsمحمد هدایتی, edited  11:17
باز کردن / نظر دهید
2022-06-15 23:21:45 داستان کوتاه
«اعتصاب»
قاضی ربیحاوی
از مجموعه «نخل و باروت»

https://t.me/fusionofhorizons/801
730 viewsمحمد هدایتی, edited  20:21
باز کردن / نظر دهید
2022-05-27 23:42:45 فایل پیوست، متن مصاحبه‌ای است با استفانی ماج، نویسنده کتابِ «بازآفرینیِ چپ‌گرایی: احزاب غربی از سوسیالیسم تا نئولیبرالیسم». ماج در این مصاحبه از ایده‌هایی مختلفی صحبت می‌کند؛ از دو بازآفرینیِ عمده در احزاب چپ غربی که تا حد زیادی بر روند اقتصادی و سیاسی جوامع امروزی تاثیر گذاشتند: بازآفرینی نخست حرکت از سوسیالیسم به کینزگرایی بود و دیگری از کینزگرایی به نئولیبرالیسم. او همچنین از اهمیت چهره‌هایی صحبت می‌کند که خود «کارشناسان یا متخصصان حزبی» می‌نامد و اینکه در تاریخ احزاب چپ، این کارشناسان بر چه مسائلی اهمیت داده‌اند و چه تغییراتی را پشت سر گذاشته‌اند و اهمیت این چهره‌ها در سیاست دموکراتیک و بخصوص در سنت چپ چیست؟ ماج در عین حال از عملکرد فاجعه‌بار احزاب چپ از دهه 1990 می‌گوید و اینکه برای گذار از این وضعیت و حرکت به سمت یک سیاست پویاتر و توام با برابری بیشتر چه باید کرد؟ و آیا امیدی به تغییر وجود دارد.

این کتاب با مشخصات زیر به فارسی ترجمه شده است:
بازآفرینیِ چپ‌گرایی: احزاب غربی از سوسیالیسم تا نئولیبرالیسم، ترجمه وحید موسوی داور، نشر شیرازه
https://t.me/fusionofhorizons/800
977 viewsمحمد هدایتی, edited  20:42
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 20:29:01 همیشه تقصیر زیردستان است

یکی از مهم‌ترین عواملی که باعث تمایز میان نظام‌های سیاسی می‌شود چگونگی تشخیص مشکلات، شیوه مواجهه و احیاناً رفع آن‌هاست. بر مبنای قاعده‌ای منطقی، مسئولیت افراد در قبال این مشکلات در نسبت است با نقشی که در تعیین سیاست‌ها و اتخاذ تصمیم‌گیری داشته‌اند؛ یعنی نسبت نقش و پاسخگویی. اما در نظام‌های دیکتاتوری و اقتدارگرایانه این قاعده دگرگون می‌شود، شیوه‌های عقلانی برای بررسی مشکلات مضمحل می‌شوند و در مقابل سازوکار خاصی برای انتساب تقصیر شکل می‌گیرد. در این نظام‌ها شخص یا گروه حاکم بیشترین نقش را در تصمیم‌گیری دارند، یعنی عملاً همه تصمیماتِ به ویژه مهم از او ناشی می‌شوند، اما در مقابل کم‌ترین مسئولیت را می‌پذیرند. در واقع الگوی اصلی این است که حاکم یا گروه حاکم، مصون از خطا هستند و مشکل همیشه از مجریان است که با عناوینی مختلفی چون «کادر»، «بوروکرات»، «کارمند» نام‌گذاری می‌شوند. البته در این نظام‌ها مشکلاتِ به ویژه ساختاری عموماً به رسمیت شناخته نمی‌شوند بلکه تنها موارد و مشکلاتی جزیی/شخصی تصدیق می‌شوند که حالا وظیفه دستگاه اجرایی یافتن آن افرادی است که کم‌کاری، تخطی یا خیانت کرده‌اند و عموماً در قالب این گزاره دستوری بیان می‌شود که «مقصر پیدا و به شدت مجازات شود».
مرور تجربه شورویِ استالینی موردی به دست می‌دهد از این گونه مواجهه. به تعبیر موشه لووین در کتاب «قرن شوروی»، استالین یک بار در پیامی به شاگردانِ دانشگاه حزبی سورِدلف نوشت «برای ما مشکلات عینی وجود ندارند، تنها مشکل کادرها هستند. اگر پیشرفتی در کارها حاصل نمی‌شود، یا اگر راه غلطی طی می‎شود، علت آن را نباید در هیچ‌گونه شرایط عینی جست‌و‌جو کرد: این تقصیر کادرهاست».
در این الگو چند ایده مستتر است: یکی اینکه «وجود کادرِ خوب، هر چیزی را ممکن می‌کند»، بنابراین در این نظام وقت و انرژی زیادی، حداقل در سطح گفتمانی صرف توضیح ویژگی‌های کادر خوب و ضرورت آن می‌شود؛ دیگر اینکه ساختار عاری از مشکل است و تصمیمات بالادستی همواره صحیح‌اند و همه در راستای رسیدن به هدفی والا در آینده هستند و مشکلی هم اگر باشد در نحوه اجرا است و مقصر همیشه کادرها و اصطلاحاً زیردستان هستند. نتیجه، حاکم‌شدن نوعی بی‌مسئولیتی تمام‌عیار است و چرخه‌ای از اشتباهات که احتمالاً به فروپاشی راه می‌برند.
محمد هدایتی
https://t.me/fusionofhorizons/799
992 viewsمحمد هدایتی, edited  17:29
باز کردن / نظر دهید
2022-05-08 01:57:00 خروج، اعتراض و وفاداری
آلبرت هیرشمن اقتصاددان و اندیشمند آلمانی کتاب مهمی دارد با عنوان «خروج، اعتراض و وفاداری». ایده اصلی کتاب از این قرار است: وقتی یک سازمان یا نهاد [که می‌تواند بنگاهی اقتصادی باشد، یا نهادی دانشگاهی، خدمات بهداشتی یا دولت] با افت کیفیت مواجه می‌شود، واکنش مشتریان یا کسانی که با کالاها و خدمات این سازمان سروکار دارند چیست؟ ایده هیرشمن برگرفته از سازمان‌های اقتصادی است اما در مطالعه انواع خدمات دولتی و پدیده‌های مختلفی مثل جنبش‌های سیاسی، مهاجرت و بیکاری هم مورد استفاده قرار گرفته است. مسئله مهم این است که واکنش‌های مختلف به این افت کیفیت، چه تاثیری بر وضعیت آن سازمان یا نهاد می‌گذارند؟ امکان بهبود را افزایش می‌دهند یا سازمان را به ورطه سقوط هرچه بیشتر می‌کشانند؟ آیا به نوعی آگاهی در میان تصمیم‌گیران و صاحبان قدرت درباره افت کیفیت می‌انجامند و به اراده‌ای در آن‌ها برای تغییر رویه‌ها راه می‌برد یا نه؟ کدام‌یک از این گزینه‌ها در نهایت خیر جمعی را بهتر تامین می‌کنند؟
هیرشمن از سه پاسخ یا گزینه ممکن صحبت می‌کند. نخست با «خروج» سروکار داریم. این همان راه‌حلی است که جریان اصلی اقتصاد به تفصیل درباره اهمیت آن و نقشش در برگرداندنِ «تعادل» صحبت کرده است. مشتریان با انتخاب راه حل «خروج» از خریداری کالا یا خدمتی که افت کیفیت داشته امتناع می‌کنند و به سراغ گزینه‌های بدیل می‌روند. البته مفروض این است که امکان انتخاب وجود داشته باشد و انتخاب‌های دیگر در «بازار» در دسترس باشند. «خروج» تا حدی در راستای ایده «دست پنهان» است که قرار است در نهایت به «تعادل» بینجامد. نمونه‌های «خروج» را در وضعیت‌های مختلف اجتماعی و سیاسی می‌توان دید مثلاً: افرادِ به تنگ آمده در کشوری دیکتاتوری که دست به مهاجرت می‌زنند، اعضای یک حزب سیاسی که ناخشنودند از سیاست‌های حزبی و از حزب بیرون می‌روند. هیرشمن از دریچه امکان اصلاح، تاحدی به نقد گزینه خروج می‌پردازد. مثال تقابل مدارس دولتی و خصوصی در این میان راهگشا است. خدمات آموزشی مدارس دولتی با افت مواجه شده است. آن والدینی که دغدغه آموزشی دارند فرزندانشان را از این مدارس خارج می‌کنند و به مدارس خصوصی می‌برند که گمان می‌رود کیفیت و امکانات بهتری دارند. آن والدینی که استطاعت مالی ندارند یا اهمیت کمتری به کیفیت آموزشی می‌دهند سراغ گزینه خروج نخواهند رفت. در این وضعیت آن نیرویی که نسبت به آموزش حساس بود عملاً از بازی خارج شده و نظام مدارس دولتی از مواجهه با کسانی که می‌توانستند افت کیفیت را فریاد زنند و به وضعیت اعتراض کنند راحت شده است. در نتیجه اعتراضی شکل نمی‌گیرد و افت کیفیت ادامه پیدا می‌کند. این رویه را می‌توان در غالب نمونه‌های خصوصی‌سازی‌ها دید که در آن بخش خصوصی رقیبی برای بخش دولتی فرض شده است با این استدلال که به بهبود بخش عمومی یا دولتی منجر خواهد شد[1]. اما در عمل و به واسطه مکانیسم فوق چنین اتفاقی رخ نداده است. مثالی دیگر: کسانی که در کشورهای دیکتاتوری دست به مهاجرت می‌زنند، به قصد ساختن «دنیایی جدید» یا شرایط بهتر زندگی، گزینه خروج را انتخاب کرده‌اند. مفروض این است که این افراد تا حدی از رویه‌های موجود آگاهی دارند، تخصصی دارند و حدی از توانایی برای اعتراض به وضعیت، اما مهاجرت‌شان خلایی اساسی در کشورشان ایجاد می‌کند و از امکان تغییر کاسته می‌شود. از این جهت گاهی «خروج» مطلوبِ سازمان‌های متصلب و انحصارگرا است. بهرحال هیرشمن از این زاویه به نقد راهبرد خروج می‌پردازد و در مواردی خاص از «انحصاری‌کردن خدمات دولتی»، به قصد اصلاح نهایی آن‌ها صحبت می‌کند.
در گزینه دوم یعنی «اعتراض»، افراد از بازی خارج نمی‌شوند بلکه به روش‌های مختلف به وضعیت اعتراض می‌کنند. این اعتراض طیف گسترده‌ای را شامل می‌شود و در نهایت به سازماندهی کنش‌های جمعی می‌رسد. هدف تغییر و دگرگونی رویه‌های مستقر است. اما موفقیت این گزینه به میزان قدرتِ سازماندهی معترضان، گشودگی سازمان و تصمیم‌گیران آن در برابر انتقادها بستگی دارد و البته به میزان تواناییِ آن‌ها در نادیده‌گرفتنِ مطالبات معترضان یا سرکوبِ آن‌ها. اعتراض به قول هیرشمن «یک کنش سیاسی تمام عیار است».
گزینه سوم «فداکاری» است. در اینجا نه خروج اتفاق می‌افتد نه اعتراض. افراد با وجود افت کیفیت سازمان به حضور و همراهی‌شان ادامه می‌دهند تا شاید تغییری اتفاق بیفتد. هرچند این راه حال در درازمدت نمی‌پاید و در صورت تداوم افت کیفیت، به خروج می‌انجامد.
ایده‌های هیرشمن در این کتاب و دیگر آثارش کمک می‌کنند درک بهتری نسبت به وضعیت موجود و شیوه‌های مواجهه با آن، و پیامدهای دور و نزدیک این مواجهات داشته باشیم.
محمد هدایتی
[1] محمد مالجو در مقاله‌ای با بررسی حالات مختلف به نقد دوگانه خصوصی-دولتی پرداخته است.
https://t.me/fusionofhorizons/798
941 viewsمحمد هدایتی, edited  22:57
باز کردن / نظر دهید
2022-04-16 00:16:17 افسردگی لذت طلبانه

چرا احساس بی‌قراری و ملال در میان آدمیان امروزی، به ویژه نسل جوان، چنین غالب است؟ آن هم در شرایطی که عصر جدید دامنه متنوع و گسترده‌ای از امکانات رفاهی و سرگرمی را معرفی کرده است. آیا آدمیان یا سوژه‌ها، با وجود همه این امکان‌ها، ناتوان از لذت‌بردن هستند؟

مارک فیشر در کتاب «واقع‌گرایی سرمایه‌دارانه» تحلیل جالبی از این وضعیت به دست می‌دهد. او از چیزی به اسم «افسردگیِ لذت‌طلبانه» صحبت می‌کند. در حالت معمول افسردگی وضعیتی عاری از لذت یا بی‌لذتی توصیف می‌شود. بنابراین با نوعی ناتوانی از لذت بردن سروکار داریم. این ناتوانی یا معلول فقدان ابژه‌های لذت‌بخش است یا وضعیتی ذهنی که در آن ذهن پاسخ درخوری به امور نمی‌دهد و کیفی نمی‌برد. این حالتِ معمول افسردگی است. اما در وضعیت جدیدی که خاص یکی دو دهه اخیر است ملال و افسردگی، اساساً ناشی از انجام هرکاری الا لذت‌جویی است. به قول فیشر «آدمی دائم احساس می‌کند چیزی کم است». بنابراین فرد چنان در چنبره شبکه‌های لذت و سرگرمی گرفتار آمده که هرگونه دوریِ هرچند موقتی از آن‌ها احساس کم‌بودن چیزی را به او القا می‌کند. در اینجا با شبکه یا ماتریسی از چیزهایی سروکار داریم که جذاب و لذت‌آفرین هستند: یوتیوپ، پیامک و چت، شبکه‌های اجتماعی، پلی استیشن، هدفون و حتی نفس وجود اینترنت. خصلت این لذت‌ها هم عموماً این است که دم دستی و آنی هستند. ملال یعنی حتی یک لحظه جداشدن از جریان مداوم لذتی شیرین». اینچنین است که حتی دوری کوتاه و موقت از شبکه‌های اجتماعی ملال‌آفرین می‌شود و به بی‌قراری می‌انجامد.
فیشر با مثال جالبی اوج این فرایند را نشان می‌دهد. او از دانش‌آموز یکی از کلاس‌هایش می‌گوید که سر کلاس هدفون بر گوش می‌گذارد بی آنکه در آن هدفون موسیقی پخش شود، یا آن دانش ‌‌آموزی که بدون هدفون موسیقی پخش می‌کند اما با صدایی آنقدر کم که حتی خودش هم نمی‌شود. داستان این است که جدایی هرچند موقتی از این ابزارهای لذت، غیرقابل تحمل است. حتی با وجود اینکه کارکرد معمولشان را ایفا نمی‌کنند. بنابراین انگار زمان تنها با همراهی این ابزارها معنا پیدا می‌کند و هرچه غیر از آن ملال‌آور است.
محمد هدایتی
https://t.me/fusionofhorizons/795
1.2K viewsمحمد هدایتی, edited  21:16
باز کردن / نظر دهید
2022-04-02 18:21:45 دلتنگی برای زادگاه در عین دلزدگی از آن

گاهی دلم برای زادگاهم تنگ می‌شود. برای غروب‌های کوهستان در تابستان، آن نارنجیِ روشنِ افتاده بر دامنه کوه‌ها که آرام آرام بالا می‌رود و آن لحظه آخر روی نوک قله درنگی می‌کند، و سپس تاریکی. برای شفافیتِ آسمانِ آبیِ اوایل بهار؛ درخششِ محض. و حالا که سال‌هاست ساکن شهری هستم با هوای آلوده درک می‌کنم که چقدر زیبا بود. برای خیلی چیزهای دیگر که گاه یادشان ناخواسته لبخندی بر لب می‌نشاند. اما حتی در آن لحظاتی که غرق در این رویای سکرآور گذشته هستم با تمام وجود باور دارم که تصور و میلی برای بازگشت به آنجا، به قصد زندگی ندارم. و آن وقت مایوس از خود می‌پرسم: پس «خانه‌ام کجاست؟». اهل اینجا هم که نه، این شهر دودآلود که البته دوستش دارم؛ اینجا، از پسِ صدسال هم غریبه‌ام؛ شهری که مناسبات و زرق و برق و اداهایش در معنایی دیگر نازیستنی و غیرقابل تحمل است. پس کجاست آن جا که احساسی از قرار و در عین حال تعلق باشد.

این اواخر همیشه به دوستانم می گفتم که ما به قول ادوارد سعید «بی در کجاییم». نه اینجا و نه آنجا. یک بیگانگیِ مضاعف که شاید خوب هم باشد، نمی‌دانم. و امروز در میانه این فکر و خیالات،و داستانِ تعطیلات و «بازگشت»، جستار درخشانی خواندم از جیمز وود به نام «بی‌خانمانی». وود منتقد ادبی مشهوری است، اهل انگلستان و ساکن آمریکا. به گذشته‌اش در انگلستان فکر می‌کند، انگلستانِ دهه هفتاد، و آن جهانی که حالا دیگر خاطره شده است و به اینکه خاطرات آن گذشته که بخش مهمی از وجود او بوده‌اند، چه نسبتی به زندگی امروزش دارند؟ در این رفت و برگشت میان دیروز و امروز انگار همه چیز خیالی و داستانی است. هم گذشته و هم امروز. به نقل از ادوارد سعید می‌نویسد «منطقی است که جهان جدیدِ تبعیدی[یا آدمِ جلای وطن کرده] از نظر فرد غیرطبیعی است و غیرواقعی بودن آن شبیه داستان است» و بعد خودِ وود اضافه می‌کند «من بزرگ‌شدن فرزندانم به عنوان آمریکایی را تماشا می‌کنم و به همان شکل که ممکن بود درباره شخصیت‌های داستانی بخوانم یا آن‌ها را خلق کنم، گاهی آمریکایی‌بودنشان [و زندگی‌شان] در نظرم غیرواقعی است». جستار وود، جدای از همه زیبایی‌هایش از چیزی صحبت می‌کرد که وصف آن لحظات دلتنگی بود: «دلتنگی برای وطن[زادگاه] در عین دلزدگی از آن». برای جایی که تا همیشه با توست، اما به هیچ میلی برای بازگشت، یا بودن در آن منجر نمی‌شود.
محمد هدایتی
https://t.me/fusionofhorizons/794
1.2K viewsمحمد هدایتی, edited  15:21
باز کردن / نظر دهید