2021-01-26 07:57:38
حکایت
یتیم
اندوهگین با قدمهای بیرمق به پیامبر نزدیک شد. ایستاد و سلام کرد. آرام دستش را بالا برد و اشک را از گوشهی چشمش پاک کرد. پیامبر نگاهی به او انداخت، سری تکان داد و جواب سلامش را به گرمی داد. با تعجّب نگاهش کرد و پرسید:
چشمهای تو خیس است! آیا گریستهای؟!
مرد سری تکان داد و گفت: بله!
پیامبر به طرف مرد چرخید. حالا رو در روی هم بودند. پرسید: برای چه گریستهای؟!
مرد آهی کشید و با بغض گفت: یتیم هستم. پدر و مادری ندارم. تنها و بی کس هستم. حیران شدهام!
پیامبر نگاهش را داد به افق. به آفتاب که تا غروبش زمان کمی باقی بود خیره شد. کمی سکوت کرد و بعد رو به مرد گفت:
میدانی نـاگوارتر از یتیم بودن کدام است؟!
مرد با تعجّب گفت: نمیدانم. شما بگویید تا بدانم!
پیامبر گفت: ناگوارتر از یتیمی، آن است که از امامت دور افتاده باشی!
تفسیر امام حسن عسکري علیه السلام
23 views04:57