Get Mystery Box with random crypto!

#دوقسمت پنجاه ونه وشصت نقطه...سرخط هر جور بود خودمو رسوندم ب | حس خوب زیستن

#دوقسمت پنجاه ونه وشصت
نقطه...سرخط
هر جور بود خودمو رسوندم بیمارستان ،سامان گریه میکرد و ساسان هم همین طور رفتم پیششون و گفتم داداش چی شد؟؟اشرف کجاست ؟ساسان با بغض گفت داخل اورژانسه ما رو راه ندادن ،رفتم سمت اورژانس از پرستار پرسیدم خانم یه خانم باردار آوردن اینجا همین الان میشه وضعیتش رو بدونم پرستار گفت چه کاره شی؟گفتم خواهر شوهرش گفت دارن میبرنش اتاق عمل بچه تو شکمش مرده و باید سزارین بشه مهره ی کمرش هم آسیب دیده همسرش رو صدا کنید فرم رضایت رو پر کنه با ناراحتی رفتم بیرون و ساسان رو صدا کردم سامان غصه دار و عصبی بود ساسان فرم رضایت و اجازه ی معالجه و جراحی رو امضا کرد و اشرف که هوشیار نبود رفت اتاق عمل ،به ساسان نگفتم که بچه مرده دلم نمیومد پشت در اتاق عمل منتظر موندیم مامان و زن دایی هم اومدن سامان از خجالتش از بیمارستان رفته بود و خبری ازش نبود همه نگران و پریشون بودیم پرستار از اتاق اومدم بیرون و گفت حال عمومیه مادر خوبه و امشب ای سی یو بستری میشه تا جراح تشخیص بده چه روزی جراحی ستون مهره انجام بشه ،ساسان که بیخبر بود پرسید بچه چطوره ؟پرستار نگاهی به من کرد و گفت بچه به خاطر ضربه تو شکم مادر فوت شده ساسان رنگ از صورتش پرید و با گریه روی زمین نشست مامان و زن دایی هم که ناراحت بودن دلداریش میدادن ،گویا زن دایی بنده خدا نمیدونست که زری دخترش این بلا رو سر اشرف آورده همش میگفت خدا رحم کرده ،شما جوونید دوباره خدا بهتون بچه میده غصه نخور مادر ،جو خیلی بد و سنگینی بود ساسان رو بلند کردم و گفتم داداش ناشکری نکن ،خدا رو شکر کن اشرف حالش خوبه اتفاقه ،پیش اومده می‌دونم درد داره اما ...ساسان همین حین عصبی گفت زری می‌کشمت به خدا می‌کشمت بچه م رو کشته باید تقاص بده زن دایی که وحشت زده به حرفهای ساسان گوش میداد دو دستی. زد تو صورتش و گفت خاک بر سرم زری چه کاره است این وسط ؟چی شده ؟یکی به من بگه چی شده ؟نگهبان ها اومدن و به خاطر سر و صدای ایجاد شده هممون رو از اونجا بیرون کردن ،مامان و زن دایی غصه دارو غمگین رفتن ویلا ،من کنار ساسان موندم ،وضعیت اشفته ای داشتیم حال خودم اصلا خوب نبود ،دلم نمیخواست باور کنم که همچین اتفاقی برای خانواده م افتاده ،دلشوره و اضطرابم بیشتر شد ساسان گفت سمیرا تو برو خونه گفتم نه یا همینجا پیشت میمونم یا. اینکه باهم بریم تو ماشین
تو هم یکم استراحت کن ،اشرف ای سی یو هستش و در واقع کاری با ما ندارن،تا فردا دکترش بیاد ببینیم چی میگه ،ساسان اومد تو ماشین و صندلی رو خوابوند و دراز کشید ،نگاش کردم اشک می‌ریخت نمی‌تونستم باهاش حرف بزنم چون خودم حالم خوب نبود و نمی‌تونستم انرژی و موج مثبت به کسی بدم ،اون شب تو ماشین موندیم و صبح زود رفتیم ورودی بخش آی سی یو که دکتر اشرف رو ببینیم ،و صحبت کنیم دکتر اومد و گفت که دو روز دیگه دوباره
اشرف  رو میبرن اتاق عمل و جراحی میکنن،همین حین مامان و بابا و سپهر هم اومدن بیمارستان ،مامان گفت دایی اینا صبح زود برگشتن تهران ،سامان و زری دعواشون شد و کتک کاری کردن  دایی و زن دایی هم زری رو برداشتن با خودشون بردن ،سامان تو هتله روش نشد بیاد خیلی ناراحته ،تصمیم گرفتیم نوبتی تو بیمارستان بمونیم وتا زمانی که اشرف مرخص بشه ،مامان گفت سمیرا تو مرخصی ت که تموم شد برگرد مادر ما خودمون هستیم تا حال اشرف ردیف بشه ،گفتم مامان جان من تا آخر تعطیلات هستم انشالله تا اون موقع مرخص میشه ،چند روزی گذشت و اشرف جراحی شد ،حال روحیش خوب نبود تازه فهمیده. بود که بچه رو از دست داده خانواده ی اشرف هم اومده بودن شمال و از سامان و زری خیلی شاکی بودن ،گویا از زری شکایت کرده بودن ،شروع سالمون ناراحت کننده و غمگین بود و همگی ناراحت بودیم ،مرخصیه من تموم شد و از رامسر با هواپیما اومدم تهران و بعد هم یه بلیط گرفتم واسه شیراز ماشین رو گذاشتم واسه مامان و بابا چون ممکن بود بهش احتیاج پیدا کنن ،گفتم آخر ماه میام تهران هم اشرف رو میبینم هم ماشین رو برمیگردونم ،اومدم شیراز و مستقیم رفتم پیش خانم کمالی ،از اینکه این چند وقت بهش زنگ نزده بودم ازش عذرخواهی کردم و جریان رو براش تعریف کردم بنده خدا کلی باهام همدردی کرد و آرزو کرد ارامش به زندگیمون برگرده همبنجور که مشغول صحبت و درد دل بودیم زنگ خونه ی خانم کمالی به صدا دراومد خانم کمالی در رو باز کرد و گفت امیر وخواهرش اومدن ،خوبه که تو هم هستی وباهاش اشنا میشی دلم میخواست امیرروببینم چون خیلی وقت بود ندیده بودمش اما خواهرش رو نمیشناختم و کلی ازروبه روشدن باهاش مضطرب بودم ،بعد از جریان اشرف وزری یکم بهم ریخته بودم و هنوز نتونسته بودم خودمو ردیف کنم نیاز داشتم دوباره برم پیش روانپزشکم امیر با لبخند و خوشحالی اومد تو خونه و خواهرش همکه یه دختر بلوند و خوشگل بودباهاش اومد داخل امیر اومد سمت منو دست داد و رو به خواهرش گفت خانم علایی نفر اول مهندسین ایران

@goodlifefee