Get Mystery Box with random crypto!

حس خوب زیستن

لوگوی کانال تلگرام goodlifefee — حس خوب زیستن
موضوعات از کانال:
دوقسمت
آدرس کانال: @goodlifefee
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 47.50K
توضیحات از کانال

دوستان محترمی که احتیاج به مشاوره آنلاین دارند
به آیدی که درپروفایل کانال هست مراجعه کنید
تامشاورعالی بهتون معرفی کنم باآوردن ۱۰نفر
به کانال ازمشاوره رایگان برخوردارخواهیدشد
دوستان آیدی خودم هست پیام بدید👇
@Brightsun

Ratings & Reviews

1.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها 320

2022-08-03 08:43:09 به خودت بگو انقدر قوی هستی که از همه ی اتفاق ها و کسانی که آزارت میدن میتونی به راحتی دِل بکنی هر چقدر نزدیک، هر چقدر صمیمی، ولی میتونی خیلی راحت حذفشون کنی چون تو فقط یک بار به دنیا میای و فقط یکبار قرارِ زندگی کنی این و به خودت و قلبت تو این وانفسا مدیونی به هیچکس شانسِ دوباره نده چون کسی که دوست داشته باشه حتی یک بارم مایوست نمیکنه اگر اینکارو کرد بدون بعدش هم بارها اینکارو با تو تکرار میکنه و منتظر شانس بخشش میمونه! قوی باش از هیچی نترس وقایع ناگوار و بازی روزگار برای ترسوهایی اتفاق میوفته که توانایی روبه رو شدن با واقعیت رو ندارن و خودشونو دست تقدیر میسپارن.
|فرگل مشتاقی|

https://t.me/joinchat/Q4_LswW3BBVUs_md
1.2K viewsedited  05:43
باز کردن / نظر دهید
2022-08-03 08:42:41
هر روز هر آنچه احساس کنی
خوب یا بد فرکانس تو را مشخص میکند
و تو مثل آهن ربا افراد و رویدادها
شرایطی را که روی فرکانسی مشابه قرار دارند
به سوی خودت جذب میکنی

به هر آنچه که فکر کنید برای آن کارت دعوت میفرستید پس از خوبی ها دعوت کنید

روزو روزگارتون با عشق

https://t.me/joinchat/Q4_LswW3BBVUs_md
1.2K views05:42
باز کردن / نظر دهید
2022-08-03 08:40:54 "منابع حمایتی"

هر یک از ما منابعی در اختیار داریم که در سختی های زندگی می توانیم به آن ها تکیه کنیم.

برخی از این منابع عبارتند از :

سلامتی جسمی

اعتماد به نفس

پیوندهای عاطفی

توانمندی ها، مهارت ها و تجارب

حمایت خانوادگی و اجتماعی

فرصت ها و امکانات

نگرش ها و انتظارات مثبت و واقع بینانه

ایمان و توکل


محققان، منابع حمایتی را به صورت منابعی که در بحران های زندگی به ما کمک می کنند، تعریف می کنند.

منابع بیشتر، سبب افزایش سلامتی، شادکامی و طول عمر بیشتر می شود.

" امروز در مواجهه با مشکلات زندگی بر منابع حمایتی ام تمرکز می کنم.

من از منابعی که در اختیار دارم، برای حل مسئله پیش آمده، کمک می گیرم."

شاد باشید



@goodlifefee
1.2K views05:40
باز کردن / نظر دهید
2022-08-03 08:39:32 هنگامیکه با خود در حال گفتگو هستید سه روزنه و دو حواس شما در حال فرستادن ارتعاش است و مانند یک مولد انرژی در حالت تولید و خلق کردن است

۱_ذهن و فکر شما در حال آنالیز کردن است

۲_گوشهای شما در حال شنیدن گفتگو ی شما و صداو انعکاس آن است

۳_زبان شما در حال گفتگو است

شاید برخی اوقات تنها در سکوت باشد اما ذهن شما بسیار قوی شنوا و‌گویا و با انعکاسی ژرف به درونتان بازخورد دارد
شاید متوجه نباشید اما نیروی بسیار قوی ساطع می کنید و ارتعاش شما از چند جهت عمل میکند
و
مراقب گفتگو های درونی خود باشید.


@goodlifefee
1.2K views05:39
باز کردن / نظر دهید
2022-08-03 08:32:49

حال خوب

من لیاقت دریافت آرزوهایم را دارم
پروردگارم همواره مرا در این راه هدایت میکند.
خدایا شکرت

همراه ما باشید با انرژی مثبت

@goodlifefee
1.4K views05:32
باز کردن / نظر دهید
2022-08-03 08:31:40
سلام صبح تابستانی تون بخیر
سلامی به گرمی روزهای بلندتابستان
الهی امروز خیرو برکت
مثل بارون بر سرتون بباره
مهربونی مهمون دلاتون باشه
شادی و لبخند جاری در زندگیتون

#انرژی‌مثبت
https://t.me/joinchat/Q4_LswW3BBVUs_md
1.5K views05:31
باز کردن / نظر دهید
2022-08-02 20:32:06 #قسمت سیصدوپنجاه وشش وسیصدوپنجاه وهفت
نجوای بی صدای عشق
اما من اون لحظه دل شیر پیدا کرده بودم....
با صدایی بلند گفتم:
-این چه کاریهههه.... این چه حماقتیه....واقعا چطور روت میشه با من همچین رفتار کنی؟!چطور میتونی منو زیر سوال ببری... ههه... واقعا موندم.... ههه خدایاااا صبر بده بهم

هیراد همونطور ایستاده بود.هاج و واج.... عصبی.... اخم کرده....متفکر....‌
ادامه دادم:چطور میتونی انقدر وقیح باشی.... ست لباس زیر معشوقه تو تقدیم من کنی..‌.. حداقل احترام اونو نگه میداشتی نه این که بذاریشون تو اتاق من....

پیشونیشو چین داد و با خنده ای کوتاه که عصبی و بخاطر شوکه شدنش بود لب زد:هه.... چ.....چی ؟!
-من... میخووووااااام شده یکم خجالت بکشی.... فقط یکم..... من انقدر تو چشمت حقیرم.... انقدر تو فکرت جایی ندارم که به خودت چنین اجازه ای میدی...دوستم نداشته باش.... اصلا ادم حسابمم نکن.... اما با رفتارات تحقیرم نکن....
من بخدا خسته ام.... خسته شدم .... برای چی منو آوردی اینجا؟!داشتم میمردم؟!میذاشتی میمردم.... تو داری منو زجر کش میکنی....
هیراد محکم به سمت پذیرایی قدم برداشت و فنجونا رو روی میز گذاشت.... گوشیشو از روی همون میز برداشت و بدون توجه به حضور من شروع به شماره گرفتن کرد! از بی تفاوتیش به ستوه آمده بودن.... چقدر ریلکس رفتار میکرد....

با حرص جیغ زدم:هیراااااد....

انگشت اشاره شو به نشونه ی سکوت به سمت بینیش برد . صدای گوشیرو رو بلندگو قرار داد...
بوق.... بوق.... بوق...
و صدای هلیا....
-الو داداشی.... سلام عزیزم... کجاایی دلم هزار راه رفت...
-سلام فندق...خوبی....
هلیا-خوبم به خوبیت داداش چزا پس دیشب نیومدی مامان خیلی چشم انتظار موند دو روزه ندیدیمت... منم نگرانتم لطفا یه سر به ما بزن....
ا-امروز شاید یه سر اومدم اما نمیمونم.زنگ زدم یه سوال بپرسم...تو کشوی اخر اتاق من چی گذاشتی...
هلیا که معلوم بود خبر داره گفت:وا داداش.... این موقع زنگ زدی اینو بپرسی... بابا خب من خجالت میکشم هی توضیح بدم....
-بگو‌هلیا...
-اون امانتی نجواست... قرار بود اگه نمره ی خوب گرفتم براش بخرم ...
که همون روزی که رفت من براش خریدمو آوردم نبود که بهش بدم....گفتم اومد بهش بده....حالا چرا میپرسی....
و منی که باز زود قضاوت کرده بودم.... به معنای واقعی گند زده بودم...
-باشه مرسی ازت.... من باید برم هلیا... حواست به مامان باشه و میام پیشتون...حتما میام نگران من نباشید....-باشه مرسی ازت.... من باید برم هلیا... حواست به مامان باشه و میام پیشتون...
تماسو که قطع کرد حتی تو روم نگاه هم نکرد...
فنجون قهوه شو تو دستش گرفت و وقتی از کنارم رد شد گفت:برات چایی ریختم... اگه نمیگی که تو رو با معشوقه ام اشتباه گرفتم بخورش تا سرد نشده...
سرمو با خجالت پایین انداختم و لبمو گاز گرفتم....
وقتی که صدای دور شدنشو شنیدم نفس حبس شدمو‌بیرون دادم.
اما باز صداش به گوشم رسید:برو لباس بپوش فردا ساعت یازده باید بریم مطب لطفا یادت نره و رفت....
به خودم غر زدم:ای بترکی نجوا.... چیزی موند که بارش نکرده باشی.... واقعا چرا یکم کنترل نداری...
با تیری که سمت چپ شکمم کشید اخی گفتم. ماه پیش بخاطر استرس هایی که داشتم و سابقه ی درخشانم تو دوره ی ماهیانه ام خبری از دل درد وکمر درد نبود اما انگار الان وقتش رسیده بود....
زود ست رو از رو زمین برداشتم و فوری لباس پوشیدم.لباس که چه عرض کنم ۴ تا نجوا توش جا میشد.کمر شلوار به شدت شل بود که محبور شدم با دست نگهش دارم لباس هارو تو ماشین انداختم....چاره ای نبود باید تا خشک شدن لباسام با شرایط کنار میومدم... بدون این که سرمو خشک کنم رفتم و روی کاناپه نشستم....
با دیدن فنجون چای اونم کمرنگ دلم غش و ضعف رفت.... برام چای ریخته بود .... بدون این که ازش بخوام...برداشتمو هورتی سر کشیدم.ب
اما... اما چرا برا خودش قهوه ریخته بود برا من چای؟! چقدر دلم قهوه میخواست...اول باید میرفتم منت کشی...
با این که قرار بود دو سه روزه از هم جدا شیم دلم نمیخواست که بخاطر قضاوت بی جای من دلگیر باشه....
در اتاقش بسته بود چند تقه به در زدم....
با صدای گرفته اش متوجه شدم اوضاع به شدت قمر در عقربه...
-بله؟؟؟
-هیراد جان...
-میخوام بخوابم نجوا... هر کاری داری بمونه فردا...
هنوز ساعت ۹ شب نشده بود....‌

@goodlifefee
2.8K views17:32
باز کردن / نظر دهید
2022-08-02 20:32:06 #قسمت سیصدوپنجاه وچهاروسیصدوپنجاه وپنج
نجوای بی صدای عشق
-هی چیکار میکنی... برو بیرون ببینم.... برو بذار لباس بپوشم....
همونطور جـ یغ جـ یغ میکردم که هیراد نزدیک تر شد
-با نگاهی که نشون میداد از منظره ای که میبینه داره لذت میبره گفت:اوووومممم.... اگه نرم....
فاصله به یک قدم رسیده بود که کنج دیوار اسیر شدم.دستشو از کنار سرم رد کرد و به دیوار پشت سرم تکیه داد...
عطر تنش هنوز هم دیوونه ام میکرد... نفس های عمیقی میکشیدم تا کمی بیشتر عطرشو به مشامم بکشم.. اما نمیدونستم علت این نزدیکی چی میتونه باشه ؟!!!سرشو به نزدیکترین حالت ممکن رسوند، طوری که تماس لبهاشو با گوشم حس کردم.
نفس های داغش باعث شد پاهام سست بشن .خواستم زانو بزنم که دست دیگه اش دور کمرم چفت شدو از افتادنم جلوگیری کرد...

اروم به مانند وزش باد بهاری پچ زد:
-میشه یکم بیشتر مراقب خودت باشی؟!
و من چقدر خوشحال میشدم که این درخواست بخاطر عشق باشه. و اما نبود...
-میشه کمی کنار وایسی....تا... تا من برم...
با صدایی که دوست داشتم تا ابد تو گوشم نجوا بشه گفت:
-چرا رفتی...
با درد بزرگی که تو دلم حس میکردم چشمامو بستمو لب زدم
-رفتنی باید بره...
شمرده شمرده لب زد
-چرا نموندی...
چشمامو باز کردمو خیره شدم بهش
- دلیلی برای موندن نداشتم..
-چرا ازم پنهان شدی...
-گشتی و پیدام نکردی؟!!!
جوابم سکوت بود....سکوتی ز جر آور...تودلم گفتم.من فقط وقتی رفتم چاره ای جز رفتن نداشتم... تو منو پیدا میکردی... میومدی و میگفتی غلط کردی رفتی.... بیخود کردی سر خود زندگیتو ول کردی.... گور بابای قرار داد....اما نیومدی... نیومدی و من تنها و بی کس تو غربت عادت کردم به تنهایی و تاریکی شبها....
هنوز هم تو یک نفسی هم بودیم....
نگاهمو به چشماش دادمو به فاصله ی یک نفس لب زدم :دلت برام تنگ شده بود؟!
دستش رو کمرم شل شد و پایین افتاد....
اگر مرد و مردونه میموند و این که تهدید شدنم رو باور میکرد تصمیم خودخواهان
اگه حتی یک درصد به من علاقه داشت باید نشون میداد... باید ددد کاری میکرد که من موندگار بشم که بتونم به عنوان تکیه گاه خودم ببینمش....
اما هر بار پا پس میکشید هر بار فاصله میگرفت...
اگر مرد و مردونه میموند و این که تهدید شدنم رو باور میکرد تصمیم خودخواهانه نمیگرفتم تا ضعیف بودنم رو به رخ بکشم....
جوابی نداد و تو ثانیه ای از جلوی چشمام ناپدید شد... واین بار ضعف بر من غالب شد!!!
پاهام سر خورد و همون جا روی زمین نشستم....
هیراد.... من چطور تا الان ندیدنتو تحمل کرده بودم....
خدایا من چطور انقدر عاشقش شده بودم که عشقش داشت منو از پا در میاورد....
دستمو روقلبم چنگ زدمو گفتم:تو چقدر خری که حتی بادیدن شواهد خیانت نمیتونی قیدشو بزنی...
بعد از چند دیقه از جا بلند شدم .لباسهارو برداشتمو بعد دید زدن بیرون خودم رو به اتاق رسوندم...
درو بستم با چیزی که رو تخت دیدم حالم به شدت بد شد .از عصبانیت کم بود اتیش بگیرم.... دقیقا ست لباس زیری که تو کشوی هیراد دیده بودم...
دیگه نفهمیدم چیکار میکنم با بغضی که بخاطر این تحقیر شدن تو گلوم جا خوش کرده بود لباس زیرو چنگ زدمو و همونطور با حوله به سمت اتاق هیراد رفتم...
درو باز کردم.... نبود.... زود به سمت پذیرایی رفتم که دیدم با دوتا فنجون تو دستش داشت از آشپزخونه بیرون می اومد...
با دیدن من با صورت سرخ شده و چشم ها و صورت اشکی متعجب گفت:
-چی شده نجوا....
ست لباس زیری که تو دستم بود رو جلوی پاهاش پرتاب کردم... با نگاهش دنبالش کرد و وقتی سرشو بالا آورد هنوز همونطور متعجب و کمی هم عصبی شده بود....
با صدایی بم شده و سیبک گلویی که چند بار بالا و پایین شد بالاخره گفت:این چه رفتاریه؟!
گره اخماش به قدری شدید بود که کسی میدید میتر. سید بلند گفتم:

@goodlifefee
2.9K views17:32
باز کردن / نظر دهید
2022-08-02 09:07:19 موضوع اول
دوستی با آقایون جهت تشویق اون ها به ازدواج‌

دکتر
محمدی نیا
معین
روانشناس و
مشاورخانواده
تحکیم روابط زوجین

https://t.me/joinchat/Q4_LswW3BBVUs_md
3.7K views06:07
باز کردن / نظر دهید
2022-08-02 09:05:36 #اطلاعات حقوقی
صیغه ۹۹ ساله

صیغه نود و نه ساله هم همان عقد موقت بوده و طولانی بودن سال های عقد، ماهیت آن را تغییر نخواهد داد . در این نوع از صیغه، زن حق ارث بردن از مرد را ندارد ، همچنین تعیین مهریه برای این عقد الزامی است اما زن در صورتی مستحق نفقه خواهد بود که در ضمن عقد برای زن شرط شده باشد .

@goodlifefee
3.4K views06:05
باز کردن / نظر دهید