بیرون، در جاده، باد میوزید، آن جا دنیای دیگری بود. بی آنکه ب | یادداشتهای یک روانپزشک
بیرون، در جاده، باد میوزید، آن جا دنیای دیگری بود. بی آنکه بدانم کجا هستم، و در نتیجه، بی آنکه بدانم از کدام مسیر باید بروم، در جهت وزش باد به راه افتادم. و وقتی درست بین عصاهایم تاب خوردم و جاکن شدم، احساس کردم که دارد کمکم میکند، همان بادی که نمیدانم از کدام جهت داشت میوزید... (مالوی، بکت، سمی) پ.ن: من هم همین طوری مسیر زندگیم رو تا حالاش طی کردم