خودم را به سمت نهر کشیدم. دراز کشیدم و به انعکاس تصویرم بر سطح | یادداشتهای یک روانپزشک
خودم را به سمت نهر کشیدم. دراز کشیدم و به انعکاس تصویرم بر سطح آب نگاه کردم، و بعد دستها و صورتم را شستم. بعد منتظر ماندم تا آب آرام بگیرد و دوباره تصویرم را ببینم، لرزش آن تصویرو تبدیل تدریجیاش را به چهرهی خودم تماشا کردم. گاهی قطره ای آب از صورتم میچکید و بار دیگر آن تصویر را مخدوش میکرد. سرتاسر روز چشمم به هیچ بنی بشری نیفتاد. اما طرف غروب از نزدیکی سرپناه صدای گام های پاورچین کسی را شنیدم. جنب نخوردم، و صدای پاها خاموش شد... (مالوی، بکت، سمی) پ.ن: من الان کشف کردم آدم فقط وقتی که خیلی بیکار باشه میتونه خلاق باشه. توی بدو بدو و رقابت و از این کار به اون کار رفتن هیچ خلاقیتی اتفاق نمیفته. اگه خلاقیت این جوری بود باید الان دور از جون شما خرها خیلی خلاق میبودن. خوش به حال کسی که این قدر بی کار باشه که بشینه کنار نهر آب و این اشارت ز جهان گذران براش بس باشه! اگه حوصلهش سر رفت چند تا سگ توآب بندازه یا یه طوری سنگ رو رو سطح آب بندازه که چند بار به حالت پرشی بره تو آب و بیاد بالا (اسم این کار رو یادم رفته چی بود.) یا صورتت رو توی آب بشوری و خودت رو توی آب به صورت موج دار ببینی، بعد صبر کنی که تصویرت صاف بشه! حالا اگه نهر آب هم نبود، چسبیدن به بخاری علاءالدین هم خوبه! این قدر بیکار باشی که ندونی چی کار کنی. خیلی خوبه. البته من این روش زندگی را به جوانان توصیه نمیکنم! جوانان باید کار کنن @hafezbajoghli