اوایل متوجه نمی شدم که چه میخواهد. اما عاقبت زبانش را درک کرد | یادداشتهای یک روانپزشک
اوایل متوجه نمی شدم که چه میخواهد. اما عاقبت زبانش را درک کردم. فهمیدمش، فهمیدمش، شاید کاملا نادرست. مسئلهی مهم درستی و نادرستی اش نیست. صدا به من گفت که آن گزارش را بنویسم. آیا این به آن معناست که حالا از گذشته آزادترم؟ نمیدانم. خواهم فهمید. بعد به داخل خانه برگشتم و نوشتم. نیمه شب است. باران به پنجره ها می کوبد. نیمه شب نبود. باران نمی بارید. (مالوی، بکت، سمی)