پاورچین پاورچین نزدیک شدم و از پنجرهی کوچک که روشن بود به درو | یادداشتهای یک روانپزشک
پاورچین پاورچین نزدیک شدم و از پنجرهی کوچک که روشن بود به درون نگریستم. زُربا روی زمین زانو زده، منقل را آتش کرده بود و داشت قهوه درست میکرد. دلم آب شد و داد زدم: - زُربا! در به یک ضربت باز شد و زُربا پا برهنه و بی پیراهن بیرون پرید. در تاریکی گردن کشید، چشمش به من افتاد و بغل گشود، لیکن فوری خودداری کرد و دستهایش فروافتاد. به لحنی مردد، در حالی که صورتش را جلو آورده و بی حرکت در برابر من مانده بود گفت: از دیدار دوبارهی تو خوشوقتم، ارباب... (زُربای یونانی، کازانتزاکیس، قاضی) پ.ن: من رگههای "همجنسگرایی پنهان" یا covert homosexuality را در این کتاب میبینم. این هم یک شاهد دیگه: - شیطان را ول کن زُربا، که ما کاری به او نداریم. گذشتهها گذشت و تو هم فراموش کن. سنتورت را بردار و بنواز!...او بغل گشود، انگار باز میخواست مرا در آغوش بفشارد، لیکن این بار نیز تردید کرد و بازوان گشادهی خود را فروبست. @hafezbajoghli