لیکن صدای او [روح دوست ارباب] به زودی قوام يافت و گفت: بزرگتر | یادداشتهای یک روانپزشک
لیکن صدای او [روح دوست ارباب] به زودی قوام يافت و گفت: بزرگترین نشاطی که تو به عمر خود به من دادی در روز عیدی بود در شهر زوریخ. یادت میآید؟ آن روز تو جامت را بلند کردی که به سلامتی من بنوشی. به خاطر داری؟ کس دیگری هم با ما بود...در جواب گفتم: بله، یادم هست، آن شخص همان بود که ما به او می گفتیم بانوی ما ... هر دو ساکت شدیم. از آن هنگام چند قرن گذشته بود؟ زوریخ! در بیرون برف میبارید و روی میز گل گذاشته بودیم. ما سه نفر بودیم... (زُربای یونانی، کازانتزاکیس، قاضی) پ.ن: یکی از تمایلات جنسی که نویسنده چندین بار در این کتاب به اون پرداخته تمایل به "تریسام" یا "سکس سهنفره" است. @hafezbajoghli