کیسی [کشیش سابق] پرسید: «توی سفر بودی؟» جود شکاکانه نگاهش کرد. | یادداشتهای یک روانپزشک
کیسی [کشیش سابق] پرسید: «توی سفر بودی؟» جود شکاکانه نگاهش کرد. مگه قضیهی منو نشنیدی؟ عکسمو تو همهی روزنامهها زدنن. ]کشیش سابق]: نه، هیچ وقت. مگه چی بود؟ یکی از پاهایش را به تنهی درخت تکیه داد و دیگری را بر روی آن انداخت. بعدازظهر داشت به سرعت از راه میرسید و خورشید با آهنگ غنی تری میتابید. جود خرسندانه گفت: «فکر کنم الان بهت بگم و قالشو بکنم. اما اگه هنوز واعظ بودی، اون وقت بهت نمیگفتم، از ترس این که مبادا با دعاهات بیفتی به جونم.» آخرین جرعه ی اسکاچ را نوشید و بطری را به طرفی پرت کرد... (خوشههای خشم، ستاین بک، اسکندری) پ.ن: دقیقا همین اتفاق در رابطهی درمانی هم میفته. مراجعان رواندرمانی از گفتن خیلی چیزها پیش درمانگرشون خجالت میکشن. هرچقدر هم درمانگر بیقضاوت باشه، یا تلاش کنه خودشو بیقضاوت نشون بده، حداقلش اینه که یک انسان عاقل و موجهه. همین عاقلیت و موجهیتی که داره، یا دست کم ادعای داشتنشو میکنه، کارو خراب میکنه. مراجع میدونه که حتی اگه درمانگر داخل جلسه سرزنشش نکنه و بهش نگه "دختر خوب! پسر خوب! آخه این چه کاری بود که کردی؟" جلسه که تموم میشه درمانگر پیش خودش میگه "عجب آدمایی پیدا میشنها! یعنی ایشون هم بله؟!" خب این حرفا هرچند به زبون نمیاد ولی مراجع حسشون میکنه. هرچی درمانگر موجهتر و عاقلتر باشه، خودافشاگریهای مراجع کمتر میشه. آدم برای یک راننده کامیون وسط جاده اگه درد دلشو بگه، خیالش راحته که در اعماق ذهن راننده کامیون قضاوت کمتری هست تا اعماق ذهن درمانگر عاقل و موجه و اتوکشیده. حالا اگه درمانگر پیرهنش چروک باشه باز یکمی بهتره! اتو دیگه خیلی فاصله میندازه! کراوات خیلی بیشتر از اتو! تمام درمانگرها یک جوری و به درجاتی نقش "واعظ" دارن. روشون نمیشه اعتراف کنن ولی ته دلشون میخوان مراجع را به راه راست هدایت کنن. قرابت واعظ و درمانگر در عمل خیلی بیشتر از چیزیه که در تئوری ادعا میشه. درمانگر همون واعظه که لباسش را بیشتر اتو کرده و یه لبخند متمدنانه هم کنار لبش جراحی کرده. حالا نه در این حد ولی به درجاتی این طوره. @hafezbajoghli