مادر با خوشحالی تمام، بی صدا با پاهای برهنه و چهرهای سراسر به | یادداشتهای یک روانپزشک
مادر با خوشحالی تمام، بی صدا با پاهای برهنه و چهرهای سراسر بهت و حیرت به طرف تام رفت. با دست کوچکش بازوی تام را لمس کرد و اطمینان یافت که پسرش سالم است. بعد، انگشتانش همان گونه که نابینایی چهرهای را میکاود، روی صورت تام لغزید. شادیاش رگههایی از اندوه در خود داشت....