Get Mystery Box with random crypto!

- موندم اون‌جا، تو غرب [کالیفرنیا] برای آدم تنهایی مثل من، چی | یادداشت‌های یک روانپزشک

- موندم اون‌جا، تو غرب [کالیفرنیا] برای آدم تنهایی مثل من، چی هست. تام سرفه‌ی نرمی کرد. - واسه کسی که دیگه نخواد موعظه کنه... کیسی گفت: «اوه، من عادت دارم همش حرف بزنم! اینو دیگه نمیشه کاریش کرد؛ اما موعظه نمی‌کنم. موعظه یعنی به مردم یه چیزایی بگی. من دلم می‌خواد ازشون سوال کنم. اون که دیگه موعظه نیست، هان؟»
(خوشه‌های خشم، ستاین بک، اسکندری)
پ.ن: تنها چیزی که باعث شده من تو رواندرمانی دووم بیارم همین موضع پرسش‌گری در عین نادانیه. هر وقت در جلسه‌ها یه طوری میشه که میرم تو کسوت یه آدم دانا که یه چیزایی میدونه حالم از خودم به هم می‌خوره. متاسفانه تقریبا تو بیشتر جلسه‌ها چند دقیقه‌ای تو همچین نقشی میرم. دلم نمی‌خواد برم ولی انگار ناچار میشم. ولی خوشحالم که بیشتر وقتا این‌جوری نیست. من اصلا با شیوه‌های رواندرمانی که درمانگر در جایگاه "پرسش‌گر دانا" است کنار نمیام. من دوست دارم همیشه جایگاه "پرسشگر نادان" را از دست ندم. کسی که خودش تو زندگی خودش برای کوچک‌ترین تصمیم‌گیری‌ها گه گیجه گرفته چطوری می‌تونه پرسش‌گر دانا باشه؟! اگه رواندرمانی چنین امکانی را - یعنی جایگاه "پرسشگر نادان"- را به من نمی‌داد، من قطعا رهاش می‌کردم. ولی خب الان نمی‌تونم ازش دل بکنم.
@hafezbajoghli