Get Mystery Box with random crypto!

۱۳ (خاطره امیر سعید زاده از زندان حزب ضد انقلاب دموکرات در خاک | هفت بال

۱۳
(خاطره امیر سعید زاده از زندان حزب ضد انقلاب دموکرات در خاک عراق در فاصله سالهای ۱۳۷۲-۱۳۷۰)

با کامیون و مینی بوس به کوی سنجاق می رویم.
کوی سنجاق مابین اربیل و سلیمانیه عراق واقع شده است. سالن مرغداری متروکه و رهاشده ای در آنجا هست که آن را به زندان تبدیل می کنند. محوطه ای باز دارد و دیوارهایش ریخته است. دیوارها را تعمیر کرده و با تیغه کشی جدید، مقر نیروها و دفتر زندان و دفتر سیاسی ساخته می شود. بخشی را هم به زندان اختصاص می دهند. تمام کار تعمیرات با تن خسته و جسم ناتوان زندانیان انجام می گیرد. مجبوریم آشپزخانه و انباری و نانوایی جدیدی بسازیم. خشت می بریم و سنگ معدن تراش می زنیم و با کول می آوریم. دیوار کشیده و با شاخه درختان و تیرهای چوبی سقف ها را می پوشانیم. خاک ها را با گونی به بالای پشت بام می بریم. گل درست کرده و سقف ها را می پوشانیم.
کمبود آذوقه و مواد غذایی باعث ضعف مفرط جسمی اسرا می شود. توانمان تحلیل می رود. تحمل این همه جابه جایی و کار طاقت فرسا را نداریم. وضع من بهتر از دیگران است. از طرف خانواده ام تأمین می شوم ولی ظاهر قادریان توان بردن سنگها را به بالای پشت بام ندارد و می لنگد. می خواهم به اندازه کف دستی به او نان بدهم تا جان بگیرد ولی نگهبان نان را از دستم می قاپد و نمی گذارد. غذای ما آب لوبیا و آب نخود است و به هر نفر دوازده سیزده دانه نخود یا لوبیا می رسد. یک آفتابه آب سهمیه روزانه ماست که موظفیم برای دستشوی و وضو و شست و شوی لباس استفاده کنیم.
معتقدند دفتر سیاسی دموکرات قبله آنهاست و باید رو به آن نماز خواند! غذای خودشان مقوی و لذيذ است. بویش داخل زندان می پیچد و گرسنگی مان را تحریک می کند و آزارمان می دهد. مجبوریم با دمپایی موش ها را بزنیم و نان هایی که از سفره دموکرات دزدیده اند از دهانشان بگیریم و بخوریم.
دیگر حساب روز و ماه از دستم در رفته و نمی دانم چند وقت است اسیرم. به نظرم در سال سوم اسارت به سر می برم. هیچ کس سابقه اش بیشتر از من نیست. کسی هم تاکنون چنین حکم بلا تکلیفی نصیبش نشده است. می گویند حکم ابد دموکرات پنج سال است و پنج سال و یک روز شامل اعدام می شود.
خلیفه، بچه اشنویه،گاه و گداری شایعاتی به گوش دموکرات می رساند و خبر می دهد امشب تعدادی از زندانیها می خواهند فرار کنند. نیروهای دموکرات هم در اطراف زندان کمین می کنند و تا صبح در آماده باش به سر می برند. از دست شایعات و خبرچینی خلیفه خسته می شوم. یقه اش را می گیرم و می گویم: «
آخه نامرد، چرا علیه دوستان خودت جاسوسی می کنی؟ چرا به دموکرات خبر می رسونی؟»
می خندد و می گوید: «کاک سعید، این یه تاکتیکه. ما گرسنه و بی رمق توی سرما می لرزیم و تلف می شیم، چرا بذارم اون نامردا بغل زن بچه شان راحت بخوابن. بذار اونام مثل ما توی سرما بلرزن و تا صبح نگهبانی بدن. بذار خوابشان حروم بشه و جونشون دربیاد!»
از نقشه زیرکانه خلیفه خوشم می آید و خنده ام می گیرد. گاهی وقتها با او همکاری می کنم و شب های سرد و یخبندان حرکات مشکوکی انجام می دهیم تا احتمال فرار قوت بگیرد. نیروهای دموکرات مجبور می شوند تا صبح توی سرما بلرزند و نگهبانی بدهند.

#عصرهای_کریسکان ، خاطرات امیر سعید زاده / نویسنده: #کیانوش_گلزارراغب / انتشارات سوره مهر / چاپ نهم ،ص۲۲۹-۲۲۷
@haftbaldt