2020-01-10 23:31:35
...
در زندگی ام از چیزی که بسیار لذت میبرم شب ها تا دیروقت بیدار بودن است. آن وقتِ شب دور از همه، وقتی همه ی فکر و خیال ها خوابیده اند، وقتی همه ی تحقیرها و دیده نشدن ها، وقتی تمام تو به هیچ دردی نمیخوری ها روح از تنشان جدا شده و گوشه ای کابوس میبینند، میشود کناری دور از همه، بی توجه به ناله هایی که خبر از روح پریشانشان میدهد، خودت باشی...
.
خودت...!
.
انگار سالهاست که خودم نبوده ام و عمریست که از خود سفر کرده ام و دیگر نمیتوان به من گفت من!
مدتی است از بخش هایی تشکیل شده ام که هر تکه از اعتقاداتِ آدم هایِ '' تو به هیچ دردی نمیخوری '' درآمده و در منی که حالا نمیشناسم رسوخ کرده.
حالا شب ها زود میخوابم و گوشه ای کابوس میبینم و کسی پیدا نمیشود مرا از میان ناله هایی که روحم را میآزارد بیرون بکشد.
حالا صبح ها زود از خواب بیدار میشوم و صبحانه ای را میخورم که انگار کسی در من آن را پس میزند و دیگری معتقد است این بخش از وعده ی غذایی از همه مهم تر است.
و در این میان بیشتر از هر چیزی آینه ها مرا می ترسانند.
وقتی در آنها نگاه میکنم گاهی مرد میانسالی هستم با موهای یک دست سفید که مدام تکرار میکند : باید از خطا فاصله گرفت و احساس را کشت، و او چقدر شبیه پدرم است.
گاهی هم جوان قد بلندی هستم که انگار سالیان دور هم کلاسی ام بوده و مدام میگوید: درس از همه چیز مهم تر است. زیر آواز زدن معنایی ندارد!
و من از میان تمام آن آدم ها و تمام آن زن ها و بچه ها و نام هایی که هر کدام در من زندگی میکنند، کسی را دوست دارم که از همه برایم غریب تر است!
کسی که دوست دارد شب ها تا دیر وقت بیدار بماند و برای خودش زیر آواز بزند ....!
#حنانه_اکرامی
@hanane_ekrami
1.9K views20:31