در آن روزهای وحشتناک و لُغُزخوانی مردان سیاست، درگیر امتحانها | | حسْبِ حال |
در آن روزهای وحشتناک و لُغُزخوانی مردان سیاست، درگیر امتحانهای نیم سال اول بودیم. روی تخته سیاه کلاسی که امتحان میدادم، یک نفر نوشته بود «انتقام_سخت»
چند روز بعد، پس از بازگشت از امتحان ادبیات، در حالی که بابا لقمههای کوچک نان و پنیر دستم میداد مامان با بغض گفت: خودشون زدن اسماء... سه بار پرسیدم. گفت: صداوسیما گفته. باور نکردم. دوباره پرسیدم. آخرش التماس کردم: بهم دروغ بگو. بگو که خودشون نزدن. اصلا بگو نقص فنی بوده. نگو خودشون زدن. لیوان چای را برداشتم و رفتم بالا. گریه کردم. از یک جایی به بعد نفسم بالا نیامد. چایام یخ کرد. آرزو کردم کاش توی آن هواپیما بودم. سرِ امتحان بعدی، پیش از آن که روی صندلی بنشینم «انتقام_سخت» نوشته شده روی تخته را در حالی که تمامم خشم بود، پاک کردم. آن خشم هنوز در من زنده است.