Get Mystery Box with random crypto!

. دوش در عزلت جان فرسایی داشتم همدم روشن زایی شمع آن همدم دی | " هوشنگ ابتهاج "

.
دوش در عزلت جان فرسایی
داشتم همدم روشن زایی
شمع آن همدم دیرینهٔ من
سوختن‌ها را آیینهٔ من
همه شب مونس و دمسازم بود
همدم و همدل و همرازم بود
گرم می‌سوخت و می‌ساخت چو من
مستی خویش همی باخت چو من
گرچه آتش همه شب در تن داشت
نه فغان داشت و نه شیون داشت
گرچه می داد سر خویش به باد
خنده می كرد و به پا می‌استاد
تا سحر سوختنی چون من داشت
شب تاریك مرا روشن داشت
همه شب سوخت و آواز نكرد
به شكایت دهنی باز نكرد

شمع از سوختنش پروا نیست
كه درین سوختن او تنها نیست
مرگ اگر آخر این ره چه اوست
نیز پروانهٔ او همره اوست
به ازین چیست كه دو یار به هم
ره سپارند سوی ملك عدم
نه یكی مانده گرفتار و نژند
و آن دگر رفته، رها گشته ز بند
من به عشق كه بسوزم شب و روز
به امید كه بسازم در سوز
كه خورد غم چو در آیم از پای
خود كه گرید چو تهی سازم جای

گر بسوزند پر و بال مرا
كه خورد هیچ غم حال مرا
شب تنهایی و روز غم من
كیست جز سایه ی من همدم من
سایه را وش حكایت ها بود
شِكوه‌ها بود و شكایت‌ها بود
قصه می‌گفت و پریشان می‌گفت
تب مگر داشت كه هذیان می‌گفت

كس شنیدی سخن سایه شنفت ؟
من شب دوش شنیدم ، می‌گفت
ای تن خسته ی رنجور نزار
ای به جان آمده از یار و دیار
چند كاهد ز غم و رنج تنت
كه تنم كاست ازین كاستنت
شاعر سوخته دل درد تو چیست
ای گل تازه رخ زرد تو چیست
نوز نشكفته چرا پژمردی
شاد ناگشته ز غم افسردی
شد خزان تازه بهار تو چرا
زود آمد شب تار تو چرا

عشق ناباخته بد نام شدی
دل نپرداخته ناكام شدی
كس ندیدیم به ناكامی تو
عاشقی نیست به بدنامی تو
دگران از می غفلت مست‌اند
فارغ از هر چه بلند و پست‌اند
می ز هر جام كه شد می‌نوشند
با بد و نیك جهان می‌جوشند
نه به مانند تو نازك بین‌اند
هر كجا هست گلی می‌چینند
هر شبی با صنمی دمسازند
هر دمی دل به كسی می بازند
كام خود از گل و می می گیرند
نه به ناكامی تو می میرند

گردش چرخ كسی راست به كام
كه ندانست حلالی ز حرام
تو همه عمر غم دل خورده
خسته و سوخته و افسرده
نوز ناگشته جوان پیر شده
اول عمر و ز جان سیر شده
مردمی كرده به نامردم‌ها
نیش ها خورده ازین كژدم‌ها
دوستی كردی و دشمن گشتند
همه بر چشم تو سوزن گشتند
با همه خلق جهان یار شدند
چون رسیدند به تو مار شدند
آشنای همه وتنهایی
راستی را تو مگر عنقایی

شمع، اشكی دو بیفشاند و بِمُرد
روشنایی بشد و سایه ببرد
باز من ماندم و این شام سیاه
آه از بخت سیه كار من
آه...

#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj