Get Mystery Box with random crypto!

دخترم سپیده رشنو رحیم قمیشی ، آزاده و اندیشه ور ایرانی نوشت: | اندیشه ورزان ایران

دخترم سپیده رشنو

رحیم قمیشی ، آزاده و اندیشه ور ایرانی نوشت:

شعری زیبا بود که بعدها فهمیدم از هوشنگ ابتهاج عزیز است.
اوایل انقلاب، شاید هم قبل از انقلاب، که خیلی دوستش داشتم. آنقدر دوستش داشتم که شاید صدها بار آن را خواندم و تا امروز حفظم مانده؛

"خبر کوتاه بود
اعدامشان کردند
خروش دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم خسته‌اش از اشک پر شد
گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد، اشکم را نهان کردم
- چرا اعدام‌شان کردند؟
می‌پرسد از من با چشم اشک‌آلود
چرا اعدام‌شان کردند؟
عزیزم، دخترم!
آنجا شگفت‌انگیز دنیایی است
دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کند آنجا
طلا این کیمیای خون انسان‌ها
خدایی می‌کند آنجا...
عزیزم، دخترم!
آنها برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی اعدام‌شان کردند..."

چقدر برایم جذاب بود، ابتهاج به‌جای دل‌سوزاندن برای اعدامی‌ها از مظلومیت دختری می‌گوید که تنها این خبر را می‌شنود!
و چه تأثیر گذار می‌شود شعر زیبایش.

یک دختر تنها، با یک عالمه عواطف پاک انسانی، می‌شنود قرار است دستبند به دستش زده شود، قرار است به انفرادی برود، قرار است کتک بخورد، فحش بشنود، دست روی صورت نازش بلند شود، تهدید شود...
او دختر است! او تحمل یک روز بازداشت را هم ندارد. چه می‌کنید؟
سپیده را می‌گویم و سپیده‌ها را.
رشنو را می‌گویم و رشنوها را.
یعنی مردی نیست، در این آبادی!؟

سال‌۸۸ بود یا ۸۹، در اوج بگیر و ببندها، در اوج کتک‌زدن‌ دخترها و پسرها.
نزدیک میدان ولیعصر بودم، پیشانی‌بندی روی زمین افتاده بود، احتمالا از لباس شخصی‌های باتوم به‌دست،
نوشته بود "یا مهدی ادرکنی"
برای اینکه لگد نخورد آن را برداشتم، که دختری کتک خورده از روبرو آمد.
مثل سپیده رشنو گوشه چشمش ورم داشت. نرسیده فریاد کشید، با عجز و ناامیدی، با طلبکاری، با خستگی...
- این مهدی شما کی می‌خواهد بیاید!!
خجالت کشیدم، او در آن میدان صحنه‌های دلخراشی دیده بود که من ندیده بودم.
گفتم می‌آید...
او دختری بود با یک دنیا عاطفه، چه می‌دانست در مواجهه ماشین‌ها و بدن انسان، چطور تکه تکه می‌شود آدمی!

کم ندیده‌ام گشت‌های ون را که دختران بی‌دفاع را دستگیر می‌کند، دخترانی که تا چند دقیقه پیش با دوستشان می‌خندیدند و از نقشه‌هایشان برای زندگی می‌گفتند. ان روز خود را زیبا کرده بودند تا دل نامزدشان را ببرند.
حالا اشک‌ها و التماس‌هایش؛
- تو را بخدا باز کنید دستبندم را، نمی‌روم جایی! یک فرصت دیگر به من بدهید...
و مردی آن اطراف نمی‌بینند.

سپیده رشنو دخترمان را آورده‌اند در تلویزیون تا اعتراف کند به اشتباهاتش. عذر خواهی کند در دعوایی با خانمی چادری تندی کرده. در رسانه ملی.
جلوی ۸۰ میلیون ایرانی بگوید او اشتباه کرده!
او یک دختر است! در اتوبوس اهانت شنیده جواب داده، اصلا نخواسته حجاب داشته باشد، به دیگران چه مربوط...
او همان دختری است که فردا ناامیدانه ساکش را می‌بندد و می‌رود.
ننگ بر ما.

آمدم برای دخترم رشنو بنویسم، انتظارش را از ما کم کند!
ما داریم تکیه می‌زنیم، داریم نوحه می‌خوانیم، چای می‌دهیم، به‌یاد دختران امام حسین، ما وقت نداریم ببینیم بر سر دختران خودمان چه می‌رود.

دخترم رشنو، تو همان بودی که پرسیدی چرا اعدام‌شان کردند، تو همانی که در میدان ولیعصر از من پرسیدی کو مهدی‌تان! تو همانی که به‌جای خیانتکاران به وطن، به‌جای بابک زنجانی، به‌جای شیخ علی تهرانی، به‌جای پسر فلان مقام، داماد دزد فلان مقام، باید مجازات شوی.
باید آبرویت برود. عبرت شوی برای دیگران!

سپیده عزیز!
نمی‌دانم حق دارم قطعه آخر شعر هوشنگ ابتهاج را برایت بخوانم؟
به من نمی‌خندی؟
به ما که توان دفاع از مظلومیت تو را هم نداریم.

"عزیزم
پاک‌کن از چهره اشکت را ز جا برخیز
تو در من زنده‌ای، من در تو، ما هرگز نمی‌میریم
من و تو با هزاران دگر این راه را دنبال می‌گیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا با همه شادی و بهروزی..."




@iranian_thinkers