Get Mystery Box with random crypto!

شیعه و اتمام داستانش؟ (بخش اول) یاسر عرب از اکتشاف نفت، سا | jomhourtv

شیعه و اتمام داستانش؟
(بخش اول)

یاسر عرب

از اکتشاف نفت، ساخت چرخ، تا اختراع ماشین و روئیت سلول، هیچکدام نیازی به اعطای بَعدی خدا نداشت. حتی دست آخر فهم اینکه امری شبه متافیزیک در لایه دیگری از این عالم ماده در جریان است نیز به دست تجربه، عقل، هوش روانی بشر رقم می‎خورد. پس خدایی که نان و دندان را داده بود چه داد تا خدا شود؟ به باور نگارنده آن هدیه بی مانند خداوند به بشر، تنها یک «قصه» است.

روایتی که اگر میلیاردها سال دیگر از عمر پژوهشی و دانشی انسانها می‌گذشت امکان نداشت به آن دست پیدا کنند! روایتی با سه پرده‎ در سه مضمون: «1/ از کجا آمده،2/ آمدنش بهر چه بود،3/ به کجا می‌رود؟»

آخرین پیامبر او غیر از کتابی که «احسن القصص» در آن جای داشت و خلق عظیمی برای تحمل این روایت معجزه‌ای دیگر نداشت! (نحن نقصّ عليك أحسن القصص بمآ أوحينآ إليك هذا القرءان)

شیعه نیز بعد از فوت پیامبر تنها دارای اش همین «قصه» بود... داستان خوابیدن علی در بستر به جای پیامبر در شب ترور، داستان کندن در قلعه‎ی خیبر، داستان در سوخته، قصه کوچه بنی هاشم، داستان دست بسته‎ی مولا ... داستانهایی در بلندای حقیقت و در اوج مظلومیت... تنها دارایی فیزیکال شیعه باغی بود به نام «فدک» که آن هم به زور غصب خلافت ستانده شد. شیعه اما نه باغ سوزاند، که ریشه دواند... او این تهدید و ناداری را هم تبدیل به فرصتی کرد به نام «قصه‎ی فدک!»

و اینگونه بود که شیعه بیش از هزار سال با دست خالی داستانهایی بس بی مانند و تراژیک برای بشر گفت و اشک ریخت و اشک دواند و در میان داشتنی های دنیا ، «آب چشم» را قیمتی بی مثال داد. به اعتقاد من شیعه جزو موفق ترین سازندگان فلسفه‎ی سینما نیز بوده‎اند. (پنج ضلع تاریک و یک ضلع نیمه روشن برای منبر که قصه گو آنجا می نشیند و هیچ حرکت بصری اضافه ای برای پرت شدن حواس در دل تاریکی وجود ندارد)

تیره ی مقابل شیعه اما هر چند همواره دست‎اش از خرما، طلا و شمشیر پر بود اما «داستانی» نداشت که بتواند دل مریدان را شبها به آن گرم نماید. و جان مشتاقان را به آن آتش گرد نماید. شیعه اما با این تجربه تاریخی به «فاجعه‎ی کربلا» رسید. و از آن ذخیره الهی چنان برکت یافت که تمام روزهایش‎ بشود «عاشورا» و هر جایی اتراق کند، «کربلا.» (کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا)

شیعه هر آنچه رفت را به دست آورد. داستان انگشت بریده و انگشتر به یغما رفته میلیونها انگشتر دُر و گوهر را به وقف خود اختصاص داد. داستان کشیده شدن آن دوگوشواره‎ی طلا در غروب روز عاشورا چرخید و تصعید شد و گنبدهای حرمین و ضریح حضرات معصومین را به درازای تاریخ طلای ناب کرد. و آن پیراهن کهنه که به یغما رفت تبدیل به میلیاردها پیراهن سیاه عزا نمود. و در ازای داستانِ پارچه ای خیمه ای که آتش گرفت دیوار تاریخ را بیش از هزار سال سیاه و محتشم پوش کرد... آری شیعه، مشت آبی را که دریغ شد «قصه ی عطش» نمود و صحرا صحرا زائر و تشنه لب را سیراب نمود... آری آری این بود قدرت روایت! هر چه بنی امیه و بنی العباس برج بالا بردند شیعه با داستانهای پر آب چشم ماسه‎ی ساحل دریای اشکش کرد و هر چه شمشیر دو دم نشان دادند شیعه با خون جگر آب داد تا شمشیر حکومت‎شان زنگ زند...

ادامه در بخش دوم

@yaser_arab57