پیرمرد قزوینی موقع مرگش به پسرش وصیت میکنه وقتی مُردَم ك.يرمو ببُر که اون دنیا نباشه شهادت بده آبرومو ببَره پسره اینکارو میکنه ، طرف شب به خواب پسرش میاد میگه: دستم به دامنت اینجا پر از حوریه من ک.ـیرمو لازمش دارم، فردا داییت میمیره اونو بکن تو کونش تا برام بیاره صبح پسره ماجرا رو برای مادرش میگه. مادره میگه: غلط کرده کونکش ۳۰ ساله میخاد داییتو بکنه نتونسته، حالا نقشه کشیده @jooft85 821 views07:16