چند روز پيش توي تاکسي صندلي عقب نشسته بودم، يه خانومه با پسر 5-4 ساله ش جلو نشسته بود. يهو پسره رو کرد به مامانش گفت: مــامــان ... يادته اونروز خونه ي دايي اينا گوزيــدي؟! مامانه بيچاره،گفت: ... مرســـي آقا! ما همين جا پياده ميشيم! راننده بدبخت هنوز کامل وانستاده بود که زنه درِ ماشينو با عجله باز کرد و يه موتوري هم اومد زد درِ ماشينو سرويس کرد! رانندهه پياده شد دودستي زد تو سرش گفت: خانـــــــــــــوم! گوزيدي که گوزيدي! منم ميگــوزم! اين آقام ميگــوزه! اين ملت همه ميگوزن! گوزيدن که عيب نيست ، ريـــــــــدي تو درِ ماشين....
2022-06-13 22:03:50
نبرد رستم با دامادش : تو را دخت دادم که نازش کنی، ندادم که هرشب درازش کنی سپردم به تو تا که شادش کنی، ندادم که دائم گشادش کنی شنیدم از عمه و دایی اش، که چندیست از پشت میگـائیش دگر بار اگر کـون او تر کنی، چنانت بگـایم که عرعر کنی وگر سر بگیری همین ماجرا، به رخشم بگویم بگـاید تو را