داستان کوتاه «نمیتوانم» ذبیح کار ثابتی نداشت. یک مدت دستفرو | مجله کارخانه
داستان کوتاه «نمیتوانم»
ذبیح کار ثابتی نداشت. یک مدت دستفروشی میکرد. شهرداری بساطش رو ضبط کرد. یک مدت کارگر موقت ساختمانی شد ولی کار سخت بود و او تنبل، نتوانست دوام بیاورد. هنوز بعضی وقتها که بیکاری فشار میآورد کنار میدان میایستاد تا بلکه یکی دو روز کار ساختمانی و یا بقول او کار بیگاری گیر بیاورد. گاهی بروشور پخش میکرد. خلاصه یکی دو خط در میان کار میکرد. یک اتاق در یک حیاط سه اتاقه با آشپزخانه و حمام و دستشویی مشترکْ خانهاش بود. علی آقا کارگر کارخانه هم همخانهی آنها بود و تا آنجا که وسعش میرسید به خانواده ذبیح کمک میکرد.
در تارنمای «مجله کارخانه» بخوانید: https://karkhane.org/4814/داستان-کوتاه-نمیتوانم/