"مکث" خبر کوتاه و هولناک بود: "حمید خودکشی کرد!" میدانستم آفت افسردگی روزی رضا را ساقط میکند اما حمید چرا؟ او که همیشه برعکس رضا، شاداب و خندان بود؛ تا اینکه فهمیدم روزی هر دو باهم به برج "مکث" رفتهاند تا به بقیهی دوستانشان ثابت کنند آن برج، نحس و نفرین شده نیست! حمید و رضا که به بالای برج رسیدند چشمشان به لبهی دیوار افتاد. آنجا که کسی با عجله نوشته بود: