دلم برای آدمهای توی کتابها میسوزد، رنجشان مدام است و مرگ | زاپاس
دلم برای آدمهای توی کتابها میسوزد، رنجشان مدام است و مرگ تسکینشان نخواهد داد؛ یعنی هربار که صفحهی 73 را باز کنی، شرلوک سرجایش نشستهاست، چه 20 سال پیش، چه اکنون و چه 50 سالِ دیگر. گیر افتاده در تکرار و بودن و بودن و بودن و بودن، این بودنِ خسته کنندهی لعنتی