#غزل یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱ دی بنواخت یار من بندهی غمرسیده را داد ز خویش چاشنی جان ستمچشیده را هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را جوش نمود نوش را نور فزود دیده را گفت كه ای نزار من خسته و ترسگار من من نفروشم از كرم بندهی خودخریده را بین كه چه داد میكند بین چه گشاد میكند یوسف یاد میكند عاشق كفبریده را داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد بر كتفم نهاد او خلعت نورسیده را عاجز و بیكسم مبین اشک چو اطلسم مبین در تن من كشیده بین اطلس زركشیده را هر كه بود در این طلب بس عجبست و بوالعجب صد طربست در طرب جان ز خود رهیده را چاشنی جنون او خوشتر یا فسون او چونک نهفته لب گزد خستهی غمگزیده را وعده دهد به یار خود گل دهد از كنار خود پر كند از خمار خود دیدهی خونچكیده را كحل نظر در او نهد دست كرم بر او زند سینه بسوزد از حسد این فلک خمیده را جام می الست خود خویش دهد به سمت خود طبل زند به دست خود باز دل پریده را بهر خدای را خمش خوی سكوت را مكش چون كه عصیده میرسد كوته كن قصیده را مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن در مگشا و كم نما گلشن نورسیده را #مولانا @ksamasnavi @ksasharif 143 views10:25