Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_بیست_و_هفتم زل زدم تو صورتش که پوزخندی زد و گفت: خیلی ع | لعنت به من که دل بستم

#پارت_بیست_و_هفتم

زل زدم تو صورتش که پوزخندی زد و گفت: خیلی عوض شدی...
میدونستم بخاطر برخوردم باهاش اینو میگه اما نمیتونستم جور دیگه ای رفتار کنم.
چیزی نگفتم نگاهمو ازش گرفتم که گفت: اشتباه من بود که ازت خواستم بیای اینجا، بهتره برم.
از جاش بلند شد که عصبی مانتوشو گرفتم و محکم گفتم: بشین.
بدون اینکه نگام کنه بعد از چندثانیه مکث نشست سرجاش‌.
نگاش کردمو گفتم:‌ چیه؟ چون برخوردم مثل سعیدی که میشناختی نیست ناراحت شدی؟
سرشو به سمتم چرخوند و توی چشمام نگاه کرد، توی چشماش اشک موج میزد.
پوزخندی زدمو گفتم: مگه تو همون الهامی که از من توقع داری سعید اون موقع ها باشم؟
یه قطره اشک از چشماش جاری شد که گفتم: اون سعید مُرد، خودتم کشتیش.

هنوزم تحمل دیدنه گریه کردنشو نداشتم اما نمیتونستم جلوی عصبانیتمم بگیرم به عقب تکیه دادمو گفتم: حالا حرفتو بزن منم گوش میدم.
با دست اشکاشو پاک کرد.
از عصبانیت دستمو مشت کردم.
با صدای پر از بغضش گفت: دلم برات تنگ شده بود...
_ دلت تنگ شده بود؟
پوزخندی زدم چیزی نگفت که گفتم: بهم زنگ زدی بیام اینجا که بهم بگی دلت برام تنگ شده؟ میخوای چی بشنوی؟ من واست چیم الهام؟ داری با من بازی میکنی؟ دلتنگ بودنت به چه درد من میخوره که زنگ میزنی بیام ببینمت؟

گریه اش شدت گرفت از جاش بلند شد و به سمت خیابون رفت. دنبالش رفتم و عصبی آستین مانتوشو گرفتم و به سمت خودم چرخوندمشو با صدای تقریبا بلندی گفتم: دلتنگیت به چه درد میخوره؟الان منم بگم دلم برات تنگ چی عوض میشه؟ از امیر جدا میشی و برمیگردی؟ آره؟ برمیگردی الهام؟
مکثی کردمو گفتم: وقتی نمیخوای برگردی منم نمیخوام بدونم که دلت برام تنگ شده نمیخوام بهم زنگ بزنی، نمیخوام ببینمت.
گریه اش شدت گرفت که گفتم: چون نمیتونم تحمل کنم، نمیتونم ببینم بهم میگی دلت برام تنگ شده و من حتی نمیتونم نگهت دارمو بگم بیا دیگه هیچوقت از هم دور نشیم.
دندونامو روی هم فشار دادمو سعی کردم خودمو کنترل کنم.
با گریه دستاشو به دستم نزدیک کرد دستمو تو دستاش گرفت و سرشو به بازوم تکیه داد و با صدای بلند گریه میکرد.
گرمی دستاش و اشکاش روی بازوم حالمو بهم میریختو باعث میشد که بخوام بغلش کنمو نزارم هیچ جا بره.

اشک توی چشمام حلقه زد، متوجه نگاه های خیره بقیه روی خودمون شدم!
خودمو جمع و جور کردم، دستمو از تو دستش جدا کردمو گفتم: بریم یه جای دیگه حرف بزنیم.
اشکاشو پاک کرد سرشو به علامت باشه تکون داد و دنبالم راه افتاد.
سوار ماشین شدیم و راه افتادم، سرشو به شیشه ماشین تکیه داده بود و چیزی نمیگفت. منم حرفی نداشتم که بزنم! بازم با دیدنش هوایی شده بودم...
ضبط ماشین و روشن کردمو صداشو زیاد کردم...

نه، حقه من این نبود
اشک و گریه و بغض و سردرد
خیلی بهم سخت میگذره تو شبای تاریک و سردم
نه هرگز نخواستم از خاطرت دور بشم
چشام اونقد اشک ریختن که ممکنه کور بشم
همه میگن چون که مردم نباید گریه کنم
خوب منم دلم میخواد به عشقم تکیه کنم
همون که بود مثله خودم دلم میخواد حسش کنم ، دستاشو لمسش کنم ،
برگرد پیشم عشقه خودم

هنوز چشم انتظارم بيای ، با ذوق بگی من اومدم
دلم تنگ شده بمونه، جای لبات رو صورتم
عطرتو بو كنم ، چه زود ازت دور شدم
نه خنده هامو نبين من از تووو نابود شدم
هنوز چشم انتظارم بيای يه دلِ سیر نگات کنم
برگرد دیگه خستم از اینکه هی بی هوا صدات کنم
بعد یهو یادم بیاد که چند روزه نیستیو
برید دیگه تنهام بزارید نمیخوام جز اون هیچکی

انقد از تو حرف زدم
همه ازم فرارین
خودت یه بار برگرد ببین
تو نبودت چه حالی ام
ما عشقمون واقعی بود
اینا عشقاشون پوشالی ان
بیا و کوتاه بیا ، بیا ببین چه حالی ام
یه صورتِ پریشونو یه اتاقه به هم ریخته
اون روز که فهمیدم رفتی هوری دلم ریختش
برگرد ببین پیر شدم، از دنیا دلگیر‌ شدم، بعده رفتنت از زندگیم سیر شدم

هنوز چشم انتظارم بيای ، با ذوق بگی من اومدم
دلم تنگ شده بمونه، جای لبات رو صورتم
عطرتو بو كنم ، چه زود ازت دور شدم
نه خنده هامو نبين من از تو نابود شدم

کامی یوسفی - چشم انتظار

عصبی فرمونو توی دستم فشردمو صدای ضبط و کم کردم.

نگاش کردم،
هنوز چشم انتظارم.
هنوزم فکر میکنم ممکنه امیدی باشه.
آه پر سوزی کشیدمو با ریموت در و باز کردم.
ماشین و بردم تو و پیاده شدیم.
اینجا تنها جایی بود که میتونستیم توی ارامش و بدون هیچ مزاحمی صحبت کنیم...

@laanatbemankedelbastam