آدرس کانال:
دسته بندی ها:
ادبیات
زبان: فارسی
مشترکین:
50
توضیحات از کانال
"و اگر زندگیام مانند غباری باشد که درخشش یک شاخه رز را بپوشاند، من چه سودی دارم؟..." ✨🥀
@molyai
https://t.me/BChatBot?start=sc-270438-gSU9D72
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
1
4 stars
2
3 stars
0
2 stars
0
1 stars
0
آخرین پیام ها
2022-12-21 23:21:52
ای روز تاریک
برکش از این میهن آواره
که اینجا تا جنون
فاصلهای نیست...
51 views20:21
2022-12-18 17:57:47
شخصیت داشتن یعنی امتناع از گفتن چیزهایی که بعدا در خلوت، مایهی شرمساری میشود. شخصیت یعنی خط قرمز داشتن؛ یعنی خاص و یکه بودن؛ یعنی هویتی برساخته و ریشهدار.
بسیار پیش آمده چیزی گفتهام که به آن اعتقاد نداشتهام و صرفا برای آنکه در جمعی پذیرفته شوم، یا فهمیده شوم، خودم را خوار و کوچک کردهام.
اما دیگر کافی است...
65 views14:57
2022-12-18 17:57:29
و اما همیشه پیدا خواهند شد آدمهایی که در هیچ دسته بندی و گروهی جای نمیگیرند. و حتی اگر گروهی به افتخار آنان تشکیل شود، علیهش میشورند و از آن اعلام برائت میکنند.
69 views14:57
2022-12-18 17:53:57
در خیالاتم غرق بودم. خودم را به جای یک محکوم به اعدام تصور میکردم که توسط سگان خامنهای در سلول انفرادی در عذاب است. همه جا تاریک است و هیچ کتابی نیست. وجودش تلاطمی از کلمات است. همه را ذره به ذره حفظ میکند تا بعدا برای کسی که دوستش دارد، تعریف کند. اما آیندهای در کار نیست. لحظاتی بعد او را به دار خواهند آویخت و انبوه کلمات در درونش خواهد مرد...
جایی در این میان، رشتهی افکارم پاره شد. ناگهان یادم آمد کتابی با همین حال و هوا معرفی کردهای: ورقپارههای زندان از بزرگ علوی. با اشتیاق فراوان شروع کردم به خواندنش. در ابتدا کمی خستهکننده مینمود اما تمام که شد، چشمانم را بستم و گفتم: عجب شاهکاری بود! آدمهای داستان در سرم پرسه میزدند و انگار به تازگی جان گرفته بودند. باری، خیال ادبیات، جایی که حتی عاقبت، مرگ باشد، چه شیرین است!
62 viewsedited 14:53
2022-12-18 17:33:11
در واگن مترو ایستاده بود و سفت میله را چسبیده بود. مدتی طولانی در آنجا بود و سرما همچون ماری پشمآلود بر تنش میخزید. چشمانش بر در مترو قفل شده بود و رد خون کمرنگی را که به آن آغشته بود، دنبال میکرد. انگار کسی با دست، خونش را به سرتاسر در مالیده بود تا چیزی بگوید یا فرار کند. وقتی مترو در ایستگاه شلوغ امام خمینی ایستاد، جمعیت به درون واگن هجوم آورد و در نمیتوانست بسته شود. با هر باز و بسته شدن در، نقش خون روی در، انگار که ندایی کوتاه سر دهد، تغییر میکرد.
48 viewsedited 14:33
2022-12-07 00:56:24
افسون عشقها و آرزوها و افتخارات
چه کوتاه
نوازشگرمان بود
سرخوشیهای جوانی رفتند
چونان خواب و
غبار سپیدهدم
اما به زیر جور سیطرهی تقدیر
اشتیاق
هنوز در ما شعلهور است
گوش جان به آوای میهنمان داریم
و دقایق مقدس آزادی را
با شکنجهی امید
چشم به راهیم
آنگونه که عاشق جوان
لحظهی میعادش را بپاید
مادام که زندهایم
جانهامان را با آزادی گرما میبخشیم
مادام که زندهایم
دلهامان برای شرافت میتپند
دوست من!
تندباد جانهای پاکمان را
به میهن اهدا میکنیم
و باورت باشد ای یار
که ستارهی دلربای سعادت
برخواهد آمد
روسیه از خواب سنگینش
بیدار میشود
و بر تختهپارههای استبداد بدسرشت
نام تک تک ما را خواهند نوشت!
آلکساندر پوشکین
78 views21:56
2022-12-06 23:00:55
Aftersun (2022)
یه فیلم ساده، زلال و دوست داشتنی...
در مورد یادآوری سفر یک دختر ۱۱ ساله با پدرش.
59 views20:00
2022-12-04 19:25:05
برگها، باران، سرمای دلانگیز پاییز... این روزهای من به تو پیوند خورده. اگر نبودی، روانم را برگها زیر پا خورد میکردند و سرما، قلب تنهایم را میفسرد. اما حالا شادی جانم را پر میکند، چرا که همه چیز عطر تو را دارد.
63 views16:25
2022-12-04 17:33:51
....
57 views14:33
2022-11-20 07:29:47
بعضی وقتا، بهترین و عجیبترین خاطرات توی آهنگهایی ضبط میشن که آدم از گوش دادن بهشون شرم داره و همیشه ازشون فراریه اما با این وجود، پیوسته گوششون میده... چون حسش با وجود آزاردهنده بودن، خوشایند و زیباست.
110 viewsedited 04:29