Get Mystery Box with random crypto!

تا حالا شده یه حرفی رو به هیچکس نتونی بگی اما شبیهش رو صدجا بخ | Love Absurd☔️

تا حالا شده یه حرفی رو به هیچکس نتونی بگی اما شبیهش رو صدجا بخونی؟
نگاهش کردم و گفتم: «خب شاید...»
سرش رو انداخت پایین و گفت: قبلا فکر می‌کردم داستانا و شعرا حقیقت ندارن!
کلا شعر و دنیای شاعرا دنیای بی‌معنی هست. چون چیزی رو به خودشون القا می‌کنن و می‌نویسن که اکثرا در شرایطش نیستن و اصلا وجود نداره. توهم ذهنیه! هی می‌گفتم خب که چی خودت رو بذاری توی شرایط سخت تا بنویسی !!! مگه اونی که نیست، اونی که رفته چقدر اهمیت داره؟ خب نیست که نیست، رفت که رفت.
خندیدم و گفتم: «و حالا!؟»
حالا اینکه اگه بدونی چقدر دلم براش تنگ شده؟
اگه بدونی «نیست که نیست» چقدر سخته؟
اگه بدونی «رفت که رفت» چقدر بی‌معنیه؟
اگه بدونی چندبار می‌خواستم بهش بگم خب دلم تنگه، بسه دیگه!!
«و نگفتی؟»
و نگفتم. می‌دونی! من هیچ دلیل منطقی برای نبودنمون پیدا نکردم! کاش دوستم نداشت یا کاش دوستش نداشتم و این می‌شد دلیل. ولی وقتی همدیگه رو دوست داریم هیچ چیزی نمی‌تونه واسم دلیل بشه! فقط می‌دونم نیستیم و چند روزه فهمیدم باید بیشتر کمک کنم به نبودنم! به فراموش شدنم...
یه جاهایی می‌خوان نباشی و یه جاهایی هم خودت می‌فهمی که نباید باشی!!
قطره‌های شفاف اشک در چشمانش بازی می‌کرد. نفس عمیقی کشید، موهایش را دور دستش تاباند و محکم بست. با پشت دست روی چشمش کشید و در حالی که سعی می‌کرد بغضش را پنهان کند گفت: من نمی‌دونم ما آدما چرا سر راه هم قرار می‌گیریم؟
چرا اون لحظه‌ای که باید خیلی ساده از کنار هم عبور کنیم یهو می‌ایستیم و به هم خیره می‌شیم؟ چرا وقتی باید بمونیم یهو از هم دور می‌شیم؟
ما مهره‌های کدوم شطرنجیم؟
کی داره ماها رو انقدر تلخ بازی می‌کنه؟
ناگهان با جدیت به چشمانم خیره شد و گفت: ببینم، تو تا حالا دلت برای کسی تنگ شده؟
شانه‌هایم را بالا انداختم و گفتم: «هم شده و هم هست... دلتنگم، خیلی زیاد. شاید اصلا از این همه نبودن پیر شدم، اما ته دلم خوشحالم... خوشحالم که حداقل یه نفر یه گوشه‌ی دنیا هست که دلم براش تنگ می‌شه، کسی چمی‌دونه، شاید اونم حال من رو داشته باشه».
عقب‌عقب رفت و به دیوار تکیه داد. انگار گریه امانش را بریده باشد، خودش را روی دیوار سُر داد و بر زمین نشست و سرش را بین دو دست گرفت. حالا قرمزی چشمانش بیش از پیش به چشم می‌آمد و کلمات در لابه‌لای هق‌‌هقش گم می‌شد. بی‌آنکه برایش مهم باشد صدایش را درست می‌شنوم یا نه، گفت: یعنی ممکنه اونم آروم و قرار نداشته باشه؟ یعنی می‌دونه دلتنگشم!؟
سخته... سخته بی خبر باشی از دلتنگیِ اونی که دلتنگته.

#پویا_جمشیدی
@love_absurd