لو كنت نغمّض عينيّا و تاخذني الأحلام من يديّا و نعلى و نحلّق ف | علیجناحالخیال
لو كنت نغمّض عينيّا و تاخذني الأحلام من يديّا و نعلى و نحلّق في سماء جديدة و ننسى الوجايع ، لو كنت نسافر في خيالي نزرع و نبني قصور ليالي يكبر فيها الحب و آمالي و نمحي الآلام . دنيا ترى فيها ملامح ناس قوسها الضلم و البؤس و القهر من واقع عاسر يعبث بكلّ ما نبنيه ، دنيا علت فيها أسوار طغيان سحق فينا أحلاما أحلامْ و عمّ الظّلام و الأنانيّة في کل القلوب
اگر میتوانستم چشمانم را ببندم و رویاها دستان مرا میگرفتند برمیخاستم و در آسمانهای نو پر میگشودم و آنگاه اندوههای خود را فراموش میکردم اگر میتوانستم در خیال خود سفر کنم کاخ ها وشب های [مملو از عشق] می آفریدم تا در آنجا امیدهایم قد بکشند و دردهایم را فراموش کنم [امروز] در دنیا مردمی را میبینم با چهرههایی پوشیده از ظلم وبدبختی ورنج دنیایی با واقعیت های تلخ که ساختههایمان را درو میکند دنیایی که در آن دیوار های استبداد بالاتر می روند و همه ی خیالات و رویاهایمان را خُرد میکند و سیاهی و خودخواهی را بر قلب ها می نشاند