2019-11-28 20:23:45
لشکرِ غم کشیده صف
طالع اگر مدد کند، دامنش آورم به کف
گر بکشم، زهی طَرَب! ور بکشد زهی شرف!
ابروی دوست کِی شود، دستکشِ منِ ضعیف
کس نزدهست از این کمان، تیرِ مراد بر هدف
از خَمِ ابروی وی¬َم، نقشِ گشایشی نشد
وه که در این خیالِ کج، عمرِ عزیز شد تلف
طَر۫فِ کَرَم ز کس نبست، این دلِ پر امیدِ من
گر چه سخن همیبَرَد، قصۀ من به هر طرف
من به کدام خوشدلی، مِیْ خورم و طرب کنم
کز پس و پیشِ خاطرم، لشکرِ غم کشیده صف!
بی خبرند زاهدان، نقش بخوان¬و لاتَقُل
مست ریاس۫ت محتسب، باده بده ولاتَخَف
مُفتیِ شهر بین که چون، لقمۀ شُبهه میخورَد
یال و دُمش دراز باد، آن حَیَوانِ خوش علف
حافظ
@majoopoems
138 views17:23