Get Mystery Box with random crypto!

#پارت240 امیرعلی که ساکش رو که گوشه سالن گذاشته بود و قبل از | 👑ملكه زيبايى👑

#پارت240


امیرعلی که ساکش رو که گوشه سالن گذاشته بود و قبل از اومدن من با همه حال و احوال کرده
بود .لبخند شرمنده ای زد و گفت: پس من برم بالا یه دوش بگیرم ،بعد برمی گردم.
ساکش رو که برداشت آروم رو به من گفت: بریم یلدا خانم.
به محض اینکه وارد خونه امون شدیم ساکش رو گذاشت زمین و منو پرعشق و هیجان به آغوش
کشید.
روسریم رو عقب کشید و بینی اش رو بین موهام کشید و گفت: نفس کم می آوردم گاهی، اما الان
می تونم جبران همه ی اون نفس تنگیا رو کنم.
لبخند دلبرانه ای به روش زدم که روی صورتم خم شد.
غرق احساساتش شدم. جای جای صورتم رو بوسه زد. صورت خیسش که به صورتم چسبید با
دلهره گفتم: امیر چی شد؟
با صدای گرفته ای گفت: شرمنده اتم یلدا، شرمنده.
سعی کردم این حزن و عذاب وجدانی که توی چشماش موج میزد رو کنار بزنم.دلبرانه توی
آغوشش خندیدم و گفتم: خیلی زشت شدم نه؟
فشار کوچکی به بینی ام آورد و گفت: خوشگل تر شدی.
دستهای ورم کرده ام رو توی دستش گرفت و گفت: قول میدم یه روزی همه این محبتات رو
جبران کنم.نهایت آرزوی مرد داشتن بچه از زنیه که عاشقشه.
عاشقم بود...بارها گفته بود.
گونه ام رو بوسید و گفت: نگفتی چقدر دوستم داری؟
سرم رو کج کردم و کمی ازش فاصله گرفتم: مهمه ؟
اخم بامزه ای کرد و گفت: نباشه؟نگی همین الان میزنم زیر گریه.
قهقه ای سر دادم که دوباره منو محکم به خودش فشرد که با آخم هراسون ازم فاصله گفت و
سریع گفت: ببخشید،حواسم نبود.