2021-12-20 17:50:20
بعضی وقتها دلت بدجور هوای نداشته ات را می کند؛
نداشته ای که روزی همه ی زندگیت بود؛
نداشته ای که روزی بهترین داشته ات بود؛
مثل " مادر"!
مادری که می توانست خودش هم
ثانیه های عمرش را بشمارد...
مادری که با هر بار تزریق سرنگ های ناتمام؛ جان کندنش را می دید!
پُر از درد؛
پر از صبر؛
پر از سکوت!
تو را بزرگ می کند؛
رنج می کشد؛
شب ها برایت بیدار می ماند؛
به همه ی اوضاع خانه باید برسد؛
حواسش به همه چیز تو باید باشد؛
یک لحظه هم برای خودش و برای دل خودش زندگی نمی کند؛
تمام روزهایش و تمام شبهایش وقف تو می شوند؛
همه کار برایت می کند؛
اما پاسخِ همه ی این فداکاری ها؛
همه ی این دوست داشتن ها؛
باید یک بیماری لاعلاج باشد
که
ذره ذره او را از پا در بیاورد؛
این انصاف است؟
چرا باید قشنگترین و بهترین موجود زندگی آدم؛ جواب تمام فداکاری ها و جان کندن هایش را اینطور بگیرد؟
هر روز که می گذشت از جسم تو کم می شد و همراهش از روح من.
می دانستم داری جان می دهی؛
می دانستم دلت هوای رفتن کرده است؛
می دانستم دیگر قدرت جنگیدن نداری؛
می دانستم منتظر روز رفتنت هستی؛
زجرم می دهد همه ی آن روزهایی که تو زجر می کشیدی و کاری از دست کسی ساخته نبود.
کهنه نمی شود داغت مادرجان...
هر چقدر بزرگ
هر چقدر که پیر بشوم...
#منصور_نادری
@mansournaderi2m
318 viewsMansour Naderi, 14:50