Get Mystery Box with random crypto!

مرتضی مردیها

لوگوی کانال تلگرام mardihamorteza — مرتضی مردیها م
لوگوی کانال تلگرام mardihamorteza — مرتضی مردیها
آدرس کانال: @mardihamorteza
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 7.39K
توضیحات از کانال

"کانال استاد مرتضی مردیها"
جهت پیشنهادات، انتقادات و ارتباط با ما:
qobadshakiba@yahoo.com

Ratings & Reviews

4.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 3

2021-05-19 14:19:29 سخن استاد دربارۀ

چهار ارزشِ اصیل

بخش سوم: زندگی

فایل صوتی

May 19, 2021

@mardihamorteza
6.2K viewsedited  11:19
باز کردن / نظر دهید
2021-05-19 14:18:44
سخن استاد دربارۀ

چهار ارزشِ اصیل

بخش سوم: زندگی

May 19, 2021

@mardihamorteza
5.7K viewsedited  11:18
باز کردن / نظر دهید
2021-05-14 06:42:21 سخن استاد دربارۀ

چهار ارزشِ اصیل

بخش دوم: آزادی

فایل صوتی

May 9, 2021

@mardihamorteza
5.3K viewsedited  03:42
باز کردن / نظر دهید
2021-05-10 21:12:23
سخن استاد دربارۀ

چهار ارزشِ اصیل

بخش دوم: آزادی

May 10, 2021

@mardihamorteza
7.2K viewsedited  18:12
باز کردن / نظر دهید
2021-05-05 20:11:41 سخن استاد دربارۀ

چهار ارزشِ اصیل

بخش نخست: حقیقت

May 5, 2021

@mardihamorteza
5.9K viewsedited  17:11
باز کردن / نظر دهید
2021-04-17 20:32:26 (ادامه )

سخن فوق به این معنی نیست که افرادی که با معلولیت شدید به دنیا آمده‌اند نباید زنده بمانند؛ بلکه فقط مقتضی این است که والدین چنین کودکانی باید بتوانند در این مورد تصمیم بگیرند. این به معنای عدم احترام یا عدم ملاحظۀ برابر افراد معلول، که اکنون زندگی خودشان را مطابق آرزوهای و امکانات خودشان می‌گذرانند، نیست. اصل ملاحظۀ برابرِ علایقْ هر گونه کاستن از میزان اهمیت علایق افراد بر مبنای ناتوانی و معلولیت را رد می‌کند.

ملاحظۀ نوزادان همچون موجودات با قابلیت جایگزینی، همان‌طور که ما اینک همین دیدگاه را نسبت به جنین داریم، مزایای زیادتری نسبت به تشخیص قبل از تولد دارد. تشخیص قبل از تولد هنوز نمی‌تواند همۀ معلولیت‌های مهم و اساسی را آشکار کند. برخی از معلولیت‌ها، در حقیقت، قبل از تولد وجود ندارند؛ آنها ممکن است در اثر تولد بیش از حد زودهنگام، یا به‌واسطۀ برخی اشتباهات درحین خودِ فرایند تولد رخ دهند. امروزه والدین تنها در صورتی که معلولیت جنین که طی دوران بارداری رخ داده آشکار شده باشد، مخیرند فرزندان ناقص را نگاه دارند یا از بین ببرند. در حالی‌که هیچ مبنای منطقی برای محدود‌کردن انتخاب پدرمادر به این وضعیت خاص وجود ندارد. اگر به کودکان تازه متولد شدۀ معلول، مثلاً تا یک هفته یا یک ماه بعد از تولد، به‌عنوان افرادی که دارای حق حیاتند نگریسته نمی‌شد به والدین این اجازه را می‌داد که، با مشورت پزشکان و بر اساس دانش بسیار بیشتری از بیماریِ آن کودک که بعد از تولد بدست می‌آید، در مورد زندگی نوزاد تصمیم بگیرند.

ملاحظاتی که به نادرستیِ پایان‌دادن به زندگی نوزاد ناظر است، خود نوزاد را فی‌نفسه در نظر می‌گیرد، به‌جای این‌که تأثیر سلب حیات از کودک را بر دیگران در نظر آورد. زمانی‌که این تأثیرات روی دیگران را مورد توجه قرار می‌دهیم، این تصویر ممکن است دگرگون شود. آشکار است که به پایان‌رساندن بارداری و زایمان و بالاخره زادن بچه‌ای که شخصی دربارۀ او این تصمیم را می‌گیرد که نباید زنده بماند، تجربه‌ای سخت، شاید حتی تجربه‌ای جانسوز و دلخراش باشد. به همین دلیل است که زنان زیادی تشخیص بیماری قبل از تولد و بر اساس آن سقط جنین را ترجیح خواهند داد تا این‌که بعد از آنی که کودک متولد شود امکان بچه‌کشی را مورد بررسی قرار دهند؛ اما اگر از نظر اخلاقی دومی بدتر از اولی نیست، به نظر می‌رسد این انتخابی ا‌ست که خود آن زن باید اجازۀ تصمیم‌گیری در مورد آن را داشته باشد.

بررسی موارد خیلی خاص نشان می‌دهد موضوع پایان‌دادن به زندگی یک نوزاد معلول بدون پیچیدگی‌ نیست، با‌وجوداین، نکتۀ اصلی روشن است: کشتن یک کودک معلول، از نظر اخلاقی معادل کشتن یک شخص نیست و در بسیاری موارد ابداً خطا نیست.

کتاب لیبرالیسم محافظه‌کار، فصل چهاردهم: پیترسینگر، تصمیم برای مرگ و زندگی کودکان معلول، صفحۀ ۶۲۳ تا ۶۲۹.

@mardihamorteza
6.8K views17:32
باز کردن / نظر دهید
2021-04-17 20:31:31 (ادامه )

اغلب این امکان وجود دارد که پاسخ هر دوی این سؤالات مثبت باشد. زنی ممکن است قصد داشتن دو بچه را داشته باشد. زمانی‌که او در سن باروری قرار دارد، اگر یکی از آن بچه‌ها بمیرد، شاید به جای او یکی دیگر را باردار شود. فرض کنید زنی که قصد دارد دو فرزند داشته باشد و اکنون نیز یک کودک معمولی دارد، بچه‌ای مبتلا به هموفیلی به دنیا بیاورد. بار مسئولیت مراقبت از آن بچه ممکن است مانع شود که او از عهدۀ پرورش فرزند سوم برآید؛ اما اگر آن بچۀ معلول بمیرد، او فرزند دیگری خواهد آورد. نیز این فرض که شانس داشتن یک زندگی شاد برای یک بچۀ معمولی بیشتر از یک بچۀ مبتلا به هموفیلی است مورد توجه است.

هنگامی که مرگ کودکی معلول منجر به تولد کودک دیگری می‌شود که برای برخورداری از یک زندگی شاد شانس بیشتری دارد، اگر آن کودک معلول کشته شود، سرجمع میزان شادکامی بیشتر خواهد بود؛ زیان‌داشتنِ زندگی شاد برای کودک اول با منفعت حاصل از داشتن یک زندگی شادتر برای آن دومی جبران می‌شود. لهذا اگر کشتن یک کودک مبتلا به هموفیلی هیچ تأثیر سوئی بر دیگران ندارد، طبق رویکرد سرجمعی، کشتن او درست خواهد بود. رویکرد سرجمعی کودکان را چنان در نظر می‌گیرد که گویی قابل جایگزینی‌اند، کمابیش به همان شیوه‌ای که با حیوانات خودناآگاه رفتار می‌کند. خیلی‌ها فکر می‌کنند استدلال قابلیت جایگزینی در مورد کودکان نمی‌تواند به‌کار رود. وقتی هنوز حتی کشتن عمدی کودک معلولی که کاملاً از درمان او قطع امید شده است رسماً قتل تلقی می‌شود، چگونه کشتن کودکانی با مشکلاتی خیلی کمتر جدی، مثل هموفیلی، می‌تواند پذیرفته شود؟

هنگامی‌که مرگ قبل از تولد رخ دهد، استدلال قابلیت جایگزینی، یعنی سقط‌کردنِ جنینی که طبق تشخیص آزمایش‌های زمان بارداری معلوم است که معلول به دنیا خواهد آمد و سپس تلاش برای حاملگی دیگری که جنین سالم باشد، معمولاً با اعتقادات اخلاقی پذیرفته شده تعارض ندارد. معلولیت جنین عموماٌ همچون مبنایی برای سقط آن پذیرفته شده است. در بحث سقط جنین، دیدیم که تولد نشانۀ یک خطِ تقسیمِ بامعنای اخلاقی نیست، یعنی این‌طور نیست که چیزهایی قبل از تولد مجاز باشد و بلافاصله بعد از آن نه. من نمی‌توانم بفهمم که چگونه کسی می‌تواند از این دیدگاه که جنین‌ها می‌توانند قبل از تولد «جایگزین» شوند دفاع کند، اما کودک تازه متولد شده در نظر او نتواند قابل جایگزین باشد. هیچ معیاری در کار نیست که چنین تفاوت و خط فاصلی را توجیه کند. ویژگی خودآگاهی، که می‌توانست مبنایی را برای پذیرش نادرست‌بودن کشتن یک موجود و جایگزین‌کردن آن با یکی دیگر فراهم کند، نه در جنین و نه در نوزاد یافت نمی‌شود. نه جنین و نه نوزاد افرادی نیستند که بتوانند خودشان را مثل یک هستی متمایز مورد ملاحظه قرار دهند، اما باید توجه داشت که قابلیت جایگزینی، در مقامِ یک حق انتخاب اخلاقاً پذیرفتنی، فقط در مورد کودک تازه متولد شده یا برای زندگی انسانی که هنوز در مقاطع ابتدایی‌تر حیات قرار دارد صادق است.

هنوز ممکن است اعتراض شود که جایگزین‌کردن جنین یا یک کودک تازه‌ متولد شدۀ معلول، نابود‌کردن آن به نیت به‌دنیا‌آوردن بچه‌ای دیگر که سالم باشد، نادرست است، زیرا این جایگزینی به منزلۀ این است که زندگی افراد معلولی که اکنون زنده‌اند کمتر ارزش زیستن دارد تا زندگی دیگر افرادی که معلول نیستند. این حرف غلط است و به‌دور از واقعیت. طرح موضوع جایگزینی فقط روشی است برای معنا‌دادن به اعمالی که ما همه آنها را مسلم و پذیرفته شده می‌پنداریم؛ تالیدومید را به خاطر آورید: اگر این دارو توسط زنان باردار مصرف شود، باعث می‌شود بچه‌های زیادی بدون دست و پا متولد شوند. زمانی‌که علت چنین تولدهای غیر عادی کشف شد، داروی مذکور از بازار جمع شد و شرکت تولید‌کنندۀ آن مجبور شد غرامت بپردازد. اگر ما واقعاً معتقد بودیم که وضعیت یک معلول در مقایسه با یک شخص معمولی هیچ بدتر نیست، ما این اتفاق را یک تراژدی تلقی نمی‌کردیم. در‌آن‌صورت هیچ غرامتی نباید طلب می‌شد؛ چون این بچه‌ها صرفاً «متفاوت» فرض می‌شدند نه شوربخت. ما می‌توانستیم حتی دارو را در بازار باقی بگذاریم؛ و آن زنانی که این قرص را قرص خواب مفیدی تشخیص داده بودند می‌توانستند طی دورۀ بارداری به مصرف آن ادامه دهند. اگر مصرف این قرص برایمان عجیب است، فقط به این دلیل است که ما همگی ابداً تردیدی نداریم که بهتر است بچه‌ با اعضای کامل بدن متولد شود تا این‌که بدون عضو به دنیا بیاید؛ یعنی سالم بهتر از معلول است. باور به این مطلقاً متضمن هیچ نوع بی‌احترامی به آنهایی‌که فاقد عضو هستند نیست؛ آنچه گفته شد فقط به‌شکلی ساده واقعیت مشکلاتی را که آنها با آن روبرو هستند تأیید می‌کند.
@mardihamorteza
(ادامه )
4.7K views17:31
باز کردن / نظر دهید
2021-04-17 20:31:09 (ادامه )

یک معلولیت مادرزادی مهمْ رشدِ معیوبِ ستونِ فقرات است که اسپینا بیفیدا (مهره شکاف‌دار) نامیده می‌شود. شیوع آن در کشورهای متفاوت فرق می‌کند، اما میزان این بیماری یک در هر پانصد تولدِ زنده است. در موارد حادتر، نوزادِ مبتلا به این بیماری برای همیشه از کمر به پایین فلج خواهد شد و کنترل روده و مثانه را از دست خواهد داد. در بسیاری موارد در نتیجۀ جمع‌شدن مایع اضافی در مغز نوعی بیماری بنام هیدروسفالوس به‌وجود می‌آید که باعث معلولیت‌های ذهنی می‌شود. اگرچه برای بچه‌ای که به شکل بدی در زمان تولد تحت تأثیر این بیماری قرار گرفته برخی اشکال درمانی وجود دارد، اما فلج، بی-اختیاری در ادرار، و معلولیت ذهنی درمان‌شدنی نیست.

برخی از پزشکان، که از نزدیک با بچه‌هایی که از شکل شدید این بیماری رنج می‌برند در ارتباط بود‌ه‌اند، معتقدند زندگی آنهایی که تحت فشار شکل وخیم این بیماری قرار می‌گیرند بسیار محنت‌بار است، چندان که متوسل‌شدن به جراحی برای این‌که آنها را زنده نگه داریم اشتباه است. شرح‌حال‌هایی که از زندگی این بچه‌ها منتشر شده این حکم را تأیید می‌کند که آنها زندگی‌هایی خواهند داشت که آکنده از درد و سختی است. آنها باید جراحی سخت و مهمی را چندین بار تکرار کنند تا از خمیدگی ستون فقرات‌شان جلوگیری شود و سایر ناهنجاری‌ها را اصلاح نماید. بعضی از بچه‌هایی که مبتلا به مشکل حاد شکاف ستون مهره‌ها بوده‌اند قبل از این‌که به سنین نوجوانی برسند چهل عمل مهم داشته‌اند.

زمانی‌که زندگی یک کودک بسیار فلاکت‌بار می‌شود، طوری‌که از دید درونیِ موجودی که آن زندگی را می‌گذراند زنده‌بودن ارزشی ندارد، اگر برای زنده نگاه‌داشتن آن کودک هیچ دلیل «بیرونی»– مثل احساسات والدین – وجود نداشته باشد، الزامات هردو رویکرد فایده‌گرایی، یعنی رویکردهای «پیش‌تر موجود» و «سرجمعی»، بر این است که بهتر است به آن بچه کمک شود بدون درد و رنج بیشتری بمیرد. هنگامی‌که ما معلولیت‌هایی را مورد توجه قرار می‌دهیم که شانس زندگی آن بچه را در مقایسه با زندگی یک بچۀ معمولی به‌طور معنی‌داری کمتر امیدوارکننده می‌سازد، البته نه آنقدر ناخوشایند که باعث شود عمر کودک ارزش زندگی نداشته باشد، مسئلۀ سخت‌تری بوجود می‌آید – و همگرایی بین آن دو رویکرد پایان می‌یابد. احتمالاً هموفیلی‌ها از این دسته‌اند. بیماری که به هموفیلی مبتلا است فاقد عامل انعقاد خون است، که در افراد معمولی باعث می-شود که خون لخته گردد، و بنابراین با کوچکترین آسیب خطر خونریزی طولانی بخصوص در خونریزی‌های داخلی وجود دارد. اگر اجازه داده شود که خونریزی ادامه یابد، موجب معلولیت دائمی می‌شود و سرانجام به مرگ منتهی می‌گردد. این خونریزی بسیار دردناک است و اگرچه درمان‌های پیشرفته نیاز به تزریق دائم خون را حذف کرده است، مبتلایان به هموفیلی هنوز زمان زیادی را در بیمارستان می‌گذرانند. آنها نمی‌توانند بیشتر ورزش‌ها را انجام دهند و دائماً در لبۀ بحران زندگی می‌کنند. بااین‌همه، به نظر نمی‌رسد که مبتلایان به هموفیلی اوقات‌شان را در جستجوی یافتن پاسخی برای این‌که آیا به همه چیز پایان دهند یا نه بگذرانند؛ بیشتر آنها در‌می‌یابند که به‌رغم مشکلاتی که با آن روبرو هستند زندگی‌شان قطعاً ارزش ادامه یافتن دارد.

با این واقعیت‌های مسلم، فرض کنید که نوزادی یک بیمار هموفیلی تشخیص داده شود. پدرمادر او که از چشم‌انداز پرورش بچه‌ای با این شرایط ناشادند، خواهان زنده‌بودن او نیستند. آیا در اینجا اُتانازی می‌تواند پذیرفتنی باشد؟ برای آن کودکی که می‌توان انتظار داشت زندگی‌اش ارزش ادامه‌یافتن داشته باشد، حتی اگر به دلپذیریِ زندگیِ یک کودک معمولی نباشد، اولین واکنش ما ممکن است تمام و کمال یک«نه» قرص و محکم باشد. رویکرد «پیش‌تر موجودِ» فایده‌گرایی این نظر را تأیید می-کند؛ آن کودک اکنون وجود دارد؛ می‌توان انتظار داشت زندگی‌ او بر میزان بیشتری از خوشبختی نسبت به بدبختی مشتمل باشد؛ کشتن آن کودک او را از این موازنۀ مثبت ِ خوشبختی محروم می‌کند، و از همین رو کشتن او نادرست خواهد بود. اما در رویکرد «سرجمعیِ» فایده‌گرایی، تنها بر اساس این اطلاعات نمی‌توانیم تصمیمی اتخاذ کنیم. رویکرد سرجمعی مقتضی این پرسش است که آیا مرگ آن کودکِ مبتلا به هموفیلی منجر به خلق موجود دیگری خواهد شد که در غیراین‌صورت، یعنی در صورت زنده بودن کودک مبتلا به هموفیلی، به دنیا نخواهد‌آمد. به‌عبارت‌دیگر، اگر آن کودکِ مبتلا به هموفیلی کشته شود، آیا والدین او فرزند دیگری خواهند آورد که اگر آن بچۀ مبتلا به هموفیلی زنده می‌ماند چنین نمی‌کردند؟ اگر فرزند دومی را جایگزین او کنند، آیا احتمالاً او در مقایسه با آن یکی که کشته شده زندگی بهتری نخواهد داشت؟
@mardihamorteza
(ادامه )
3.6K views17:31
باز کردن / نظر دهید
2021-04-17 20:30:54 تصمیم برای مرگ و زندگی کودکان معلول

در مورد مسئلۀ زندگی و مرگ یک کودک که به‌طور جدی معلول است، بدون بحث پیشینی از اخلاقِ قتل، بسا که نتوانیم تعارض میان الزام حفاظت از تقدس زندگی انسان را که وسیعاً پذیرفته شده و کاهش درد و رنج که همچون یک غایت مورد نظر ما است برطرف کنیم. برخی می‌گویند چنین تصمیماتی «شخصی» است، یا این‌که مسائل مربوط به حیات و ممات باید به خدا و طبیعت واگذار شود؛ اما بحث‌های قبلی ما این زمینه را آماده کرده است و اصولی که در فصل‌های قبلی مقرر شد و مورد استفاده قرار گرفت باعث می‌شود که این معضل کمتر از آنچه که تصور می‌شود گیج‌کننده باشد.

پیش‌تر دیدیم این حقیقت که موجودی انسان است، به این معنا که عضوی از گونۀ هوموساپینس است، باعث نمی‌شود که کشتن او نادرست باشد؛ به بیان دقیق‌تر نادرست بودن کشتن او مربوط به مشخصه‌هایی نظیر عقلانیت، خودمختاری و خودآگاهی است که این تفاوت را ایجاد می‌کند. کودکان فاقد این مشخصه‌ها هستند. بنابراین کشتن آنها نمی‌تواند معادل کشتن انسان معمولی یا هر موجود خودآگاه دیگری باشد. این نتیجه‌گیری به کودکانی که به خاطر معلولیت‌های ذهنیِ غیر قابل‌درمان هرگز یک موجود عقلانی و خودآگاه نخواهند شد محدود نمی‌شود. ما در بحث‌مان در مورد سقط جنین دیدیم که پتانسیل یک جنین برای تبدیل‌شدن به موجودی عقلانی و خودآگاه، در وقتی‌که او هنوز فاقد این مشخصه‌ها است، نمی‌تواند دلیلی علیه کشتن او در هر مرحله‌ای از رشد جنین به حساب آید. البته می‌تواند این‌طور نباشد، به‌ شرطی که بر اساس استدلال مشابهی، آمادگی این را داشته باشیم که ارزشمندی زندگی عقلانی و خودآگاه را دلیلی برضد جلوگیری از بارداری و مجرد‌زیستن که مانع از ایجاد چنین زندگی‌ای می‌شود در نظر بگیریم، یعنی به این دلیل که زندگی عقلانی و خودآگاه کسانی که ممکن است به دنیا بیایند ارزشمند است باید با تجرد و جلوگیری از بارداری مخالفت کرد. هیچ کودکی – معلول یا غیر معلول – به همان قوت موجوداتی که توانا هستند خودشان را موجودات متمایزی تصور کنند که فراتر از لحظه زندگی می-کنند و بنابراین مستحق حیات هستند استحقاق زندگی ندارد.

میان کشتن کودکان معلول و کودکان معمولی البته تفاوت شگرفی هست، اما این تفاوت در هیچ‌گونه حق حیات فرضی، که دومی دارد و اولی فاقد آن است، قرار ندارد. این تفاوت به ملاحظات دیگری برمی‌گردد؛ مثلاً در تفاوتی که در احساس والدین کودک معلول و کودک سالم وجود دارد. تولد یک بچه معمولاً اتقاق شادی برای والدین است. امروزه آنها اغلب برای آن بچه برنامه‌ریزی می‌کنند؛ مادر به مدت نه ماه او را حمل کرده است؛ از زمان تولد مهر و محبتی غریزی والدین را باز هم بیشتر به او پیوند می‌دهد. بنابراین تأثیری که کشتن یک کودک بر والدین او خواهد داشت دلیل مهمی است برای این‌که چرا کشتن یک کودک چیز وحشتناکی است. این فرق دارد با موردی که کودک با معلولیتی جدی متولد می‌شود. البته ناهنجاری‌های تولد با هم فرق می‌کنند: بعضی کم‌اهمیت‌اند و تأثیر کمی روی آن بچه و والدینش دارند؛ اما برخی دیگر اتفاق فرخندۀ تولد را به تهدیدی برای شادکامی والدین، و هر بچۀ دیگری که آنها ممکن است داشته باشند، تغییر می‌دهند.

شاید والدین، به شکل معقولی، از این‌که یک بچه معلول متولد شده است متأسف باشند. در این رویداد تأثیری که مرگ بچه روی والدینش خواهد داشت، به‌جای این‌که دلیلی علیه کشتن او باشد می‌تواند دلیلی به‌نفع آن باشد. اما برخی از پدرمادرها هم هستند که می‌خواهند حتی کودک دارای شدیدترین معلولیت تا زمانی‌که ممکن است زندگی کند و بنابراین میلِ مزبور دلیلی علیه کشتن آن کودک خواهد بود. اما چه خواهد شد اگر شرایط این‌گونه نباشد؟ در بحثی که در ادامه می‌آید من فرض خواهم کرد که آن والدین نمی‌خواهند که آن کودک معلول زنده بماند؛ نیز فرض خواهم کرد که این معلولیت بسیار جدی است.

کودکان موجوداتی هستند که فقط حساسند، آنها نه عقلانی‌اند و نه خودآگاه. بر این مبنا اگر خودِ کودکان را مستقل از نگرش‌های پدرمادرهای‌شان مورد ملاحظه قرار دهیم، از آنجا که شأن و منزلت اخلاقی آنها به گونۀ آنها مربوط نمی‌شود، اصولی که بر نادرستی کشتن حیوانات، که آنها نیز همچون کودکان فقط حساسند اما عقلانی و خودآگاه نیستند، حاکم است، اینجا نیز باید صادق باشد. چنان‌که دیدیم، موجه‌ترین استدلالی که‌ برای انتساب حق حیات برای یک موجود به‌کار می‌رود فقط در صورتی است که آگاهی از خود، همچون موجودی که فراتر از لحظه زندگی می‌کند و آینده را درک می‌کند، داشته باشد؛ یعنی از خود همچون یک موجود عقلانی ادامه‌دار آگاه باشد. احترام به خودمختاری هم در جایی‌که قابلیت استقلال و خودمختاری وجود ندارد نمی‌تواند صادق باشد. از منظر فایده‌گرایی هم کیفیت زندگی که آن کودک می‌تواند انتظار داشته باشد مهم است.
@mardihamorteza
(ادامه )
3.6K views17:30
باز کردن / نظر دهید