2021-04-17 20:30:54
تصمیم برای مرگ و زندگی کودکان معلول
در مورد مسئلۀ زندگی و مرگ یک کودک که بهطور جدی معلول است، بدون بحث پیشینی از اخلاقِ قتل، بسا که نتوانیم تعارض میان الزام حفاظت از تقدس زندگی انسان را که وسیعاً پذیرفته شده و کاهش درد و رنج که همچون یک غایت مورد نظر ما است برطرف کنیم. برخی میگویند چنین تصمیماتی «شخصی» است، یا اینکه مسائل مربوط به حیات و ممات باید به خدا و طبیعت واگذار شود؛ اما بحثهای قبلی ما این زمینه را آماده کرده است و اصولی که در فصلهای قبلی مقرر شد و مورد استفاده قرار گرفت باعث میشود که این معضل کمتر از آنچه که تصور میشود گیجکننده باشد.
پیشتر دیدیم این حقیقت که موجودی انسان است، به این معنا که عضوی از گونۀ هوموساپینس است، باعث نمیشود که کشتن او نادرست باشد؛ به بیان دقیقتر نادرست بودن کشتن او مربوط به مشخصههایی نظیر عقلانیت، خودمختاری و خودآگاهی است که این تفاوت را ایجاد میکند. کودکان فاقد این مشخصهها هستند. بنابراین کشتن آنها نمیتواند معادل کشتن انسان معمولی یا هر موجود خودآگاه دیگری باشد. این نتیجهگیری به کودکانی که به خاطر معلولیتهای ذهنیِ غیر قابلدرمان هرگز یک موجود عقلانی و خودآگاه نخواهند شد محدود نمیشود. ما در بحثمان در مورد سقط جنین دیدیم که پتانسیل یک جنین برای تبدیلشدن به موجودی عقلانی و خودآگاه، در وقتیکه او هنوز فاقد این مشخصهها است، نمیتواند دلیلی علیه کشتن او در هر مرحلهای از رشد جنین به حساب آید. البته میتواند اینطور نباشد، به شرطی که بر اساس استدلال مشابهی، آمادگی این را داشته باشیم که ارزشمندی زندگی عقلانی و خودآگاه را دلیلی برضد جلوگیری از بارداری و مجردزیستن که مانع از ایجاد چنین زندگیای میشود در نظر بگیریم، یعنی به این دلیل که زندگی عقلانی و خودآگاه کسانی که ممکن است به دنیا بیایند ارزشمند است باید با تجرد و جلوگیری از بارداری مخالفت کرد. هیچ کودکی – معلول یا غیر معلول – به همان قوت موجوداتی که توانا هستند خودشان را موجودات متمایزی تصور کنند که فراتر از لحظه زندگی می-کنند و بنابراین مستحق حیات هستند استحقاق زندگی ندارد.
میان کشتن کودکان معلول و کودکان معمولی البته تفاوت شگرفی هست، اما این تفاوت در هیچگونه حق حیات فرضی، که دومی دارد و اولی فاقد آن است، قرار ندارد. این تفاوت به ملاحظات دیگری برمیگردد؛ مثلاً در تفاوتی که در احساس والدین کودک معلول و کودک سالم وجود دارد. تولد یک بچه معمولاً اتقاق شادی برای والدین است. امروزه آنها اغلب برای آن بچه برنامهریزی میکنند؛ مادر به مدت نه ماه او را حمل کرده است؛ از زمان تولد مهر و محبتی غریزی والدین را باز هم بیشتر به او پیوند میدهد. بنابراین تأثیری که کشتن یک کودک بر والدین او خواهد داشت دلیل مهمی است برای اینکه چرا کشتن یک کودک چیز وحشتناکی است. این فرق دارد با موردی که کودک با معلولیتی جدی متولد میشود. البته ناهنجاریهای تولد با هم فرق میکنند: بعضی کماهمیتاند و تأثیر کمی روی آن بچه و والدینش دارند؛ اما برخی دیگر اتفاق فرخندۀ تولد را به تهدیدی برای شادکامی والدین، و هر بچۀ دیگری که آنها ممکن است داشته باشند، تغییر میدهند.
شاید والدین، به شکل معقولی، از اینکه یک بچه معلول متولد شده است متأسف باشند. در این رویداد تأثیری که مرگ بچه روی والدینش خواهد داشت، بهجای اینکه دلیلی علیه کشتن او باشد میتواند دلیلی بهنفع آن باشد. اما برخی از پدرمادرها هم هستند که میخواهند حتی کودک دارای شدیدترین معلولیت تا زمانیکه ممکن است زندگی کند و بنابراین میلِ مزبور دلیلی علیه کشتن آن کودک خواهد بود. اما چه خواهد شد اگر شرایط اینگونه نباشد؟ در بحثی که در ادامه میآید من فرض خواهم کرد که آن والدین نمیخواهند که آن کودک معلول زنده بماند؛ نیز فرض خواهم کرد که این معلولیت بسیار جدی است.
کودکان موجوداتی هستند که فقط حساسند، آنها نه عقلانیاند و نه خودآگاه. بر این مبنا اگر خودِ کودکان را مستقل از نگرشهای پدرمادرهایشان مورد ملاحظه قرار دهیم، از آنجا که شأن و منزلت اخلاقی آنها به گونۀ آنها مربوط نمیشود، اصولی که بر نادرستی کشتن حیوانات، که آنها نیز همچون کودکان فقط حساسند اما عقلانی و خودآگاه نیستند، حاکم است، اینجا نیز باید صادق باشد. چنانکه دیدیم، موجهترین استدلالی که برای انتساب حق حیات برای یک موجود بهکار میرود فقط در صورتی است که آگاهی از خود، همچون موجودی که فراتر از لحظه زندگی میکند و آینده را درک میکند، داشته باشد؛ یعنی از خود همچون یک موجود عقلانی ادامهدار آگاه باشد. احترام به خودمختاری هم در جاییکه قابلیت استقلال و خودمختاری وجود ندارد نمیتواند صادق باشد. از منظر فایدهگرایی هم کیفیت زندگی که آن کودک میتواند انتظار داشته باشد مهم است.
@mardihamorteza
(ادامه )
3.6K views17:30