Get Mystery Box with random crypto!

مهدی قاصد

لوگوی کانال تلگرام mehdi_ghassed — مهدی قاصد م
لوگوی کانال تلگرام mehdi_ghassed — مهدی قاصد
آدرس کانال: @mehdi_ghassed
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 323
توضیحات از کانال

یادداشت هایی در نقد جامعه ی ایران؛
ارتباط با نویسنده:
@mehdi_ghd

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-02-09 11:34:03 چشم‌اندازی جهانی پیرامون تجاوز در زمان جنگ

در طول تاریخ، غیرمعمول نبوده است که یک ارتش فاتح که دارایی‌های مردمِ مغلوب را نابود یا مصادره می‌کرده، به زنان تجاوز کند، گویی که آنان نیز بخشی از این دارایی‌اند. در طول جنگ جهانی دوم، سربازان آلمانی به تعداد زیادی از زنان یهودی و روسی بعد از اشغال شهرها و روستاهای‌شان تجاوز کردند. ارتش ژاپن نیز به‌صورت نظام‌مند به زنان و دختران در کره، چین و کشورهای مختلف آسیای شرقی تجاوز می‌کرد. در سال ۱۹۷۱، زمانی ‌که ارتش پاکستان به‌سوی بنگلادش در حرکت بود، ابتدا به سربازان فیلم‌های پورنوگرافیک نشان‌داده و سپس به آنان اجازه داده شد به دست‌کم ۲۰۰هزار زن تجاوز کنند.

در سال ۱۹۹۲ سربازان صرب به هزاران زن مسلمان بوسنیایی در طول «پاکسازی قومی» تجاوز کردند. در ۱۹۹۴، هوتوها در رواندا که در آن موقع در کشور مسلط بودند، به تعداد بسیار زیادی از زنان توتسی تجاوز کردند. در ۱۹۹۹، زمانی‌که سربازان صربستانی کوزووو را تصرف کردند، زنان آلبانیایی‌تبار را موردتجاوز قراردادند. در ۲۰۰۴، شبه‌نظامیان عربِ طرفدارِ حکومت در سودان از تجاوز جنسی به‌عنوان سلاحی جنگی برای تحقیر زنان سیاه‌پوستی که در منطقه‌ی شورشیان برعلیه دولت نبرد می‌کردند، استفاده نمودند.

تمام این تجاوزها این نگرش مشترک جهانی را به‌مانند فرهنگ آمریکا که در موردش بحث نمودیم، انعکاس می‌دهد که زنان جزئی از دارایی مردان هستند. باتوجه‌به این نگرش، تعجب‌آور نیست که تجاوز در طول جنگ بسیار وحشیانه و غیرانسانی است. برای مثال در بوسنی، قربانیان هم‌چون یک گله در اردوگاه‌ها نگهداری می‌شدند و بارها در مقابل چشم اعضای خانواده، همسایه‌ها و دیگر زندانیان موردتجاوز قرارمی‌گرفتند. این زنان نه‌تنها در معرض تحقیر بسیار شدید بودند، بلکه به‌‌همان‌صورتْ‌ شکنجه‌ی جنسی نیز می‌شدند. به‌عنوان نمونه، یکی از قربانیان می‌گوید: «آنان از زنان می‌پرسیدند که آیا خویشاوند مذکر دارند یا نه؛ من خود به چشم دیدم که از یک زن این سوال را پرسیدند و بعد، پسر ۱۴ساله‌ی او را آوردند و وادارش کردند به مادر خود تجاوز کند. اگر مردی نمی‌توانست تجاوز کند، از یک بطری یا اسلحه استفاده کرده یا بر روی قربانی ادرار می‌کرد.» بدتر این‌که زنان بسیاری بعد از تجاوز کشته‌ می‌شدند.

بازماندگان به‌دلیل ماه‌ها تجاوز توسط مردان مختلف، آسیب بسیار زیادی دیدند. این امر مخصوصاً در مورد زنان سنتی و محافظه‌کار مسلمانی صادق است که هرگز حتی توسط شوهران‌شان نیز برهنه دیده نشده بودند.

مسئله‌ای که وجود دارد این است که این کارها در سطح جهان عمومیت ندارد. برخی از لشکرها هرچند هم نسبت‌به غیرنظامیان بی‌رحم و خونریز باشند، ذاتاً مرتکب تعرض جنسی کمتری می‌شوند؛ مانند مناقشه‌ی اسرائیل/فلسطین یا شورش‌های سریلانکا و السالوادر. با این حال، تجاوز در کشورهای دیگر، بر اساس قوانین بین‌المللی، به‌عنوان جرمی سنگین برعلیه بشریت تا نسل‌کشی حقیقی در نوسان بوده ‌است.

در بسیاری از نقاط دنیا، زنان بعد از موردتجاوز قرارگرفتن توسط سربازان خارجی، چون کالایی خراب‌شده و غیرقابل‌تعمیر و بنابراین بی‌ارزش درنظرگرفته می‌شوند. در برخی کشورهای سنتی، شوهران یا اقوام مذکر این زنان آن‌ها را از خانه‌ی خود هم‌چون یک تکه آشغال بیرون می‌اندازند. برخی اوقات حتی قربانی را می‌کشند. در ذهن این مردان، اقوام موردتجاوز قرار‌گرفته‌شان بی‌عفتی و شرمی غیرقابل‌تحمل به‌همراه دارند.

قربانیان تجاوز در دوران جنگ، اکثراً زنان هستند، اما برخی قربانیان نیز مرد می‌باشند. هم‌چنان که تحقیقات به‌عمل‌آمده از زندان‌های یوگوسلاوی سابق و زندان ابوغریب در عراق نشان می‌دهد، تعرض‌های جنسی برعلیه مردان بازداشت‌شده شامل چیزهایی چون استمنای اجباری برای دیگران، تجاوز مقعدی و ضربه با لگد به اندام‌های جنسی بوده است. این کارهای برای تحقیر نمودن دشمن منفور یا انجام چیزی هم‌چون یک «شوخی خرکی دانشگاهی» بود.

آسیب‌شناسی اجتماعی
الکس تیو، جیم تیلور، مارتین شوارتز
ترجمه‌ی مهدی قاصد

در دست چاپ
194 views08:34
باز کردن / نظر دهید
2022-02-09 11:29:59
165 views08:29
باز کردن / نظر دهید
2021-10-10 22:27:53 جهنم آقای عزیزی

آقای عزیزی معلم #عربی سوم راهنمایی‌مان بود. ریشو بود و دیلاق. گاهی محبتش گل می‌کرد و گاهی نقش شمر ذی‌الجوشن را بازی می‌کرد. درسش تازه تمام شده بود و ما اولین دانش‌آموزانش بودیم. بند پای مرغ را نمی‌توانست باز کند، اما ادعا داشت از این‌جا تا آن سر دنیا. در همان اولین روز ورودش به کلاسْ دوزخ و برزخ و #بهشت را برای‌مان ترسیم کرد.

آقای عزیزی علاقه‌ی عجیبی به #جهنم داشت. نصف حرف‌هایش همیشه درباره‌ی جهنم بود. تعریف او همانا و دهان‌ باز ما همان!... تصاویری عجیب! تصاویری غریب! گویی همین الان از جهنم رسیده! گویی آن‌که چوب دوسَر در ماتحت جهنمیان می‌کند، کسی نیست جز او! بعضی روزها به بهشت نیز گریزی می‌زد و با گفتن از حور و پری دل‌مان را به‌دست‌می‌آورد. علاقه‌ی غریبی به #شیر و عسل داشت و عاشق شنا کردن بود. یک‌بار گفت تنها آرزویش شنا کردن در همان برکه‌ی شیر و عسل است و دیگر چیزی نمی‌خواهد. گفت ما را نیز با خود خواهد برد. اما ما را می‌خواست چه کار؟ نمی‌دانستیم دعوتش از روی مهر و وفاست یا کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه دارد و می‌خواهد درسی سوزناک بهمان بدهد. گفتیم نمی‌آییم، خودت تنها برو.

آقای عزیزی یک سال تمام به این در و آن در زد تا ابواب ثلاثی مزید را یادمان دهد، نتوانست. تخصص او در چیز دیگری بود. او مأموریت راهبری جهنم را بر عهده داشت. مراقب بود مبادا پای‌مان بلغزد و خدای ناکرده ما هم جزیی از همان دسته‌ی چوبِ دوسرخور شویم و کار او بیشتر و سنگین‌تر شود.

نعره می‌زد همه بعد از من #تکرار کنید:
اِفتَعَلَ، یَفتَعِلُ و اِفتعال!
اِنفَعَلَ، یَنفَعِلُ، اِنفعال!
اِستَفعَلَ، یَستَفعِلُ، اِستِفعال!

ما هم چون انتری که دنبال لوطی بدود، تکرار می‌کردیم و از مهارت #معلم عربی‌مان و نیز توصیف بی‌پرده‌ی جهنم و پرده‌های رنگارنگ آن وحشت می‌کردیم و #لذت می‌بردیم.

آقای عربی تکنیک دیگری نیز داشت. مجبورمان می‌کرد هر روز گناهان‌مان را ثبت کنیم. #شب که به خانه می‌رسیدیم، غذایی می‌لمباندیم و شروع به نوشتن گناهان‌مان می‌کردیم. هر غلطی را که آن روز کرده بودیم، می‌نوشتیم.

گناه موردعلاقه‌ی او نگاه به نامحرم بود. دروغ گفتن و نماز نخواندن در رتبه‌های بعدی بودند. از میخی آتشین می‌گفت که قرار بود در چشم‌های‌مان فرورود. هر کدام #دفتر مخصوص گناه خود را داشتیم. کارمان شده بود وزن کردن گناهان‌‌مان: صبح که از خانه بیرون آمدم، به نامحرم نگاه کردم.

صبح که از خانه بیرون آمدم، به نامحرم نگاه کردم. همراه بچه‌های دیگر همکلاسی‌ام را مسخره کردم، چون موهای مجعد قرمزرنگی دارد و اسمش را سلطان جنگل گذاشته‌ایم. سوار تاکسی که شدم، از صدای آهنگی که مصداق موسیقی غنایی بود، لذت بردم. پیاده شدم و دیدم نامحرمی به در بانک ملی ایرانْ نماد بانکداری اسلامی بدون ربا تکیه داده؛ نگاهش کردم. به آقا یحیای سبزی‌فروش سلام ندادم، به خانه که رسیدم، به نامحرم بانک ملی فکر کردم. آخر زیبا بود... چشم‌هایم را بستم و مجسمش کردم... فشارم افتاد و استخوان‌هایم درد گرفت... خوابیدم. بیدار که شدم، دفتر را باز کردم و گناهان آن روز را نوشتم... هفت گناه کبیره! میخی که قرار بود در چند جا فرورود! زدم زیر گریه.

آقای عزیزی بلای جان‌مان شده بود. طعم شلاقش را همیشه بر روی شانه‌ها‌ی‌مان حس می‌کردیم. او موفق شده بود؛ در عرض چند ماه همه‌مان را به صلابه کشید. رطب و یابس را به هم می‌بافت و به جان‌مان می‌انداخت. آقای عزیزی امید را ازمان گرفت. ترسی را در وجودمان کاشت که سال‌ها ادامه داشت... همه تقلا می‌کردیم خود را از جهنم کوچک آقای عزیزی برهانیم. نمی‌توانستیم. نمی‌شد. فکر می‌کردیم این هم گناه است. وحشت سرتاپامان را گرفته بود.

آخر یک روز دفتر را برداشتم و آتش زدم. آقای عزیزی و تعالیمش در حال سوختن بودند. او تلاش می‌کرد خود را از دفتر مشتعل بیرون بکشد. نعره می‌زد که خاموش کن، سرب داغ و زقوم و اژدهای هزارسر در انتظارت است، خاموش کن.... نگذاشتم ادامه دهد. نفت را بر سرش ریختم و صدایش را برای همیشه خاموش کردم... آتش که تمام شد، آقای عزیزی، دفتر و آموزه‌هایش را در حیاط باغچه چال کردم. دو میخ آتشین نیز بر رویش گذاشتم... از آن روزها بیست‌وپنج سال گذشته!

۱۵ مهر ۱۴۰۰
@mehdi_ghassed
346 views19:27
باز کردن / نظر دهید
2021-10-10 22:26:50
253 views19:26
باز کردن / نظر دهید
2021-03-18 09:31:19 نظریه‌ی واقعیت اجتماعی

درحالی‌که چمبلیس اجرای ناعادلانه‌ی قانون را به تغییرات تاریخی و الزامات سازمانی نسبت می‌دهد، ریچارد کوئینی (1974) خودِ قانون ناعادلانه‌ی سرمایه‌داری را مقصر می‌داند. کوئینی می‌گوید قانون کیفری توسط دولت و طبقه‌ی حاکم برای تضمین بقای نظام سرمایه‌داری مورداستفاده قرار می‌گیرد و از آن‌جا که نظام سرمایه‌داری بیشتر از جانب تناقضات خود تهدید می‌شود، به‌صورت فزاینده‌ای از قانون کیفری استفاده می‌شود تا نظم داخلی حفظ گردد.

نگاهی این‌چنین انتقادی به سرمایه‌داری، مبتنی‌بر نظریه‌ی تضاد کوئینی در مورد تبهکاری است که او آن را "واقعیت اجتماعی جرم " می‌نامد. براساس این نظریه، چهار عامل به‌طور مشترک نرخ بالای جرم را در جامعه‌ی سرمایه‌داری تولید می‌کند، اما درعین‌حال، به مستحکم کردن نظم قانونیِ مستقر و هم‌چنین طبقه‌ی مسلط آن نیز یاری می‌رساند. در ابتدا، طبقه‌ی مسلط رفتارهایی را که منافع‌اش را تهدید می‌کند، مجرمانه تعریف می‌کند. این به این معناست که قوانین کیفری عمدتاً توسط اعضای قدرتمند جامعه نوشته می‌شود. دوماً، طبقه‌ی مسلط این قوانین را به‌کار می‌گیرد تا مطمئن شود منافع‌اش تحت‌محافظت است. این امر مستلزم داشتن پلیس، قضات و دیگر اعضای سیستم عدالت کیفری است. سوماً، اعضای طبقه‌ی فرودست به‌واسطه‌ی شرایط نامطبوع زندگی مجبور می‌شوند درگیر کارهایی شوند که مجرمانه تعریف‌شده‌ است. برای مثال، احتمال دارد فقرا مرتکب جرم شوند، زیرا فقرشان بر آن‌ها فشار وارد می‌کند چنین کاری کنند. و چهارم، طبقه‌ی مسلط از اَعمال مجرمان به‌عنوان پایه‌ای برای ساختن و پراکندن ایدئولوژی جرم استفاده می‌کند.

این عقیده‌ وجود دارد که اعضای طبقه‌ی فرودست اغلب عناصر خطرناک و مجرمانه‌ی جامعه را در درون خود دارند و بنابراین، غالباً باید دستگرشان کرد، تحت‌تعقیب قرار داده یا زندانی کرد. این چهار عامل باهم ارتباط دارند و هر کدام دیگری را تقویت می‌کند تا میزان بالایی از جرم در جامعه تولید شده و حفظ گردد. برای مثال، ارتکاب اعمال جنایی هم‌چون قتل یا دزدی توسط فقرا احتمالاً باعث می‌شود طبقه‌ی مسلط قوانینی را برعلیه آنان تصویب و اجرایی کرده که متقابلاً زندگی را برای فقرا سخت‌تر نموده و همین عامل، به‌نوبه‌ی خود آن‌ها را به سمت ارتکاب جرایم بیشتر سوق می‌دهد. شکل 1-3 خلاصه‌ی نظریه‌ی کوئینی را به‌دست می‌دهد.

کوئینی هم‌چنین کوشیده است نظریه‌اش را به یک فراخوان سیاسی تبدیل کند. تئوری کوئینی می‌گوید چیزی به‌شدت غلط در مورد جامعه‌ی فعلی وجود دارد. چیزی که غلط است این است که اعضای طبقه‌ی قدرتمند ناگزیر کارهای طبقه‌ی فاقد قدرت را جنایی جلوه می‌دهد تا بتواند آن‌ها را استثمار کند، تحت‌فشار گذاشته و مطیع کند و متعاقب آن، وضعِ موجودِ نابرابری‌ اجتماعی را حفظ، مستحکم و دائمی گرداند. بنابراین، کوئینی خواهان توسعه‌ی انقلابی از آگاهی است که بتواند به‌تدریج منجر به ایجاد جامعه‌ای دموکراتیک- سوسیالیست شده و به سرکوب بی‌قدرتان توسط قدرتمندان خاتمه دهد. اخیراً، "جامعه‌شناسی جدیدی از کنترل اجتماعی" به‌وجودآمده که به ورای عقیده‌ی کوئینی مبنی‌بر کنترل بی‌قدرتان و افراد کج‌رو توسط دولت سرمایه‌دار می‌رود. برطبق این نظریه‌ی جدیدِ کنترل، نهادها، سازمان‌ها، حرفه‌ها و مراکز بسیاری به‌ نمایندگی از دولت در کنترل افراد مشکل‌دار و کج‌رو دخیل هستند.

رفتار انحرافی
الکس تیو و همکاران
ترجمه مهدی قاصد
494 viewsedited  06:31
باز کردن / نظر دهید
2021-03-18 09:30:11
362 views06:30
باز کردن / نظر دهید
2021-03-09 19:57:58 نظریه‌ی واقعیت قانونی

به‌گفته‌ی ویلیام چمبلیس (1969) دو نوع قانون وجود دارد. یکی قانون نوشته شده در کتاب یا قانون مطلوب و دیگری قانون در عمل یا واقعیت قانونی است. بنابه قانون نوشته‌شده در کتاب، مقامات قانونی باید با تمام شهروندان رفتاری عادلانه و منصفانه داشته باشند. اما قانون در عمل نشان می‌دهد مقامات قانونی درحقیقت عادل و منصف نبوده و به‌نفع ثروتمندان و قدرتمندان و به‌ضرر فقرا و افراد ضعیف عمل می‌کنند.

ممکن است افراد بسیاری تفاوت این دو نوع قانون را به پای شخصیت پلید قانون‌گذاران و مأموران اجرای قانون بگذارند، اما چمبلیس این تفاسیر فردمحورانه را رد کرده و نشان می‌دهد این افراد به‌شدت تحت‌تأثیر زمینه‌ی تاریخی و سازمانی قانون قرار می‌گیرند.

قانون مدرن آنگلو-آمریکایی از سیستم حقوقیِ ابتدایی انگلستان سرچشمه می‌گیرد. سیستم حقوقی انگلستان در قرن یازدهم شکل گرفت. ویژگی مرکزی این سیستم این است که در آن خطاهای شخصی به‌عنوان تخلفی علیه دولت محسوب می‌شود و این تنها دولت است که حق دارد افراد متخلف را مجازات کند. این اصل قانونی جایگزین هنجار بی‌قانونی قبلی شد که بر طبق آن، خطاهای فردی، هرچه‌قدر هم که بزرگ می‌بود، از طریق مصالحه‌ی طرف‌های مختلف دعوا حل‌وفصل می‌گردید. برای انجام اصل قانونی جدید، حکومت از زور و فشار به‌عنوان ابزار رسیدگی به خطاها و مناقشات استفاده کرد؛ و دو نهاد جداگانه ایجاد نمود: قانون‌گذاران (مجلس ) و مأموران اجرای قانون (قوه‌ی قضائیه )؛ قضاتی را منصوب کرد تا اختلافات موجود بین شهروندان و دولت و بین خود شهروندان را حل‌وفصل کند؛ و بر هیأت منصفه تکیه نمود تا نهایتاً تصمیم را بگیرند.

ساختار کلی نظام حقوقی ابتدایی در انگلستان این‌گونه بود و هم‌چنان در جامعه‌ی ایالات متحده پابرجاست. اما محتوای خاص قوانین، هم‌چنین شیوه‌ی خاص اجرای آن اغلب تغییر کرده است تا منافع طبقات حاکم را بازتاب دهد. قوانین ولگردی در انگلستان فئودالی قرن چهاردهم، برای مثال، نیاز مالکان قدرتمند زمین را به نیروی کار ارزان نشان می‌دهد، زیرا قانون الزام می‌کرد مردان قادربه‌کارِ فقیر با دستمزدهایی کم کار کنند، حرکت آن‌ها را از جایی به جای دیگر در پی رها شدن از شغل کم‌درآمد خود یا یافتن شغل‌هایی با دستمزدهایی بهتر را خلاف قانون اعلام نمود و دادن خیرات به گدایانِ قادربه‌کار را ممنوع کرد. سپس، در قرن شانزدهم، قوانین ولگردی تغییر کرد تا از منافع بازرگانان مرفهی که مجبور بودند کالاهای خود را از شهری به شهر دیگر منتقل کنند، حفاظت کند، زیرا قوانین جدید ولگردی در مورد گداهای سیار، بی‌خانمان‌ها ودزدهای سرگردنه‌ای که از تاجرهای درحال‌سفر دزدی می‌کردند، به‌کار گرفته شد.

امروزه هم در انگلستان و هم در ایالات متحده، قوانین ولگردی برای کنترل مردم بی‌چیز، افراد ناخوشایند، مجرم‌ها و مردم‌آزارها اعمال می‌شود و بازتاب‌دهنده‌ی میل طبقات متوسط و بالاتر پرنفوذ برای ایمن و آرام نگه داشتن خیابان‌های‌شان است. به‌لحاظ تاریخی، قانون کیفری درواقع به منافع ثروتمندان و قدرتمندان خدمت کرده است تا به منافع فقرا و افراد فاقد قدرت. قانون‌گذاران امروزی در زیر این تأثیر تاریخی، گرایش به وضع قوانینی دارند که به نفع ثروتمندان و قدرتمندان است.

مأموران قانون هم‌چون پلیس، دادستان‌ها و قضات نیز به ابزار قدرت و امتیاز تبدیل می‌شوند. این امر عمدتاً پیامد الزام سازمانی است. این در ذات هر سازمانی است که کارکنانش را مجبور کند وظایف را به‌گونه‌ای انجام دهند که بیشترین پاداش و کمترین مشکل را برای سازمان داشته باشد. پاداشی که کارگزاران اجرای قانون به دنبال آن هستند، حمایت عمومی است؛ و مشکلی که باید از آن اجتناب شود، ازدست‌دادن حمایت عمومی یا حتی بدتر از آن است.

بنابراین، دستگیری، تحت‌تعقیب قرار دادن و محاکمه‌ی افراد فاقد قدرتی هم‌چون دائم‌الخمرها، ولگردها، قماربازها، روسپی‌ها، تجاوزکننده‌ها، دزدها و سارق‌ها برای مأموران اجرای قانون متضمن پاداش است. اما اگر مجریان قانون افراد مورداحترام طبقه‌ی متوسط و بالا را به دلیل جرایم دنیای یقه‌سفیدان توقیف یا محاکمه کنند، احتمالاً برای سازمان دردسرآفرین خواهد شد. بادرنظرگرفتن چنین الزامات سازمانی، احتمال زیادی دارد که مجریان قانونْ قانون را در خدمت ثروتمندان و قدرتمندان قرار دهند.

رفتار انحرافی
الکس تیو و همکاران
ترجمه مهدی قاصد

@mehdi_ghassed
410 viewsedited  16:57
باز کردن / نظر دهید
2021-03-09 19:57:32
ویلیام چمبلیس (2014-1933)

نظریه واقعیت قانونی
(Legal Reality Theory)
271 viewsedited  16:57
باز کردن / نظر دهید
2021-03-09 19:54:11 در حدود یک سال گذشته، همان‌گونه که برخی از دوستان نیز اطلاع دارند، درگیر ترجمه‌ی کتابی پیرامون آسیب‌شناسی اجتماعی با عنوان رفتار انحرافی بودم. ترجمه‌ی کتاب به اتمام رسیده و آن را برای بررسی به ناشر ارسال کرده‌ام.

امیدوارم که کتاب زودتر از پیچ‌وخم بررسی ناشر و اخذ مجوز ارشاد بگذرد.

تصمیم دارم در این صفحه بخش‌هایی از کتاب را برای مطالعه‌ی علاقه‌مندان قرار دهم. امیدوارم مطالعه‌ی این بخش‌ها برای خوانندگان عزیز مفیدفایده واقع شود.

با احترام
مهدی قاصد
256 viewsedited  16:54
باز کردن / نظر دهید
2021-02-02 12:57:29 غیبت لاجوردی

عباس کاظمی
@Varijkazemi
امروز از درد گردن و کمرم، نتوانسته بودم برخیزم، عصر وقتی خبر مرگ هاله را شنیدیم شوکه شدم، زبانم بند آمده بود و چشمانم مرطوب شدند اما نتوانستم گریه کنم. این سال‌های اخیر چرا بیشتر تلاش نکردم تا او را ببینم. آخر هیچ راهی برای یافتن او نداشتم، هیچ خبری از هیچ جایی در مورد او نبود. هرکس چیزی می‌گفت، یکی می‌گفت به خارج از کشور مهاجرت کرده، یکی می‌گفت در خیابانی او را دیده که بسی پیر شده است خودم در خیالم بارها همان حوالی تجریش او را دیده‌ام اما خیلی زود مانند سایه‌ای مبهم محو شده‌بود. هاله لاجوردی درواقع هنگامی مرد که او را از دانشگاه بیرون انداختند و مثل همیشه به بهانه‌های نمی‌دانم چی! او مرده بود چرا که بعد از بیرون رفتن از دانشگاه به دلیل افسردگی شدید نتوانست کار کند.
بگذار برایتان تعریف کنم در دهه هفتاد فقط در مورد او شنیده بودم و ترجمه مقالاتش را در فصلنامه ارغنون خوانده بودم تا اینکه دم در اتاق رییس دانشکده وقت( سال ۱۳۷۸) برای مصاحبه دکتری او را دیدم. محمد رضایی، شهرام پرستش، نادر امیری، و... دوره دکتری ما عجیب بود اما نه صرفا بخاطر جمع کوچک خوب ما بلکه به دلیل همان سالهای اواخر دهه هفتاد. زمانه‌ای که امید به دانشگاه بازگشته بود و نسل جوان بدش نمی‌آمد آرمانی داشته باشد و بدن دانشکده به چه رقصی افتاده بود!
سال ۱۳۸۳ او استخدام گروه ارتباطات دانشگاه تهران شد چنانچه سال ۱۳۸۴ من به او ملحق شدم و قرار شد گرایش مطالعات فرهنگی را در دانشگاه تهران به جلو ببریم. هاله خوب سخنرانی می کرد و کلاسهای درس پرباری داشت، در سنت نظریه انتقادی می‌اندیشید و می‌‌توان گفت یکی از دانشجویان ارتدوکس یوسف اباذری بود. ترجمه‌های او در فصلنامه ارغنون همانند دیگر مقاله‌های این فصلنامه تاثیر زیادی در تقویت گرایش‌های آلترناتیو در علوم اجتماعی ایران داشت.
در سال ۱۳۸۸ به بهانه اعلام شده عدم انتشار مقاله علمی- پژوهشی قرار داد او را لغو کردند. لاجوردی حتی برای یکسال بنا به توصیه یکی از همکاران به صورت حق التدریسی درس داد بلکه کارش درست شود اما نشد. در همان هنگامه مادرش را از دست داد، ناملایمات ناگفتنی دیگری هم بود و در نهایت خودش دچار مشکل روحی شدیدی شد و از دانشکده برای همیشه رفت.
زندگی بعد از دانشکده، برای همه ما عجیب تلخ بود. بعد از سال ۱۳۸۹ بندرت او را می‌دیدم، گاهی در حد چند ساعت با هم گفت و گو می‌کردیم. وقتی رخداد تازه راه افتاد از او خواستم که برای تدریس جلو بیاید شاید برای بازیایی روحیه او خوب باشد چنانچه برای همه ما بیرون راندگان در آن زمان فعالیتهای خارج از دانشگاه تسکین بخش بود. اما لاجوردی، دیگر روحیه نداشت گویا دکتر به او گفته بود به کل باید ارتباطش را با هرچیزی که نشانه‌ای از گذشته است قطع کند و قطع کرد و در نتیجه تنهاتر ماند.
روانشناسان دروغ می‌گویند که افسردگی دلایل روانی دارد،بلکه بیماریهای روانی دلایلی سیاسی و اجتماعی دارد. افسردگی مادامی که یک استاد- روشنفکر را از کار کردن می‌اندازد ادامه ساختارهای ایدئولوژیک عمل می‌کند. من خود به چشم خویش دیدم که چگونه فرایند حذف، درون زندگی قبیله‌ای دانشگاه عمل کرده و اخلاق طرد و بی‌توجهی و بی‌تفاوتی چگونه توسط همکاران در جامعه دانشگاهی کار کرده است.
چه چیزهایی و چه کسانی عامل این افسردگی و این رنج شدند؟ چگونه دانشکده محصول خودش را ویران کرد، دختری که خوب تحصیل کرد، سواد بالا کسب کرد، و می‌توانست آثاری ارزشمند بیشتری در علوم اجتماعی ایران تولید کند چگونه تنها رها شده است؟ اگر گروه ارتباطات بیشترکوشش می‌کرد تا او را نگاه دارد، اگر ريیس وقت دانشکده کمی در حفظ او پافشاری می‌کرد و اگر افرادی مانند من مقداری پایمردی بیشتر می‌کردیم چه می‌شد؟ ایا لاجوردی هنوز در بین ما و در حلقه دانشجویانش بود؟ اگر لاجوردی بود، شهرام پرستش بود، حتما دیگرانی چون محمد رضایی، بهزاد دوران، وحید طلوعی، مهدی فرجی، نفسیه حمیدی، علی پاپولی و بسیاری دیگر هنوز درون دانشکده بودند. خیلی از دانشجویان مهاجرت کرده هم بودند، الان ما چه فضایی در دانشکده داشتیم؟
دانشکده در دهه هفتاد و نیمه اول دهه ۸۰ چه نفسی داشت! چه امیدی در دوران اصلاحات درون دانشکده جوانه زده بود! چه موجهای آرامی که از درون لانه خود بیرون جهیدند و به بالا آمدند و سپس به آرامی درون خود دفن شدند و دیگر باز نگشتند! چه آدمهایی که فسردند و مردند و ما نامشان را حتی نمی‌دانیم، چه افسرده‌دلانی که در مهاجرتی بی‌پایان غوطه‌ورشدند. امشب در صحبت با یکی از دوستان مهاجرت کرده بغضم بالاخره ترکید اما نه صرفا برای مرگ لاجوردی .... انگار زخمی قدیمی سرباز کرد، وقتی خشک ایستاده بودم خاطره‌ها جلوی من رژه رفتند، دردها دوباره کمرم را شکستند و گردنم را خرد کردند.
@Varijkazemi
346 views09:57
باز کردن / نظر دهید