2019-04-07 10:07:24
قلمنگار ۱۵۷
روز یکشنبه از خانواده شادی خداحافظی کردیم، بارهایمان را پشت گاب گذاشتیم و راهی خانهء جدیدمان شدیم.
روبه روی خانه گابِ سربهراه را کنار کامیون باربر همسایه پارک کردیم. کارگرها وسایل صاحبخانه را پیاده میکردند و ما هم چهارتا چمدان و جعبهمان را.
هیچ وسیلهای در خانه نداشتیم که بخواهیم آن را چیدمان کنیم. نه مبل ومیزی، نه تخت و کمدی و نه حتی تلویزیون و یخچالی ! فقط لباسهایمان بود، چندتا ظرف و قابلمه، دو تا تشکی که از شادی قرض گرفته بودیم و البته اسباببازیهای محبوب تسنیم.
این اولین باری بود که در زندگی مشترکمان انقدر بیهمه چیز شده بودیم. دیگر مثل خریدن جهاز مامان و بابا هم نبودند که مسئولیت پر کردن خانه را بر دوششان بیاندازیم و خودمان را راحت کنم. باید دوتایی از نو شروع میکردیم آن هم در این شهر جدید!
بهتر بود از کسی راهنمایی میگرفتیم.
جیم جلوی پارکینگ ایستاده بود و کارگرها را نگاه میکرد. به سمتش رفتم و پرسیدم: "میشه کمی به ما اطلاعات بدی که کدوم فروشگاه بریم برای خرید لوازم منزل با قیمت مناسب؟"
جیم با تعجب پرسید:" چرا فروشگاه؟ نیوزلند یه سایت معروف داره به اسم تِریدمی. مردم وسایلی که احتیاج ندارن اونجا برای فروش میذارن. هرچی بخوای پیدا میشه. یه سایت دیگه هم هست که گاراژسلها رو توش زده. خانوادههایی که میخوان از شهر برن فرنیچر خونه رو با قیمت مناسب میذارن برای فروش. بذار الان آدرسش رو برات میفرستم."
من که احساس میکردم به عزت نفسم توهین شده، با دلخوری و ناراحتی گفتم: " درسته گفتم ارزون باشه ولی انقدرها هم محدودیت نداریم که مجبور باشیم دست دوم بخریم."
جیم بدجوری جا خورد. دستپاچه گفت: "اوه متاسفم! منظوری نداشتم شاید به خاطر تفاوت فرهنگی برداشت بدی کردی. آخه تا جایی که یادمه شما گفته بودید بیشتر از یکی دو سال اینجا نیستید. خب منم فکر کردم دلیلی نداره برای این مدت کوتاه بخواید هزینه زیاد بکنید. خرید و فروش اجناس دست دوم تقریبا جزئی از فرهنگ مردم نیوزلنده البته اگه چینیها برای بازار خودشون تغییرش ندن! مثلا اون کشوهای سفید کنار گاراژ رو ببین. ساخت سال ۱۹۷۰ هست من این رو از یه پیرزن نیوزلندی خریدم. این یه پیشنهاد دوستانهست شما میتونید به جای خرید وسایل نو، پولش رو صرف سفر و تفریح و کسب تجربههای جدید در نیوزلند بکنید."
الکی ادا پولداری درآوردم و گفتم: "خب میشه وسیله نو گرفت، تفریح هم داشت، بعد هم وسایل رو به افرادی داد که نیازمندتر هستن."
جیم لبخندی زد و گفت: "درسته اما شاید برات جالب باشه که درباره THREE RI بدونی."
با تعجب پرسیدم: "Three چی؟"
جیم گفت: Reuse, Repair, Recycle (استفاده مجدد، تعمیر و بازیافت) یه زمانی نیوزلند نقطه دوری از دنیا بود، دسترسی به اینجا سخت بود و میزان تجارت پایین. مردم به بازارهای متنوع دنیا دسترسی نداشتن برای همین تا جای ممکن از وسایلی که داشتن استفاده میکردن اگه خراب میشد تعمیر میکردن و اگه نیاز نداشتن به فرد دیگهای میدادن و درنهایت اگه به هیچ دردی نمیخورد بازیافتش میکردن. اما حالا تنوع محصول اینجا بیشتر از قبل هست بعلاوه اینکه قیمتها هم خیلی بالا نیست ولی ما سعی میکنیم این فرهنگ رو بین بچهها گسترش بدیم تا طبیعت کمتر آسیب ببینه، اول برای اینکه به خاطر تولید بالاتر، استحصال بیشتری از زمین صورت نگیره و دوم به خاطر زباله کردن وسایلی که هنوز قابل استفاده هستند طبیعت بیشتری نابود نشه. اما متاسفانه با چند فرهنگه شدن نیوزلند و تحت تاثیر قرار گرفتن بعضی از کسب و کارها این سبک فکری داره کمرنگ میشه!"
به گمانم جیم مرا عامل تهاجم فرهنگی میدید. چقدر تربیت و نگاه من با او فرق داشت.
برای من مصرفگرایی رابطه مستقیمی با عزت نفسم پیدا کرده بود و حتی عارم میشد از کسی عاریه بگیرم.
به جیم گفتم: " تا حالا از این زاویه نگاه نکرده بودم. شاید من باید در دیدم تجدید نظر کنم."
جیم با مهربانی گفت: " به هر حال ما داخل گاراژ وسایلی داریم که اگه مورد نیازتون باشه خوشحال میشیم در اختیارتون بذاریم. اگه هم نخواستی برات اسم و آدرس فروشگاههای لوازم خانگی رو میفرستم."
آیا باز هم وقت آن شده بود که چشمهای ذهنم را بشویم و جور دیگر ببینم؟
3.5K views07:07