Get Mystery Box with random crypto!

༻﷽༺ #پـارٺ_هشتاد_چهار این حرفو که زد رویا شروع کرد جیغ زدن و | ڪانال رسمے شهید حاج حمید سیاهڪالے مرادے





༻﷽༺

#پـارٺ_هشتاد_چهار

این حرفو که زد رویا شروع کرد جیغ
زدن و وسایل خونه رو پرتاب کردن
سمت من؛البته نگران نشو، من جا خالی
دادم!

رها سری به افسوس برایش تکان داد و
بدون تامل مشغول کار شد. فکر کردن به
رویا و کارهایش برای او خوب نبود!

کارهایش که تمام شد، نیمه شب شده
بود. شام را آماده کرد. خانم زند که
پشت میز نشست رها را خطاب قرار داد:

_چرا اینقدر دیر برگشتی؟ اینجا خونه‌ی
بابات نیست که هر وقت میخوای میری و
میای!

صدرا وارد آشپزخانه شد:
_من که بهتون گفتم، اونجا شرایط خوب
نبود، من گذاشتم باشه.

خانم زند: اینجا هم شرایط خوب نبود!
صدرا: مادر جان، تمومش کن! اون با
اجازه ی من رفته، اگه کسی رو میخواید
که سرزنشش کنید، اون منم، چون هر بار
از من خودم بهش گفتم بمونه اونجا،رها
بشین با ما شام بخور!

خانم زند اعتراضی کرد:
_صدرا! چی میگی؟ من با قاتل پسرم سر
یه سفره؟!

صدرا توضیح داد:
_برادر رها باعث مرگ سینا شده، رها
قربانی تصمیم اشتباهه عموئه، از
معصومه چه خبر؟ نمیخواد برگرده
خونه؟

رها هنوز ایستاده بود.
خانم زند: نزدیک وضع حملشه، پیش
مادرش باشه بهتره!

صدرا: آره خب! حاال کی برمیگرده؟
تصمیمش چیه؟ همینجا زندگی میکنه؟
رها... تو چرا هنوز ننشستی؟

خانم زند: اون سر میز نمیشینه! هنوز
تصمیم نگرفته کجا زندگی کنه، میگه
اینجا پر از خاطراته و نمیتونه تحمل کنه،
حالش بد میشه!


#ادامہ_دارد...


@modafehhh