Get Mystery Box with random crypto!

༻﷽༺ #پـارٺ_صد_هشت _االن نمیتونم، باهاتون تماس میگیرم! آقای | ڪانال رسمے شهید حاج حمید سیاهڪالے مرادے





༻﷽༺

#پـارٺ_صد_هشت

_االن نمیتونم، باهاتون تماس میگیرم!

آقای شریفی: صبرکن صدرا، مشکلی پیش
اومده! خودتو برسون کالنتری، بهت نیاز
دارم.

صدرا وکیل آقای شریفی بود، اصال از
همین طریق رویا دیده بود و عاشقش
شده بود. گوشی را قطع کرد و به سمت
در بیمارستان رفت:

_برمیگردم! شما پیشش باشید، زود
میام.

آیه رفتنش را نگاه کرد"چیزی مهمتر از
تمام زندگیت هست آقای زند؟"

وقتی به کالنتری رسید، آقای شریفی را
دید:

_سالم، چیشده؟من بایدبرم بیمارستان!

آقای شریفی: چیز مهمی نیست، فقط تو
باید رضایت بدی!

_رضایت چی؟
آقای شریفی: چیزی نیست، زیادم طول
نمیکشه، با من بیا!

وارد اتاق افسر نگهبان شدند.
_اینم آقای زند همسر خانم مرادی، اومدن
برای رضایت!

نام فامیل رها که به همسری صدرا
معرفی شد برایش عجیب بود! چرا
این موضوع را مطرح کرده اند؟

صدایی افکارش را پاره کرد:
_صدرا، زودتر منو از اینجا ببر!
"رویا اینجا چه میکنی؟"

صدرا: اینجا چه خبره؟
افسر نگهبان: مگه شما خبر ندارید؟
صدرا سری به نشان نه تکان داد و اخم
افسر نگهبان در هم رفت:

_شما گفتید میدونن چی شده و دارن
برای رضایت میان و این خانم برای همین
نرفتن بازداشتگاه!

آقای شریفی: مشکلی نیست، ایشون
نامزد دخترم هستن، االن رضایت میدن!

افسرنگهبان: نامزد دختر شما یا همسر
خانم مرادی؟


#ادامہ_دارد...


@modafehhh