خویشتن را پهنا دهیم «درختان شکوفه میدادند، و پرندگا | هشت بهشت
خویشتن را پهنا دهیم
«درختان شکوفه میدادند، و پرندگان چهچهه میزدند، و علف تر بود، و تمام زمین میدرخشید. و من ناگهان درخت و گلها و علف و پرندگان بودم و «من» دیگر وجود نداشت.» (خلیل جبران، از کتاب: گزینه نامههای عاشقانه خلیل جبران و ماری هاسکل، ترجمه مجید روشنگر)
«میروم بالا تا اوج، من پُر از بال و پَرم. راه میبینم در ظلمت، من پُر از فانوسم. من پُر از نورم و شن و پُر از دار و درخت پُرم از راه، از پل، از رود، از موج پُرم از سایهی برگی در آب» (سهراب سپهری)
«هنر راه رفتن هنر نظاره کردن است. ابتدا، آنچه را از آن میگذریم نگاه میکنیم، سپس همان میشویم.» (شش اثر، کریستین بوبن، ترجمهی مهتاب بلوکی)
«نمیتوانم نظارهگر خاموش زیبایی باشم. اگر مرا پذیرا شود، به کام آن میروم و با آن یگانه میشوم.» (نور جهان، کریستین بوبن، ترجمهی پیروز سیار)
تماشا کرده راستین چنین چیزی است. یگانه شدن و خویش را پهنا دادن. پُر شدن از آنچه تماشایش میکنیم. وسعت یافتن. گسترده شدن. جهان از رهگذر تماشا به درون ما کشیده شود، یا ما به درون آنچه نگاهش میکنیم. از اینروست که تماشا مبارک است و به قول سهراب ما را به آسمان میبَرَد: «چون به درخت رسیدی به تماشا بمان! تماشا تو را به آسمان خواهد بُرد.»
تماشا را دستکم نگیریم. تماشا، کوششی ارزشمند است برای در نوردیدن فاصلهها و فرا رفتن از خود. تماشای راستین، ما را توسعه میدهد.