2023-01-11 01:21:53
امشب دارم به زندگیم نگاه میکنم.
به حالم. امروزم. چه چیزی رو دارم زندگی میکنم.
فردا اگر امروز رو نگاه کنم چی قراره ببینم.
میدونم... یه دختر بچه. روح یه دختر بچه توی کالبدی که داره بزرگ میشه. دختری که امروز داره میخنده، بیدغدغه ست و شاده ولی حواسش نیست.
بعدا از امروز چجوری یاد میکنم؟... روز های خوب؟ اره.
بیشتر از خوب
روز های جوونی
روز های آزادی و سادگیم
روزی که یه دوست خوب داشتم
کسایی رو داشتم که به جلو هولم میدادن
اون دوران اوایل کارشناسی که با یه پسره بودم، مهربون و ساده و خوب. مثل یه دختر کوچولو از دستش حرص میخوردم ولی بازم دوستش داشتم.
اون روز ها که خنده ها و گریه هام راحت بودن... گریه هام راحت بودن...
- تو برا چیا گریه میکنی؟
+ تو برای چی گریه میکنی؟
- همه چی...
از هر حسی. از هر چیزی. میتونم اشک بریزم، و قدرش رو نمیدونم. نمیدونم این بغضی که همین الان گلوم رو متورم کرده اما میتونه اشک شه چقدر ارزشمنده...
+ آخرین بار که گریه کردی برای چی بود؟
کی گریه کردی؟
- همین الان...
+ به جز الان.
کاش میپرسیدی الان چرا داری گریه میکنی...
چرا داشتم گریه میکردم؟
ترسیده بودم. خیلی ترسیده بودم. از شادی و آرامش عمیقی که داشتم تجربه میکردم ولی نمیدونستم باید چه واکنشی بهش بدم... الان باید چیکار کنم؟! حس بچه ای رو دارم که کل ظرف شکلات ها رو دادن بهش و میگن «بیا، مال تو، هرچی هرچقدر میخوای بردار». اولش میخنده، ولی کم کم عقب میکشه و با تردید نگاه میکنه...
اینا یه امتحانه؟ نکنه زیاد از حدم بردارم؟ نکنه انقدر شیرینی زندگی رو بچشم که بعدش نتونم تاوانش رو بدم...
ترسیدم. چون همین الان فهمیدم کل این ۱۹ سال بازی بوده. اینا همش شیرینیاش بوده احمق. هنوز سختیا و تلخیا رو نچشیدی...
فهمیدم معصومم. فهمیدم این شب هایی که از عذاب وجدان گناهام خوابم نمیبره متعلق به بی گناهانه ترین روز های زندگیمه، خودم نمیدونم... دورانی که تا ابد درش پاک ترین و خالص ترینم بودم. صادق ترینم. بی پروا ترینم. من ترینم... انسان ترینم.
فقط الان که میدونم توی بهترین روز هامم اشکم بند نمیاد.
کسی بهم یاد نداده باید با این آگاهی چطور برخورد کنم...
آگاهی از اینکه این لحظه خاطره خواهد شد.
خاطره ای شیرین. به شیرینی تمام کیک های تولد.
31 viewsβahar, 22:21