آدرس کانال:
دسته بندی ها:
سیاست
زبان: فارسی
مشترکین:
2.82K
توضیحات از کانال
نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی
بهترین، انقلابیترین و نبوغآمیزترین نظریه، بدون پیوند انداموار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، بهطور بلاواسطه، هیچ هودهای ندارد.
www.naghd.com
Naghd.site@gmail.com
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
0
4 stars
1
3 stars
2
2 stars
0
1 stars
0
آخرین پیام ها 2
2022-07-26 18:14:43
تاملاتی دربارهی تقاطعگرایی
نوشتهی: مارتا ای. خیمهنس
ترجمهی: فرزانه راجی
26 ژوئیه 2022
اصطلاح «تقاطعگرایی» به تلاقی ستمهای ناشی از هویتهای پیچیده و تجارب منحصربهفرد اشاره دارد. گزارشهای فمینیستی ریشههای آن را تا تجربهی زنان سیاهپوست ایالات متحده و سایر زنان رنگینپوست، و اندیشهی فمینیست سیاه، بهویژه بیانیهی Combahee River Collective ردیابی میکنند: «ما معتقدیم سیاستهای جنسی در دوران پدرسالاری در زندگی زنان سیاهپوست به همان اندازهی سیاستهای طبقاتی و نژادی فراگیر است. همچنین برای ما جدا کردن ستم نژادی از ستم طبقاتی و ستم جنسی دشوار است زیرا در زندگیمان اغلب بهطور همزمان تجربه میشوند.» این همچنین نوعی تعمیمدهی استعارهای است که پژوهشگرِ حقوقی، کیمبرله کرنشاو (که حسن شهرتش بهواسطهی ابداع این اصطلاح است)، برای به تصویر کشیدن وضعیت کارگران زن سیاهپوست استفاده کرد؛ زنانی که نمیتوانستند از کارفرمای خود برای تبعیض، بهعنوان کارگران زن سیاهپوست شکایت کنند زیرا دادگاهها تبعیض را یا بر اساس جنسیت به رسمیت میشناختند یا نژاد و نه براساس هردو. کرنشاو استدلال کرد که نه جنسیت و نه نژاد به تنهایی نمیتوانست مسئول تجربهی آنها از ستم باشد زیرا آنها در «تقاطع» جنسیت و نژاد قرار داشتند.
بهرغم مرتبهی ممتاز آن همچون «مهمترین رهاورد نظریِ تاریخِ فمینیسم»، تا آن جا که من میدانم، هیچ نظریهی دقیق و پذیرفتهشدهای دربارهی تقاطع وجود ندارد. دربارهی ایدههای کلیدی تقاطعگرایی توافق وجود دارد، اما فمینیستها در چگونگی مفهومسازی روابط بین محورهای نابرابری در سطح کلانِ تحلیل، و روشهایی که این محورها هویتها و تجارب افراد را شکل میدهند، با هم تفاوت دارند. معنی اصطلاحاتی همچون «درهمتنیده»، «تقابل»، «همساخت»، «همسازمان»، «تشکیل متقابل»، و غیره خودپیدا نیست. این روابط فرضی در چه سطحی از تحلیل مرتبط هستند؟ آیا طبقه، جنسیت، نژاد، توانایی و غیره در سطوح خرد، کلان یا فردیِ تحلیل «بهطور متقابل همساخت»، «همساز» و غیره هستند؟ اگر چنین است، این امر بهطور انضمامی چگونه کار میکند؟ آیا هویتهای پیچیده در درجهی اول تأثیرات مشارکت آگاهانهی افراد در «محورهای سرکوب»ِ ظاهراً متقاطع است، یا تأثیرات گفتمان، یا تعامل بین این دو؟ و منظور از اینکه میگوییم محورهای نابرابری متقاطع هستند چیست؟ آیا محورها تلاقی میکنند و افراد در تقاطعها شکل میگیرند، یا تقاطع فقط استعارهای برای این واقعیت است که در هر جامعهای همه دارای ویژگیهای خاصی، همچون جنسیت و سن هستند، و اینکه همهی ما در نهادهای اجتماعی مختلفی شرکت داریم ــ بنابراین نقشهای اجتماعی و شغلی متعدد و متفاوتی را ایفا میکنیم ــ و در جایی از ترتیبِ رتبهبندی که محورهای اصلی نابرابری را تقسیم میکند قرار گرفتهایم؟ اگر چنین است، تقاطعگرایی در نهایت در چه جنبههایی مبتنی بر نوعی بدیهیگوییِ جامعهشناختی نیست؟ هویتها چه تفاوتی با نقشهای اجتماعی دارند؟
مانند همهی نظریهها، تقاطعگرایی نیز محصول زمان خود است. اثرات جهانی شدن ــ آواره کردن میلیونها کارگر، آغاز مهاجرت مردان، زنان و کودکان از کشورهای جنگزده و مستعمرات سابق به کشورهای سابقاً استعمارگر ــ در حال تغییر شرایط مادی و اجتماعی زندگی، همچنین آگاهی پژوهشگران و کنشگران است. چنین تغییراتی در نهایت باعث رشد نظریههایی خواهد شد که هدفشان فراتر رفتن از محدودیتهای تقاطعگرایی است. نظریههایی که پیوندهای سازگانی بین «محورهای شاخص سرکوب» را به روشهایی که ممکن است ماتریالیسم تاریخی را دربربگیرد یا نگیرد، نظریهپردازی خواهند کرد. نظریهی بازتولید اجتماعی احتمالاً چنین نظریهای است. گزینهی دیگر این است که تشدید بهرهکشی ــ بازنمودیافته در تمرکز ثروت و درآمد در رأس و رشد ارتش ذخیره کارِ ملی و فراملی ــ که در حال حاضر در ایالات متحده طبقهی کارگر را وارد گفتمان سیاسی و رسانههای جمعی کرده است ــ ممکن است در نهایت علاقهی گسترده به مارکسیسم در دهههای ١٩٦٠ و ١٩٧٠ در میان کنشگران، دانشجویان و دانشگاهیان را بازگرداند. در حال حاضر تجدید علاقهای به مارکسیسم و فمینیسم وجود دارد؛ اینکه این تجدید علاقه مستلزم از بین رفتن تقاطعگرایی، ادغام آن با نسخهای ایدهآلی از مارکسیسم، با تأکید بر ستمهای نژادی، جنسیتی وسایر ستمها، و در عین حال بهحداقل رساندن اثرات تعیینکنندهی قدرت طبقاتی و مناسبات طبقاتی، یا بازگشتی به ماتریالیسم تاریخی است، برعهدهی نسلهای جوان است که تصمیم بگیرند.
متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-346
#مارتا_ای_خیمهنس #فرزانه_راجی
#تقاطعگرایی #فمینیسم #مارکسیسم
@naghd_com
1.7K viewsedited 15:14
2022-07-23 18:13:36
سرمایهداری در مصر یا سرمایهداری مصری؟
از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آرون جیکز و احمد شکر
ترجمهی: سهراب نیکزاد
23 ژوئیه 2022
چگونه تاریخچهای از سرمایهداری میتواند همزمان محلی و جهانی باشد؟ چگونه میتوانیم سرگذشتی را روایت کنیم که هم منطبق بر تجربههای متمایز سرزمینی خاص باشد و هم معطوف به الگوهای کلانتری که مقولهای همچون «سرمایهداری» را معنادار میکند؟ پاسخهای ما به این پرسشها در گروِ تمایزی ساده اما پراهمیت است. در فصل حاضر بازتفسیری از تاریخ سرمایهداری در مصر و نه «سرمایهداری مصری» ارائه میشود. این تاریخ آشکارا با تاریخ سرمایهداری انگلستان، هند یا ایالات متحده تفاوت دارد، هرچند این تاریخها هرگز دقیقاً در قالب مرزهای ملی امروزی تعریف نشدهاند. بنابراین، در این فصل در پیگیری دگرگونیهای عمیق دو سدهی اخیر دو استدلال مرتبط به هم مطرح میشود.
یکم، مردم مصر مثل مردم هرجای دیگری همزمان در فضاهای چندگانهی قدرت و انباشت زندگی میکنند. این فضاها و میانکنشهاشان ممکن است تغییر کند و میکند. چگونگی پدید آمدن این فضاها را باید موضوع پژوهشی واکاوانه قرار داد، نه اینکه آنها را ویژگی مفروضِ جغرافیای هر کشوری دانست. پژوهشهای کنونی دربارهی مصر معمولاً تاریخ این کشور را به مرحلههای مجزا تقسیم میکنند: توسعهگرایی تدافعی، سرمایهداری استعماری، سرمایهداری دولتی و نولیبرالیسم. این دورهبندی به شکل سودمندی وقایع مصر را به الگوهای گستردهتر جهانی پیوند میزند، هرچند این خطر را در پی دارد که مصر موجودیتی باثبات در نظر گرفته شود که تغییرات تاریخی آن در نتیجهی تکانشهایی با خاستگاهی بیرونی رخ میدهد. با این حال، مصر صرفاً مکانی بهشمار نمیآید که گرایشهای بحرانیِ ازپیشموجود و راهبردهای انباشت در آن مدام از نو تکرار میشوند. بلکه انواع پویههای اجتماعی، اقتصادی و زیستمحیطی ــ که برخی زاییدهی درون و برخی بیرون کشور است ــ دست به دست هم دادهاند تا پیکربندیهای یگانهای از قدرت سیاسی و اقتصادی را در مقیاسهای جغرافیایی مختلفی ایجاد کنند. این پیکربندیهای ناموزون همواره در فرایندهای فرامنطقهای و فراملی ریشه داشته است بیآنکه صرفاً به این فرایندها تحویلپذیر باشند. این پیکربندیها به ترتیبات حاکم بر زندگی هرروزه در مصر و نیز به جریانهای کالاها، مردم، سرمایه و ایدههایی وابستهاند که این کشور را به سایر کانونهای منطقهای و جهانی پیوند میدهد.
دوم، مجموعهای از نقشآفرینان، در سراسر تاریخ مدرن مصر، سازوکارهای سیاسی گوناگونی را به کار بستهاند تا وجوه لازم برای روندهای پیاپی انباشت را فراهم کنند. انباشت سرمایه از راه تولید کالاها مستلزم این است که وجوهی از پیش وجود داشته باشد تا بتوان آن را بهعنوان سرمایه به کار انداخت. سرمایهدارهای مصری، خواه در کاشت پنبه یا ساخت کارخانهها، اغلب به سرمایهای بیش از آنچه در دست دارند نیاز داشتهاند. آنها برای رسیدگی به این کمبود سرمایه بر ترکیبهای متغیر مالیاتستانی، رانت، بدهی، کمک و سلبمالکیت ــ بهطور خلاصه، شکلهای انباشتی که بیشتر مستلزم واگذاری سیاسیِ ارزش است تا سودهای تولیدی ــ متکی بودهاند.
در پژوهشهای جغرافیای تاریخیِ سرمایهداری تا مدتها تأکید میشد که در آن دسته از فرایندهایی که مارکس با عنوان «انباشت بدوی» توصیفشان میکند چندان که ویژگی مداوم و ضروریِ خودگستری سرمایه نمایانده میشود از وجه گذشتهی سرمایه سخنی نمیرود. همانطور که در این حوزهی نظری استدلال شده است، تولید سودآور کالاها برای فروش در بازارهای جهانی بر ترکیبی ناپایدار از منابع متکیست که بیرون از «منزلگاه» خود تولیدشان قرار دارد. این بینشها اغلب به وابستگیهای اساسی بین استخراج ارزش در مستعمرهها و انباشت اصلی در مامکشور یا متروپل اشاره داشتهاند. با این همه، آنچه در این برداشتها کمتر بهچشم میآید میانکنشِ موجود بین این فرآیندهای دوگانه درون فضاهاییست که در نظم جهانی جایگاهی فرودست دارند...
متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-33T
#خاور_میانه #مصر #آرون_جیکز #احمد_شکر، #سهراب_نیکزاد
#سرمایهداری #استعمار
@naghd_com
1.2K viewsedited 15:13
2022-07-19 18:16:55
واکاوی «مزدبگیران»، پالایش «شاغلان»
هستندگی طبقهی کارگر
نوشتهی: فرنگیس بختیاری
19 ژوئیه 2022
استمرار خیزشهای اجتماعی دههی اخیر ایران که فاصلههای آنها به مرور کم میشود، جذر و مد دریایی طوفانیست که سَر آرامشدن ندارد. در این خیزشها، انسانها با نقشها و جایگاههای مختلف روبهروی هم صفآرایی میکنند. در یک سو، گارد سرکوب ناجا با ماسک و سیاهپوش، پاسداران، لباس شخصیها، تکتیراندازان، رؤسایی نادیده در اتاقهای ضدگلوله و… در سوی دیگر کارگران و بیکاران، خانوادهی آنها، بازنشستگان، مستمریبگیران و حتی خُردهسرمایهداران بازار که تا دیروز مردد بودند، اکنون در وحشت از سقوطی گریزناپذیر خطر را بهجان میخرند و مغازهشان را تعطیل میکنند. آنچه در این صفآراییها، قدرت سیاسی را در داخل بهوحشت انداخته است، چنانکه فعالان را فلهای دستگیر و در همان حال مهرههای امنیتی خود را قربانی میکند یا قدرت سیاسی سرمایه جهانی را به دریوزگی ادامهی مذاکرات میکشاند تا سرکوبگر اعظم را در خاورمیانه نگه دارد، گستردگی و تداوم نیرویی عینی و پراتیکی، سیال و جاری در مقابل نظام با ظرفیت بالقوه ضدسرمایهدارانه است که تجربهی زيستهی يک انقلاب بزرگ را در پیشینهی خود دارد. نیرویی در خیابان در کارخانه، در مدرسه، در دنیای مجازی، در توییتها، چتها و در جان زندگی جاریست. این نیرو محصول پراتیکهای سیاسی، اعتراضی کارگران یا هستی طبقهای است که اکثریت مطلق «شاغلان» را در بر میگیرد و به تبع آن جمعیت غالب کشور را تشکیل میدهد.
کارگران در هیچ دورهای از تاریخ کشور، چنین گسترده، جمعیت کشور را از آن خود و خانواده نکرده بودند. آنها با هویتهای خاصِ تحمیلشده، مانند «رسمی» و «غیررسمی»، «ذهنی و یدی»، «کارگر و کارمند» «پیمانکاری و پروژهای» و… هر کدام با پراتیک ویژهی خودْ تاریخشان را زیسته و میزیند و هستندگی طبقهی کارگر را هرچند در جزایر مختلف، با فراخوانها، اعتصابات و شورشها، با قهرمانان و فعالان خود و بهرغم سرکوب بیرحمانه در سالها و روزهایی که گذشت عینیت بخشیدهاند. آنها در محاصرهی سلطهگران، از یک سو سرکوب فیزیکی میشوند، از سوی دیگر در زیست روزمرهی خود مدام در معرض سرکوب پنهان ایدئولوژیک هستند. همانطور که هستی طبقهها در پراتیک تجلی مییابد، مأمن و زادگاه ایدئولوژیها هم پراتیک است. ایدئولوژیها در پراتیک، در قالب انتزاعاتی هویتگونه با نفوذ در ذهن افراد مادیت مییابند و قشرهایی را که با نقش واقعی اجتماعی تحت ستم و استثمار مشترک هستند در جزایر مجزا متفرق میکنند. هویتها در شکلِ عام خود در قالب «شاغلان»، «مزدبگیران»، «مردم»، «خلق» و «توده»، تنیده در روابط اجتماعی، نقش واقعی کارگران را در سایه قرار میدهند و مانع ظهور طبقه در کل واحد میشوند. هویتها با تبدیل محتوی مزد و شغل به قالب شکلی خود ــ مزدبگیر، «شاغل»، «غیرمزدبگیر»، «خوداشتغال»، «نه مزدبگیر، نه مزددهنده» ــ بهصورت فریبندهتر، حتی وارونهنما، نقشها را بیشتر خلط و نادیده میگذارند. آنها خودمختار و مستقل، فنری را میمانند که وقتی باز میشود محدودهی تعریف حامل کار را گسترده میکند، و وقتی بسته میشود محدودهی آن را تنگ میکند. از همینرو، بُعد تفریط و افراط در تعریفهای سنتی کارگر ریشه در فریفتاری شکل شاغل و مزدبگیر دارد. مارکس این مقولههای فریبنده را که نمایندهی نهایی و مشخص روابط ذاتی سرمایهداری در سطح روابط اجتماعی هستند فرانمود نامیده است.
هدف این مقاله کنار زدن ماسک از چهرهی عامل کار در جامعهی سرمایهداری و واکاوی قشرهای مختلف مزدبگیران جهت تشخیص سره از ناسره است. این امر مبنایی برای پالایش شاغلان آماری کشور در محدودهی سالهای 1397- 1398 و برآورد تقریبی از جمعیت واقعی کارگران خواهد شد. در این برآورد ناگزیر به تمکین از منابع در دسترس و تفکیک جمعیتی کارگران در هویتهای ایدئولوژیک «رسمی» و «غیررسمی» خواهیم بود. پراتیک اعتراضی متفاوت این دو گروه کارگران وقتی با بار جمعیتی هرکدام سنجیده شود تصویر روشنتری از اعتراضها و برآیند آنها در روزهای حساسی که در پیش است ارائه خواهد داد. معیار اول برای پالایش شاغلان، نقش و جایگاه اجتماعی افراد است. معیار دوم هستندگی عینی آنها پیرامون فرانمود مزد در گروهبندی «کارگران» و «گروه میانی» است. این دو معیار میتوانند سطح بیرونی واقعیت را بشکافند و از شاخهها راهی به سوی ریشهها بیابند.
متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-33v
#فرنگیس_بختیاری
#فرانمود #مبارزه_طبقاتی #مزد #نقد_ایدئولوژی #طبقه_کارگر
@naghd_com
1.3K views15:16
2022-07-16 18:31:50
دینامیسم معاصر امپریالیسم در خاورمیانه
واکاوی مقدماتی
از سلسله مقالات «نقد» دربارهی خاورمیانه
نوشتهی: آن الکساندر
ترجمهی: تارا بهروزیان
16 ژوئیه 2022
این مقاله به پیروی از آثار نویسندگان سنت این مجله {سوسیالیسم بینالملل}، مانند کریس هارمن و الکس کالینیکوس، و نسلهای پیشین متفکران مارکسیست، از جمله لنین و بوخارین، ریشهی انگیزهی حرکت به سوی جنگ را در دینامیسم خود انباشت سرمایه میداند. رقابت میان سرمایهها و در نتیجه میان دولتهایی که از نظر ساختاری به سرمایهها وابسته هستند، منجر به آمیزش فرآیندهای رقابت نظامی و اقتصادی بین قدرتمندترین دولتهای سرمایهداری میشود. این سخن نه فقط به معنای در نظر گرفتن برهمکنشهای قدرتهای بزرگ خارج از منطقه است (در درجهی نخست ایالات متحده، قدرتهای اروپایی، مانند فرانسه و بریتانیا، و روسیه)، بلکه دولتهای منطقهای را باید به حساب آورد که در چارچوب نظامی خردهامپریالیستی (sub-imperial system) قرار گرفتهاند که «نسخهای از همان دینامیسمی را که در بدو امر منجر به ظهور امپریالیسم سرمایهداری شد بازتولید میکنند.» امپریالیسم صرفاً برچسبی برای رفتار غارتگرانه قدرتمندترین دولتها نیست. این فقط امتیاز ویژهی ایالات متحده و متحدانش نیست. بهعلاوه، منطق انباشت سرمایه به این معناست که «مقاومت» طبقات حاکم دولتهای سرمایهداریِ ضعیفتر در برابر غارتهای قدرتهای سرمایهداریِ جهانی، ناگزیر فرآیندهای امپریالیسم را در سطوح پایینتر نظام بازتولید میکند. این بدان معنا نیست که سوسیالیستها میتوانند موضع ندانمگویی در رابطه با اینگونه کشمکشها اتخاذ کنند. در عوض، آنچه اغلب ضرورت دارد اعتلای ظرفیت دفاع اصولی از ضعیفان در برابر حملات اقویاست، و در عین حال مفصلبندی استراتژی چگونگی ایجاد مقاومت واقعی در برابر امپریالیسم، که باید از پایین توسعه یابد و در نهایت مستلزم کوتاه کردن دست محفل ژنرالها و بازرگانان (خواه خود را جمهوریخواه یا طرفدار سلطنت بخوانند) از قدرت است، آنان که ایادیشان منطقه را به سمت جنگهای بیشتر هدایت میکنند.
توسعهی یک نظام خردهامپریالیستی در خاورمیانه را پیش و بیش از هر چیز باید از دریچهی نابرابری میان سرمایههای رقیب و دولتهای «آنها» درک کرد. ساختار این نابرابری توسط طیفی از عوامل، از جمله روشی که در آن سرمایهداری ابتدا در یک بخش از جهان (و نه همه جا به طور همزمان) ظهور کرد، و نیز به واسطهی موقعیتهای همیشه در حالِ تغییر بازیگران مختلف در این بازی، شکل گرفته است. نظام خردهامپریالیستی در خاورمیانه هم به واسطهی دینامیسم رقابت میان قدرتهای بزرگ سرمایهداری شکل گرفته است ــ مانند افول قدرتهای استعماری «قدیمی»، بریتانیا و فرانسه در اوایل قرن بیستم و در پی آن ظهور قدرتهای امپریالیستی جهانی «جدید» ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی، و افول و در نهایت فروپاشی قدرت شوروی در اواخر قرن بیستم ــ و هم با دینامیسمی مشابه میان دولتهای سرمایهداری نوظهور منطقه. توسعهی اقتصادی و سیاسی قدرتهای نوظهور، و در نتیجه ظرفیت نظامی آنها، همواره اساساً به واسطهی محدودیتهای عمل در سیستمی شکل میگیرد که در آن داوران نهاییْ قدرتهای اصلی امپریالیستی هستند. با این حال، این بدان معنا نیست که آن قدرتها همیشه قادر به اعمال نفوذ مداوم در سطوح پایینتر این نظام هستند.
دلایل زیادی وجود دارد که چرا جنگی که اسد علیه خیزش مردمی سال 2011 آغاز کرد، به طرزی مارپیچوار به درگیریای تبدیل شد که نه تنها سوریه را از هم پاشاند، بلکه شوکهایی را به نظامهای امپریالیستی منطقهای و جهانی وارد کرد. در اینجا فرصت بررسی کامل این پویهها وجود ندارد، اما دستکم میتوانیم طرح کلی سه مسئله را مطرح کنیم که در این فرآیندهای درهمتنیدهْ برجسته هستند. یکی از آنها تأثیر فاجعهای است که عراق، کشور همسایه سوریه، را فرا گرفت. چرخههای متوالی جنگ، محاصره، تهاجم، اشغال، شورش و درگیریهای فرقهای در عراق، به روشهای متعدد سوریه را تحت تأثیر قرار داده است، از جمله تکهتکه شدن اقتدار دولتی در مرز مشترک، جابهجایی گستردهی پناهندگان از عراق به سوریه، مداخلهی سازمانهای شبهنظامی عراقی در درگیریهای سوریه (شامل نه تنها گروههای سنی مانند داعش، بلکه شبهنظامیان فرقهای شیعه که توسط رژیم اسد استخدام شدهاند)...
متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32W
#خاور_میانه #امپریالیسم #آن_الکساندر #تارا_بهروزیان
@naghd_com
1.1K viewsedited 15:31
2022-07-12 18:23:17
نوشتههای دریافتی
نقدی پیرامون شعار جدایی دین از دولت
نوشتهی: محمود بیگی
12 ژوئیه 2022
اگر به دو نوع سیاست سوسیال دموکراسی و مارکسی نظر اندازیم، نظرگاه اولی مزد را درآمد کارگر قلمداد و بدینسان واقعیت مزد را پنهان میکند تا آن را به امری درونماندگار در این جامعه مبدل سازد، و عدالت اجتماعی در این رابطه را تنها به افزایش مزد و نه توضیح استثمار نیروی کار تقلیل میدهد و با مثبت و خوب جلوه دادن این سیاست مبارزهی کارگران را حول آن محدود میکند. برعکس سیاست مارکسی مزد را نه درآمد کارگر، بلکه یک مبادلهی سادهی کالایی بهشمار میآورد و افزایش مزد را به مناسباتش با استثمار نیروی کار پیوند میزند تا مبارزهی کارگران را حول نفی استثمار و سلطهی سرمایه سازماندهی کند و روشن میسازد که خواستهی افزایش مزد به مثابهی امری مثبت تنها در افشای راز مزد، که در این جامعه استثمار را پنهان میدارد، میتواند معنا پیدا کند و اگر از این امر خطیر غافل شویم، این خواستهی مثبت تاکتیکی، به موضوعی راهبردی و درونماندگار و سرانجام منفی بدل میشود، که خود به سدی در برابر کسب آگاهی اکثریت عظیم کارگران تبدیل خواهد شد. بنابراین درحالیکه سوسیال دموکراتها مناسبات کارگران با مزد را که در این نظام درونماندگار شده است بهعنوان عدالت اجتماعی میان کارگران و سرمایهداران قلمداد میکنند، مارکسیستها، برعکس، گرچه در توضیح منشاء مزد و رابطهاش با استثمار از خواستهی افزایش مزد دفاع میکنند اما در روشنگریشان در خصوص مزد، مضمون مزد را بهعنوان یک انتزاع پیکریافته که پوشانندهی استثمار نیروی کار است، آشکار میکنند تا بتوانند خواست افزایش مزد را بهعنوان وجهی از مبارزهی کارگران برای بازپسگیری بخشی از ارزش اضافی از سرمایهداران به مبارزهی طبقاتیشان ارتقاء دهند.
سیاست سوسیال دموکراسی مزد را صرفاً امری اقتصادی و رابطهی لازم و ملزوم با سرمایه به حساب میآورد تا مکانیسم میان مزد و سرمایه را بیطرفانه جا زند، حالآنکه سیاست مارکسی دقیقاً روشن میکند که رابطهی میان مزد و سرمایه بیطرفانه نیست، زیرا هر دو بهعنوان انتزاعات پیکریافته رابطهی استثمار را پنهان میسازند تا تضاد آشتیناپذیر بین این دو انتزاع را که بیانگر مبارزهی طبقاتی در این جامعه است، به آشتی طبقاتی بین سرمایهداران و کارگران مبدل سازند.
«نقد اقتصاد سیاسی» در واقع نقد خاص شرایط اجتماعی – تاریخی ویژهی جامعهی سرمایهداری است که از طریق نقد ایدئولوژی خاص آن، یعنی «بتوارگی کالایی»، بهعنوان محور تنظیمکنندهی زندگی اجتماعی، بنیاد نظریهی مارکس میشود، نقدی که فرایند پیروزی پراتیکی نظری و عملی این دانش ویژه بر مناسبات استثماری این جامعه را نوید میدهد. کشف «بتوارگی کالایی» بهعنوان ایدئولوژی محوری در این نظام مارکس را قادر ساخت تا نقد آن را برای آن دسته از انسانها که با استثمار و سلطه سر سازش ندارند و خواستار براندازی این جامعهاند، به مثابهی علم اجتماعی ویژهاش در مبارزهی طبقاتی برای ایجاد جامعهای خالی از استثمار و سلطه عرضه کند.
در این مقاله ابتدا برداشتم را از ایدئولوژی شرح میدهم و در رابطه با آن فرازهایی از نظریات بنیانگذاران سوسیالیسم علمی در این زمینه را میآورم تا با روشن کردن مضمون ایدئولوژی و نقد آن، بتوانم به نقد شعار جدایی دین از دولت، چه از نظر تاریخی و چه بهلحاظ کارکردی در جوامع سرمایهداری، بپردازم.
متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32B
#محمود_بیگی #نقد_اقتصاد_سیاسی #نقد_دین #نظریه_دولت
@naghd_com
1.1K viewsedited 15:23
2022-07-09 18:16:22
نظام ماشینی و تعیّنهای سوبژکتیویتهی انقلابی
در گروندریسه و سرمایه
نوشتهی: گیدو استاروستا
ترجمهی: حسن مرتضوی
9 ژوئیه 2022
این مقاله قرائتی است از شرح مارکس از شکلهای تبعیّت واقعی کار از سرمایه ــ بهویژه نظام ماشینی صنعت بزرگمقیاس ــ در حکم برسازندهی بازنمایی دیالکتیکی تعیّنهای سوبژکتیویتهی انقلابی. این گزاره که تبعیّت واقعیْ برسازندهی بنیاد سوبژکتیویتهی انقلابی است، نباید موجب شگفتی شود. در واقعیت، نباید شگفتانگیزتر از انضمامیکردن آن بینش دربارهِی عامترین تعیّن فرایند «تاریخ طبیعی» باشد که برسازندهی رشد و تکوین انسانها است و مارکس در دستنوشتههای پاریس در 1844 شرح و بسط داد. براساس آن متن قدیمی، محتوای تاریخ نوع انسان عبارت است از رشد و توسعهی قدرتهای مادی خاص انسان به منزلهی سوژهای کارکننده، یعنی رشد و توسعهی سوبژکتیویتهی بارآور انسانی. مارکس نتیجه گرفت که در دگرگونی تاریخی شکلهای مادی و اجتماعی این توسعه است که باید راهحل الغای سرمایه ــ و بنابراین، سوبژکتیویتهی انقلابی ــ وجود داشته باشد. اما آن تلاش اولیه در نقد اقتصاد سیاسی نمیتوانست درک علمی دقیق و موشکافانهای از تعیّنهای اجتماعی در اختیار گذارد که بنیاد و شالودهی دگرگونی انقلابی جامعه است. مارکس مجهز به روش نقد دگردیساننده که ملهم از فویرباخ بود، توانست به سیاق تحلیلیْ از کار بیگانه به منزلهی بنیاد اجتماعی پنهان در پس ابژکتیویتهی شیءوارهی «مقولات اقتصادی» پردهبرداری کند.
مارکس به نوبه خود، در آن نوشتههای اولیه، خاصبودن موجود نوعی انسان (یعنی سوبژکتیویتهی بارآور انسان) را بهعنوان محتوایی مادی که تاریخاً در آن شکل بیگانهشده تکامل مییابد، به صورت تحلیلی کشف کرد. با این حال، اگرچه این اکتشافات به مارکس اجازه داد تا بسیطترین تعیّن (انسانی) را در پس محتوا و شکل الغای کار بیگانهشده درک کند، مسلماً به لحاظ ترکیبی در آشکارسازی میانجیهای بیشتری که برساخت اجتماعی و مادی سوژهی انقلابی ایجاب میکند شکست خورد.
مارکس اساساً در سرمایه (اما مهمتر از همه، در گروندریسه)، عمدتاً از طریق نمایش تعیّنهای شکلهای مختلف تولید ارزش اضافی نسبی (در نتیجه تبعیّت واقعی کار از سرمایه)، توانست دیالکتیک دستگاهمند کار انسانی بیگانهشده را مشخص کند. او این کار را دقیقاً با بررسی این روند انجام داد که هنگامی که شکل سرمایهای فرآیند کار را در اختیار میگیرد و دگرگون میکند، با مادیت سوبژکتیویتهی بارآور انسانی چه میکند. پرسش مشخص تلویحی در پژوهش موردنظر از منظر بیرونی این بود: آیا سرمایهْ سوبژکتیویتهی بارآور انسانی را به گونهای تغییر میدهد که در نهایت انسان را با قدرتهایی مادی برای فرارفتن از شکل اجتماعی و بیگانهشدهی تکوینش تجهیز کند؟ از این منظر ماتریالیستی، تنها در صورتی که چنین باشد، منطقی خواهد بود که مسئلهی کنش انقلابی آگاهانه را همچون یک توانمندی عینی مشخص درون جامعهی سرمایهداری مطرح کنیم. به عبارت دیگر، نکتهی موردنظر مارکس همانا نیاز به کشف تعیّنهای مادی جامعهی کمونیستی در وجه وجودی کنونی آنها بهعنوان یک توانمندی بیگانهشده و ناشی از حرکت خودمختار شکل سرمایهای برای تحقق یافتن ــ یعنی به فعلیّت بدلشدن __ است و این دقیقاً و لزوماً از طریق کنش آگاهانه انقلابی پرولتاریای خودالغاکننده ممکن است.
در این مقاله استدلال شده است که گروندریسه و سرمایه در وحدت خود عناصری را برای توضیح علمی تعیّنهای سرمایه که منجر به برساخت اجتماعی طبقهی کارگر انقلابی میشود، فراهم میکنند. این توضیح در واقع باید شامل بازتولید وحدت مشخص همهی تعیّنهای وجود اجتماعی در اندیشه باشد که ضرورت الغای سرمایه متضمن آن است، الغایی که از بسیطترین شکل آن یعنی کالا شروع میشود. با این حال، به دلیل آشکار کمبود جا برای توضیح بیشتر، بحث بر شکل خاصی از سرمایه متمرکز شد که ضرورت فراروی از آن را بهعنوان یک امر بالقوه بیواسطه در خود در بر دارد. این مقاله استدلال میکند که این شکل در قالب کاملاً بالیدهی تبعیّت واقعی کار از سرمایه، همانا نظام ماشینی، نهفته است.
متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-32l
#گروندریسه
#گیدو_استاروستا #حسن_مرتضوی
#نظام_ماشینی #سوبژکتیویته_انقلابی
@naghd_com
1.2K views15:16
2022-07-04 18:25:27
سوسیالیسم و جنبش کارگری در آلمان و اتریش تا سال 1914
نوشتهی: رالف هوف روگر
ترجمهی: کاووس بهزادی
4 ژوئیه 2022
به زعم بسیاری پرداختن به تاریخچهی سوسیالیسم و جنبش کارگری کاریست زائد و غیرضروری. اگرچه تا سالهای 1980 در رسانههای عمومی و دانشگاهها مباحث جدی پیرامون این تاریخچه وجود داشت اما متأسفانه روزبهروز از اهمیت این مباحث در علم و جامعه کاسته میشود.
بیتوجهی به تجربههای جنبش کارگری با توجه به مبرم بودن مسائل اجتماعی کنونی بیش از هر زمانی، معقول نیست. هرگونه گسست با یادآوردهای مبارزات اجتماعی گذشته بسیار زیانبار است، زیرا آگاهی طبقاتی فقط برگرفته از تجربههای خودی و دورهای نیست، بلکه یک فرآیند درازمدت تاریخی است. حافظهی تاریخیِ از پائین برای بسیج مقاومت و مبارزه علیه سلبمالکیتهای جدید طبقات حاکم از اهمیت ویژهای برخوردارند نهفقط دستگاه سرکوب که همچنین به کرسی نشاندن و پیشبرد سیاستِ عمومی نیز پیشینهای طولانی دارد که همواره از لحاظ تاریخی به آن مشروعیت داده میشود، برای نمونه با شکست جمهوری دموکراتیک آلمان، شاهد بیبدیلسازی اقتصاد آزاد و ظاهراً همسان دانستن ناسیونالسوسیالیسم با کمونیسم هستیم. یادآوری و اتکاء به مبارزات اجتماعی برای آغازگاه بدیل نظری و بسط شکلهای مقاومت و مبارزه از اهمیت ویژه و مهمی برخوردار است.
آغازگاه تشریح تاریخچهی جنبش کارگری آلمان اغلب بیرون آلمان است، آنهم به دو دلیل؛ از یکطرف دامنگستری صنعتیسازی و تضاد بین کارمزدی و سرمایه نخست در انگلستان بود. برعکس، در فرانسه از 1789 دموکراسی در فرایند طولانی انقلاب و ضدانقلاب شالودهریزی شد؛ بهقول مارکس: آغاز سلطهی سیاسی مستقیم طبقهی بورژازی. بدینرو انگلستان و فرانسه تا مدت الگوهایی برای توضیح تاریخ معاصر و همچنین پارادایمی برای تاریخ جنبش کارگری بودند. بنا بر این الگو، دولتهای کوچک آلمان در آغاز سدهی نوزدهم بهعنوان موردی ویژه ترازبندی شد: این دولتهای از لحاظ اقتصادی عقبمانده و از لحاظ سیاسی ازهمگسیخته «دیرتر»، یعنی با شکلگیری امپراتوری آلمان در سال 1871 به وحدت ملّی و اقتصادی دست یافتند.
دومین دلیل برای آغازگاه توضیح تاریخچهی این جنبش از خارج از آلمانْ خود تاریخچهی سازمانیابی جنبش کارگری است: تبعیدیان و شاگردان صنعتگران افزارمند مهاجر آلمانی در پاریس و سوئیس در اوان سالهای 1830 برای اولینبار در انجمنها و اتحادیههایی با سمتگیری سوسیالیستی بهویژه در «اتحادیه کمونیستها» متحد شدند. اتحادیهی کمونیستها، با بنیانگذاری مارکس و انگلس در بطن «اتحادیه دادگران» شکل گرفت که در سال 1836 در پاریس تأسیس شد که پیشگام تمام سازمانهای متأخر کارگری آلمان محسوب میشود. در آن دوره هنوز طبقهی کارگری همگن وجود نداشت، به همین دلیل نیز در برخی موارد شکلگیری نخستین سازمانهای کارگری در سال انقلاب 1848 را سرآغاز جنبش کارگری آلمان درنظر میگیرند...
متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31Z
#رالف_هوف_روگر #کاووس_بهزادی
#آلمان #اتریش #تاریخ_جنبش_کارگری #سوسیالیسم
@naghd_com
463 viewsedited 15:25
2022-07-02 18:12:39
نظریهی «بسطیافتهی» دولت
از سلسله مقالات «نقد» دربارهی هژمونی
نوشتهی: کارلوس نلسون کوتینو
ترجمهی: تارا بهروزیان
2 ژوئیه 2022
گرامشی نظریهی مارکسیستی «کلاسیک» دولت را چگونه با برداشت خود از جامعهی مدنی «گسترش» داد؟ کشف بزرگ مارکس و انگلس در حوزهی نظریهی سیاسی، تأیید ماهیت طبقاتی همهی انواع پدیدهی دولت بود؛ این کشف منجر به مخالفت آنان با هگل و «تقدسزدایی» و بتوارهزدایی از دولت شد، و نشان داد که چگونه منشاء و توضیح استقلال ظاهری و «تفوق» دولت در تضادهای درونماندگار کل جامعهی مدنی نهفته است. منشاء دولت در تقسیم جامعه به طبقات نهفته است، و به همین دلیل دولت فقط در زمانی و در صورتی به وجود میآید که چنین تقسیمی (که خود از روابط اجتماعی تولید ناشی میشود) برقرار شده باشد؛ کارکرد دولت دقیقاً حفظ و بازتولید این تقسیمبندی است، که اجازه میدهد منافع مشترک طبقهای خاص به گونهای تحمیل شود که گویی منافع عموم جامعه است. مارکس، انگلس و لنین ساختار دولت را نیز بررسی کردند: آنها سرکوب ــ انحصار قانونی و/یا غیررسمی قهر و خشونت ــ را مهمترین وسیلهای میدانستند که دولت بهطور اعم (و نیز دولت لیبرال ـ سرمایهداری به طور خاص) ماهیت طبقاتی خود را از طریق آن اعمال میکند. به طور خلاصه، مارکس و بهویژه لنین تمایل داشتند که دولت ــ ماشین دولت ــ را با مجموعه دستگاههای سرکوبگرش همسان بدانند.
اگر این خصلتنمایی دولت را نتیجهی نگاه تکبعدی مارکس به دولت جلوه دهیم، ظاهری ضدتاریخگرایانه پیدا خواهد کرد، درست همانطور که ضدتاریخی است اگر مارکس را متهم کنیم که چرا در آثارش به بحث دربارهی امپریالیسم نپرداخته است. این دیدگاه دربارهی وجه سرکوبگر (یا دیکتاتوری) به مثابهی وجه اصلی سلطهی طبقاتی تا اندازهی زیادی با ماهیت واقعی دولتهای زمان مارکس و انگلس، شاید بیش از همه لنین و بلشویکها، مطابقت دارد. در زمانهای که مشارکت سیاسی بسیار ناچیز بود، و کنش پرولتاریا از طریق پیشتازانی به بیان در میآمد که اگرچه مبارز بودند، اما تعدادشان اندک بود و ناگزیر بودند به صورت مخفیانه عمل کنند، بسیار طبیعی بود که وجه سرکوبگرانهی دولت عرصهی واقعیت را اشغال کند، و از این رو بخش عمدهی توجه «نویسندگان کلاسیک» را به خود اختصاص دهد. اما گرامشی در زمانه و بافتار جغرافیاییای کار میکرد که در آن پیچیدگی پدیدهی دولت بیشتر بود: او میتوانست ببیند که تشدید فرایندهای اجتماعی شدن و مشارکت سیاسی که در کشورهای «غربی» رخ داده و اغلب از یکسوم پایانی قرن نوزدهم آغاز شده بود (شکلگیری اتحادیهها و احزاب تودهای بزرگ، دستیابی به حق رای و غیره) منجر به ایجاد قلمرو اجتماعی جدیدی شده که دارای قوانین و کارکردهای خاص و نسبتاً مستقل از جهان اقتصادی و دستگاههای سرکوبگر دولتی است.
آنچه گرامشی «دستگاههای خصوصی هژمونی» مینامد، بهمثابهی حاملان مادی دیدگاهها دربارهی دنیایی پدید میآیند که برای کسب هژمونی مبارزه میکنند. نه تنها «دستگاههای هژمونیک» جدیدی که از طریق مبارزهی تودهها (مانند اتحادیهها، احزاب، و روزنامههای عقیدتی) ایجاد میشوند، بلکه «دستگاههای کهن ایدئولوژیک دولت» که سرمایهداری به ارث برده است نیز به چیزی «خصوصی» تبدیل میشوند و جای خود را در جامعهی مدنی به معنای مدرن آن پیدا میکنند (مانند مورد کلیساها و حتی نظام مدارس). امکانی که آلتوسر مستقیماً آن را انکار میکرد، سرآغازی دارد: ایدئولوژی (یا نظام ایدئولوژیهای) طبقات فرودست اکنون قادر است در یک یا چند دستگاه هژمونیک خصوصی به هژمونی دست یابد، حتی پیش از آنکه این طبقات به معنای دقیق کلمه به قدرت دولتی دست یابند، یعنی پیش آنکه به طبقات حاکم تبدیل شوند. این امکانی است که گرامشی پیشبینی کرده بود، آنجا که نوشت: «یک گروه اجتماعی میتواند و در واقع باید پیش از کسب قدرت دولتی، «رهبری» هژمونیک داشته باشد.» در درون جوامع پیچیده که در آنها دولت «بسطیافته» است، این امکان یک ضرورت هم هست، گرامشی این گونه ادامه میدهد: «این در واقع یکی از شرایط اصلی برای کسب چنین قدرتی است.»...
متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
https://wp.me/p9vUft-31P
#هژمونی #گرامشی
#کارلوس_نلسون_کوتینو #تارا_بهروزیان
#جامعه_مدنی #نظریه_دولت
@naghd_com
634 views15:12
2022-06-30 09:40:26
کردها رفیقی جز مردم خاورمیانه ندارند
رژیم ترکیه در توافقی با دولتهای سوئد و فنلاند از حق وتوی خود بر عضویت این دو کشور در پیمان ناتو دست برداشت. چهرهی رسوای ریاکاران بازار اروپایی حقوق بشر، در پس پیمانه زدن به افتخار شرکای جنایتکار خاورمیانهایشان بار دیگر عیان میشود. رژیم ترکیه از این دو دولت اروپایی، لغو تحریمهای فروش اسلحه به ترکیه، عدم حمایت از ادارهی خودگردان شمال سوریه/ روژآوا، تحویل و استرداد افراد وابسته به گروههای «تروریستی» (بخوانید مخالفین سیاسی کرد در دیاسپورا) را درخواست کرده است. فهرست افرادی که سفیر ترکیه در سوئد ارائه کرده شامل افرادی همانند امینه کاکهباوه نیز میشود که اصالتا از کردستان ایران و نمایندهی پارلمان سوئد و برخوردار از مصونیت قضائی است!
دولتهای فنلاند و سوئد در قبال چنین تعهداتی، پیوستن خود را به ناتو میسر کردهاند.
گفته میشد «کردها رفیقی جز کوهستان ندارند.» ناتو در کنار حامیان باندهای مافیایی حاکم بر خاورمیانه، آنان که بنا به اقتضای بازارهای خود حتا قبای داعشی را که به مزایده گذاشته شده میخرند یا با الیگارشهای نفتی خاورمیانه که تنپوش ژندهی ارتجاع را به تن دارند دست دوستی میفشارند، موجودیت و حق زیست ملت کرد را در شمال سوریه و دیگر نقاط خاورمیانه به خطر انداختهاند.
شعار جنبش روژآوا که «مقاومت زندگی است» به ورای مرزهای کردستان میرسد چرا که مردم خاورمیانه همپیمانی جز خود ندارند. ملتهای منطقهی ما، منطقهای که هر روز خدایان کشتار و شکنجهاش «برای طناب دارشان به دنبال گردن میگردند»، رفیقی جز خود ندارند و روزی که مبارزهی این مردم بساط فاشیسم را در این منطقه برچیند، حق حیات خود را بیکسب اجازه از کاسبان حقوق بشر یا دلالان اسلحه تضمین خواهد کرد.
#مقاومت_زندگی_است
#ResistanceIsLife
#SaveShaker
@naghd_com
2.1K viewsedited 06:40
2022-06-30 09:39:43
کردها رفیقی جز مردم خاورمیانه ندارند
@naghd_com
1.5K views06:39