خودآگاه از آنچه فکر میکنید عمیقتر است مقالهای در باب عصب | پُرتال . نوروساینس . روانشناسی
خودآگاه از آنچه فکر میکنید عمیقتر است مقالهای در باب عصبشناسی خودآگاهی نوزادان، که چند سال پیش توجهها را به خود جلب نمود این سؤال را مطرح کرد: «چه زمانی کودک به خودآگاهی می رسد؟» قطعاً پیشفرض بر این است که کودکان خودآگاه متولد نمیشوند و زمانی به خودآگاهی دست می یابند (بر اساس مقاله، در ۵ ماهگی). با وجود این سخت است که فکر کنیم نوزادان هیچ درکی از خود ندارند. نوزادان قطعاً بدن خود، محیط اطراف، حضور والدین خود و… را تجربه می کنند. البته به صورتی منفعل. و در این حالت اگر بچه بودن همیشه یک احساسی به نوزاد می دهد، دیگر نمیتوان گفت که نوزادان خودآگاه می شوند، بلکه آنها از همان ابتدا خودآگاه هستند. @Neuroscience_New مشکل این است که به نحو نگران کننده ای کلمه ی خودآگاه در ادبیات به گونهای به کار میرود که انگار شامل چیزی بیشتر از کیفیتهای تجربه می شود. دیکسترهویس و نوردگن برای مثال، اصرار داشتند که «بسیار مهم است که بدانیم توجه کلید افتراق میان تفکر ناخودآگاه و خودآگاه است. تفکر خودآگاه تفکری است که توأم با توجه باشد». این بدین منظور است که اگر فکر خارج از دایره ی توجه باشد ناخودآگاه است. اما آیا فقط عدم توجه کافی است که یک فرایند ذهنی را فاقد کیفیتهای تجربه بدانیم؟ آیا فرآیندی که از دایره ی تمرکز و توجه خارج می شود، هیچ احساسی به ما نمیدهد؟ @Neuroscience_New برای مثال نفس کشیدن خود را در نظر بگیرید: احساس جریان پیدا کردن هوا از طریق سوراخهای بینی، حرکت دیافراگم و… آیا یک لحظه پیش که توجه شما به این حسها جلب نشده بود، آنها را تجربه نمی کردید؟ یا فقط آگاه نبودید که در حال تجربه ی آنها هستید؟ با جلب توجه شما به سمت این حسها، آیا آنها تبدیل به حسهای خودآگاه شدند یا صرفاً این جلب توجه موجب تجربه ی این کیفیت شد که بدانید این حسها خودآگاه هستند؟ @Neuroscience_New بدون شک، جاناتان اسکولر تفاوت واضحی را میان خودآگاه و فراخودآگاه قائل شده است. در حالی که هر در شامل کیفیتهای تجربه میشوند، فراخودآگاه همچنین شامل چیزی میشود که اسکولر آن را بازنمایش لقب داد. توجه به صورت دوره ای به سمت ارزیابی محتویات تجربه جلب میشود و در نتیجه ی آن فراخودآگاه شکل میگیرد که شامل یک بازنمایش از خودآگاه است که در آن فرد وضعیت ذهنی خود را تفسیر، توصیف و یا شناسایی می نماید. @Neuroscience_New پس توجه نقش خود را در بازنمایش بازی میکندَ، که به معنای اطلاع خودآگاه از یک تجربه است، و خود پایهای برای تفکر و تأمل می باشد. اشخاص نمیتوانند تجربیاتی را که بازنمایش نشدهاند گزارش کنند. با این حال، مانعی برای تجربیات خودآگاه حتی بدون بازنمایش وجود ندارد: برای مثال، رویاها، علیرغم این حقیقت غیر قابل انکار که به صورت خودآگاه تجربه می شوند، فاقد بازنمایش میباشند. این خلاء میان قابلیت گزارش شدن و محتویات خودآگاه موجب ظهور «پارادایم های بدون گزارش» در عصبشناسی مدرن خودآگاه شده است. @Neuroscience_New واضحا، این فرض که خودآگاه محدود به محتویات ذهنی بازنمایش شده و تحت توجه فرد است، به اشتباه فراخودآگاه را با خودآگاه خلط می نماید. با این حال، این خلط به طرز آزاردهنده ای معمول و گسترده است. برای مثال، به گفتههای اکسل کلیرمن توجه کنید: «هوشیاری… همواره به نظر میرسد که به سادگی شامل توانایی آگاهی از این موضوع باشد که فرد، می داند. این توانایی، مبنای گزارش های شفاهی را شکل میدهد که ما به عنوان مستقیم ترین شاخص هوشیاری در نظر میگیریم. و زمانی که ما فقدان این توانایی را در گزارش دانسته هایی که در تصمیم گیری هایمان شریک بودهاند مشاهده می کنیم، به حق نتیجه میگیریم که تصمیم ما بر اساس دانش ناخودآگاه بوده است». @Neuroscience_New از آنجایی که مطالعه ی ویژگیهای عصبی مرتبط با خودآگاه (NCC) بسیار وابسته به گزارش های شخصی از تجربیات می باشد، آنچه در NCC مورد استفاده قرار میگیرد درواقع فقط ویژگیهای عصبی مرتبط با فراخودآگاه میتواند باشد. به همین علت، فعالیتهای ذهنی که بالقوه خودآگاه هستند (به معنای فعالیتهایی که با کیفیتهای تجربیات مرتبط می باشند) ممکن است به عنوان خودآگاه شناسایی نشوند. در حقیقت شواهد جالبی وجود دارند که به ما میگویند که دقیقاً همینطور است. برای درک این موضوع به این توجه کنید که دانسته ی خودآگاه N (که همان بازنمایش است) از تجربه ی X، توسط اتفاق افتادن X برانگیخته می شود. برای مثال، درک یک حس (برای مثال لامسه) است که این فهم فراشناختی را برمیانگیزد که فرد در حال درک یک حس است. در عوض،N با جلب توجه به سمت X آن را بر می انگیزد: فهم اینکه فرد در حال درک یک حس است توجه ذهنی شخص را به سمت آن حس برمیانگیزد.