شبهای اعدامها، سر ساعت ده، زنگ تلفن را میشنیدیم. صدای | نشر نی
شبهای اعدامها، سر ساعت ده، زنگ تلفن را میشنیدیم. صدای زندانبان کشیک را که به تلفن جواب میداد میشنیدیم. میشنیدیم که به فاصلههای کوتاه تکرار میکرد: «ایضاً... ایضاً... ایضاً...» میدانستیم که پشت تلفن، یکی در مرکز فرماندهی نظامی است که سیاههی کسانی را که میبایست آن شب تیرباران شوند، میخواند. میدانستیم که پیش از هر «ایضاً» زندانبان اسمی را یادداشت میکند، اما نمیدانستیم چه اسمهایی، و نمیدانستیم که اسم ما هم میانشان هست یا نه. تلفن همیشه سر ساعت ده، زنگ میزد. بعد تا نصف شب یا ساعت یک، آدم وقت داشت که توی رختخوابش دراز بکشد و منتظر بماند. ما هر شب زندگیهایمان را توی ترازو وزن میکردیم و هر شب میدیدیم وزنشان کم میشود.
از کتاب «گفتوگو با مرگ» آرتور کوستلر ترجمهی نصرالله دیهیمی، خشایار دیهیمی