Get Mystery Box with random crypto!

َ دو سالم بود که جنگ تموم شد. یه کشور جنگ‌زده چی داره برای ی | 𝙉𝙞𝙘𝙤𝙩𝙞𝙣𝙚 نیکوتین

َ


دو سالم بود که جنگ تموم شد. یه کشور جنگ‌زده چی داره برای یه بچه‌ی دو ساله؟ هیچی. نه اقتصاد درست و حسابی. نه آرامش. نه رفاه. یه روزایی داشتیم، یه روزایی نداشتیم. یه روزایی خوشحال و شاد و خندون می‌رفتیم تا بیخ تلویزیون رنگی ناسیونالمون و منتظر مجری برنامه کودک می‌شدیم. یه روزایی هم تو عالم کودکی‌مون چه فکرا و سیاهی‌ها که نمی‌دیدیم!

رفتیم مدرسه که باسواد بشیم. بابای توی کتاب فارسی‌مون کار نداشت هیچ‌وقت. یه صفحه آب می‌داد، یه صفحه نان! بابای ما اما هر روز باید می‌دویید دنبال نفت واسه آتیش کوره‌هاش، تا بتونه آب و نون بده بهمون.
گذشت و قد و اندازه‌مون رسید به روزهای رنگی نوجوونی و شب‌های سیاه بلوغ. چند سال می‌شد که جنگ تمام شده بود؟

با معدل بالا رسیدیم به دبیرستان و دیدیم عه دنیا چه فرق داره اینجا! هر سالش سرمون می‌خورد به سنگ و بلند می‌شدیم. عشق‌های از پی رنگی. کله‌های بو‌دار!
بابام دیگه شب و روز دنبال نفت نمی‌دویید! نفتش نون نشد واسمون، رفت سراغ یه کار دیگه. هنوز اما توی جنگ بود و جفت چشم‌هاش از آتیش کوره‌ها سرخ. به هر ضرب و زوری بود راضیش کردیم بریم دانشگاه! گفتیم میریم که دیگه جدی جدی کسی بشیم برا خودمون. رفتیم و دیدیم اوووه چه خبره اینجا! درس چی بود؟ دنیا پر بود از فکر و هیجان و ایدئولوژی. از آرمان. از شعارهای آخرش هیچی! سال‌ها همه رنگ داشت اون موقع. از این موج میوفتادیم روی اون یکی موج. هر ترم چندتا واحد پاس می‌کردیم، قدِ چند سال بزرگ می‌شدیم!

درس‌مون که تمام شد، پروژه‌هامون رو گذاشتیم رو کول‌مون و دیدیم ای بابا زندگی که فقط با درس نمی‌چرخه! مامان و بابای جنگ‌زده‌مون رو باز به هر زوری بود راضی کردیم که کار کنیم مثلا. فیلم‌‌های وی‌اچ‌اس آشناها رو تبدیل می‌کردیم، ویندوز ملت رو عوض می‌کردیم، تایپ می‌کردیم اینتری صدمن یه غاز! اولین بار استخدام رسمی که شدیم دیدیم چه فرق داره اینجا! چقدر کوچیک بودیم برای اون محیط! کار کردیم و جواب رییس و ارباب‌رجوع رو همزمان دادیم و اندازه ۱۰ سال بزرگ شدیم. چند سالمون بود؟ ۲۴ سال! سرماه حقوق می‌گرفتیم، خوشحال و شاد و خندون می‌رفتیم خوش می‌گذروندیم. آینده نمی‌دونستیم یعنی چی! نفت که نه ولی پول تو جیبامون بود همیشه. یهو یه صبح رفتیم سرکار دیدیم مردهامون بدجور اخم‌‌هاشون گره شده روی پیشونی. گفتیم چی شده؟ گفتن دویست‌وششِ ۱۲ تومنی شده ۴۰ تومن! یه شبه! اون روز نفرین شده بود. مانیتور بزرگ پشت سر‌مون دیگه جای مستندهای فول‌اچ‌دی نشنال جئوگرافیک رفت روی شبکه‌ خبر. دیگه هیچی مثل قبل نشد!! حقوق که می‌گرفتیم دیگه خوشگذرونی می‌شد آخرین چیز. اگه چیزی تهش می‌موند.

هرجوری بود گذروندیم و بزرگ‌تر شدیم و دیدیم بین این‌همه سیاهی جای عشق خالیه انگار. واسه خودمون معیار تعیین کردیم سختِ سخت! ازدواج کردیم و لباس عروس پوشیدیم عینهو لباس عروس کیت میدلتون و دیدیم اووه زندگی مشترک اصلا دنیاش چیز دیگه‌ست که! فهمیدیم مامان و باباهامون از ترس اینکه سیاهی جنگ و نفت نیاد توی دلمون، همیشه برامون ساخته بودن و آماده گذاشته بودن سر سفره! از دنیای پیش‌ساخته‌ها حالا افتادیم به ساختن! زندگی تا قبل ازدواج یه شوخی بزرگ بود فقط! طول کشید تا بلد بشیم ارتباط سازنده چیه؟ گفت‌وگو چیه؟ توی دنیای جدی جدیدمون، شروع کردیم تفکرهامون، آرمان‌هامون، هدف‌هامون، آینده‌مون رو کوبوندیم و از نو ساختیم. ۲۰ سال بیشتر بزرگ شدیم توی دنیای متاهلی.
باز یه شب خوابیدیم و صبحش که بیدار شدیم دیدیم دویست‌وششِ ۴۰ تومنی شده ۱۵۰ میلیون. پولای توی جیب ما چی؟ نفت هنوزم بود، نفت خودمون هم بودا. یه روز بالا می‌رفت یه روز پایین. دنیا پر بود از دلار اما! که مال ما هم نبودا ولی همه زندگی‌مون روی نمودارش می‌چرخید! چشم‌های بابام هم هنوز سرخ بود و موقع رانندگی توی شب دیگه دید نداشت.

گذشت و دامن‌ ما هم سبز شد بالاخره. نزار دیگه برات دنیای بعد از بچه‌دار شدن رو تعریف کنم که چقدررر فرق داره با همه چی! هر یه روزش فتح‌الفتوح بود! شدیم پدر و مادرایی که قرار بود پدر و مادرای نسل قبلش نباشه. پیرمون دراومد و درمیاد هر روز تا یه نسخه منطبق با روزگار باشیم برای بچه‌مون. قفل این مرحله خیلی بدقلق و سخت بود!

اینارو نوشتم که بگم دنیای موازی واسه شماها فقط یه نظریه‌ست. ما شب توی یه دنیا می‌خوابیم، صبحش توی یه دنیای دیگه بیدار میشیم. به حساب شب و روزاش اگه باشه، آخر همین پاییز، ۳۵ سالگی‌مون تمام میشه. ولی هزارتا دنیا دیدیم توی این یه ذره عمر. دنیاهایی که از اول لُخت بودن برامون. لختِ مادرزاد! جنگ داشته، نفت داشته، به تاریخ امروزش دویست‌وششِ ۴۰۰ میلیونی داشته. شعار داشته. عشق هم داشته‌ها. ولی حساب زندگی‌ توش کم بوده. خیلی کم!

#نرگس‌راد



| نیکوَɳιƈσƚineِتـین |


َ