هر شور و شری که در جهان است زان غمزهی مستِ دلستان است گفتم ل | دومان
هر شور و شری که در جهان است
زان غمزهی مستِ دلستان است
گفتم لب اوست جان، خرد گفت
جان چیست مگو چه جای جان است
وصفش چه کنی که هرچه گویی
گویند مگو که بیش از آن است
غمهاش به جان اگر فروشند
میخر که هنوز رایگان است
در عشق فنا و محو و مستی
سرمایهی عمر جاودان است
در عشق چو یار، بینشان شو
کان یارِ لطیف بینشان است
تو آینهی جمالِ اویی
وآیینهی تو همه جهان است
ای ساقی بزمِ ما، سبک خیز
میده که سرم زِ می گران است
در جامِ جهاننمای ما ریز
آن باده که کیمیای جان است
ای مطرب ساده، ساز بنواز
کامشب شبِ بزمِ عاشقان است
از رفته و نامده چه گویم
چون حاصل عمرم این زمان است
ما را سرِ بودنِ جهان نیست
ما را سرِ یارِ مهربان است
این کار نه کار توست خاموش
کین راه به پای رهروان است
کاریست بزرگ، راه عطار
وین کار نه بر سرِ زبان است
#عطار
https://telegram.me/nimaasakk