Get Mystery Box with random crypto!

پلاک خاکی

لوگوی کانال تلگرام pelakkhaki — پلاک خاکی پ
لوگوی کانال تلگرام pelakkhaki — پلاک خاکی
آدرس کانال: @pelakkhaki
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1.05K
توضیحات از کانال

به محفل رهروان شهدا خوش آمدید❤️🌷
شهدا اگر به دادم نرسید از دست رفته ام
کپی مطالب آزاد بشرط۱۴صلوات

Ratings & Reviews

2.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

1


آخرین پیام ها

2021-10-16 18:30:08 برنامه ایتا که دقیقا شبیه تلگرام ساخته شده و با افتخار کاملا ایرانی است

دانلود و نصب کنید و سپس وارد کانال های ما در ایتا بشوید

https://eitaa.com/saharshahriary



https://eitaa.com/pelakkhakii
689 views15:30
باز کردن / نظر دهید
2021-10-16 18:30:07 گروه های واتس اپی مون
چون بدنه غالب مردم از هرطیف و فکری در واتس اپ هستند،
ان‌شالله تشریف بیارید، مطالب ناب و به روز رو بردارید و منتشر کنید.
خیلی لازمه که در این پلتفرم هایی که عامه مردم هستند بتونیم اثرگذار باشیم و مطالب فاخر منتشر کنیمـ
خیلی از دوستان درخواست کردن که دوباره لینکهاشو بگذاریم. تشریف بیارید
دعوتید به
اجتماع بزرگ مرد میدان

https://chat.whatsapp.com/GbGKSi8mAjW9KXvoIzYAiR
مرد میدان ۱
https://chat.whatsapp.com/F1Dp9zH6kmJ4DTExxaaW0q
مرد میدان ۲
https://chat.whatsapp.com/Je48pdYhKiaIwL9r7WybP5
مرد میدان ۳
https://chat.whatsapp.com/EBZmhDtpwU8EvrHRZxILws
مرد میدان ۴
https://chat.whatsapp.com/J5CGFphtA9x3BMl3uQL6m4
مرد میدان ۵
https://chat.whatsapp.com/HUvdw0MnapcLKdN1L9d87S
مرد میدان ۶ گروه باز

فقط گروه شش باز هست، گروه یک تا پنج بسته هست و چت و مطالب متفرقه نداره
میتونید در یکی از گروه های یک تا پنج عضو باشید و اگر تمایل به ارسال مطلب دارید، گروه شش هم عضو باشید
657 views15:30
باز کردن / نظر دهید
2021-10-16 18:30:06 عزیزان تشریف بیارید ایتا
پیام رسان محبوب ایرانی
474 views15:30
باز کردن / نظر دهید
2021-10-16 18:30:05 لطفا به کانال ایتای بنده هم تشریف بیارید، همراه با نزدیک به پنج هزار عضو مهربان منتظرتون هستم
https://eitaa.com/saharshahriary

و این هم کانال پلاک خاکی در ایتا

https://eitaa.com/pelakkhakii
474 views15:30
باز کردن / نظر دهید
2021-10-16 18:30:05 "یا ایهاالعشق"
وسط معرکه ات رقص جنون میخواهم ...

گروه شعر؛ علیه السلام در تلگرام
https://telegram.me/joinchat/AQeE0T2oettIV4n85fQDbQ


گروه شعر، علیه السلام در ایتا
http://eitaa.com/joinchat/1666777100C9ca21a858d

فقط و فقط ارسال شعر آئینی
507 views15:30
باز کردن / نظر دهید
2021-10-16 18:30:04 کانال هوالشهید هنوز در تلگرام فعاله
دعوتید به استفاده از
ناب‌ترین مطالب با قلم یک بانوی نویسنده انقلابی

@saharshahriary
442 views15:30
باز کردن / نظر دهید
2021-09-23 08:53:39 *طریق العلما*
سفرنامه ها و یادداشت های سفر به کربلا در اربعین

مهدی طوقانی

این قسمت
*پیاده روی با بمب خنده*

با همسفر خوب و همدل ، مسافرت عالی می شه... و خاطراتش ماندگار
اصلا راه کربلاست و سختی هایش! نمی شود کسی به این سفر برود و همه چیزش جفت و جور باشد ، با وجود همه سختی های سفر ، انرژی بالا ، روحیه شاد و گرم گرفتنش ، باعث خوشحالی بچه ها بود و گاه و بی گاه هم بساط شوخی برپا.
چه رفقای قدیمی چه آنهایی که مدت آشنایی شان با ما طولانی نبود و از میانه راه همسفرمان شده بودند و حالا کم کم رفیق... کنار عارف می توانستند بی دغدغه خودشان باشند بی آن که بخواهند احساس معذب بودن داشته باشند.
بشاش و خنده روی بود و این روحیه را از زمان جبهه و جنگ در خودش حفظ کرده بود ، گاهی در طول مسیر از خاطراتش تعریف می کرد ؛
عارف علائی سیزده چهارده ساله بود که در سه راه شلمچه بر اثر موج انفجار راکت و تماس با گازهای شیمیایی مجروح شد ، اما با وجود زخم هایی که از زمان جنگ با خود به یادگار داشت با تمام اشتیاقش به این مسیر آمده بود. *اصلا این مسیر ، مسیر یادگاران جهاد بود ؛ یکی بی دست ، یکی بی پا ، و بقیه همه بی دل...*

عارف از آن آدم های با جنبه بود ، از آنهایی که هر چقدر با او شوخی کنی به دل نمی گیرد و به قول میثم : به جز عارف کی می تونست اینهمه خاطره بسازه؟
۱۹ آذرماه ۹۳ (۱۷ صفر) تو مسیر پیاده روی ، سر یکی از ستون های جاده ، بچه ها برای وضو گرفتن رفته بودند...
آب لوله کشی قطع بود و بچه ها هم لابد منتظر معجزه!
بیرون راهرو، همانطور که منتظر بچه ها بودم، گفتم چه کنم تا از بی آبی این لحظه های اعصاب خوردی یک شاه ماهی طنز بگیرم !!! به یکی از عراقی هایی که در راهروی دستشویی ایستاده بود گفتم: قُل! عارف خفه شو.... و توجیه اش کردم باید این را داد بزنی و چند بار بگویی!
مرد عراقی از همه جا بی خبر که از زبان فارسی چیزی سرش نمی شد رفت داخل مرافق... و با لهجه عراقی و صدای بلند گفت:
*عاریف! خفی شو...*
*عاریف! خفی شو...*
ول کن معامله هم نبود و حالا یکی باید ساکتش میکرد...
اینجا بود که یکی یکی صدای خنده ها از اقصی نقاط سرویس بهداشتی بلند شد و همان لحظه هایی که می توانست تبدیل به کلافگی و عصبانیت شود ، به یک خاطره ماندگار تبدیل شد...

@pelakkhaki
517 views05:53
باز کردن / نظر دهید
2021-09-23 08:53:09
429 views05:53
باز کردن / نظر دهید
2021-09-19 14:11:22 *طریق العلماء*
سفرنامه ها و یادداشت های سفر به کربلا در اربعین


مهدی طوقانی

این قسمت ؛
*نحن ابناءالحسن شمر*

سوز و سرمای استخوان سوز زمستان عراق از سرو گردنم می بارید و احساس سرما همه وجودم را فرا می گرفت.
دوشنبه سرد دوم دی ماه ۹۲ مصادف با ۲۰ صفر ۱۴۳۵ که روز اربعین ما ایرانی ها بود و شبِ اربعین عراقی ها.
من و عارف علائی همراه با میثم سلیمانی و مهدی فرجی که در فرودگاه باهاشان آشنا شده بودیم و مسیرمان یکی شد ، خسته و داغون و سرمازده از سه روز پیاده رویِ مسیر نجف تا کربلا، حتی توان فکر کردن به اینکه کجا هستیم و کجا می خواهیم برویم نداشتیم ، آنچنان روی تخت های چوبی زهوار در رفته اتاق نه چندان تمیز اما گرمی که گیرمان آمده بود و حکم هتل پنج ستاره را در آن شرایط داشت ، دراز شدیم و چشم هایمان سنگین شد که انگار صدسال در راه بوده ایم... *هرچند هر مشتاقی تا ابد در راه وصال به محبوب است... برای رسیدن به شب اربعین کربلا خستگی که هیچ... حاضر بودیم بمیریم...*
موکب ما درست کنار تل زینبیه و در یک بازارچه کوچک بود... و به علت شدت سرمای بیش از حد بیرون ، اتاق محل استراحت ما با یک بخاری نفتی و پتوهای گرم و نرم یک جای vip به حساب می آمد ، گاه و بی گاه یک رهگذر از پنجره چوبی رو به حیاط ، دستانش را روی شیشه می گذاشت و با حسرت به اتاق کوچک ما نگاه می کرد...
خسته تر و داغون تر از همیشه تازه خوابمان برد ، نمی دانم چقدر گذشت اما با سرو صدای جرو بحث عربی از خواب پریدیم ، راجع به ما بحث می کردند ، یکی از آن ها مدام می‌گفت: جماعت ایرانی... اما آن یکی که تازه وارد شده بود با ناراحتی به سراغ ما آمد... چهره با جذبه ای داشت و چفیه عراقی دور سرش پیچیده بود در نگاه اول خیلی جدی و عبوس به نظر می آمد ، در انگشتان هر دو دستش ، انگشترهای درشت و برجسته و اصطلاحا چُمَل بود و در کل چهره خاص و تیپ متفاوتی داشت...
تازه متوجه شدیم که او مسئول موکب هست و ما هم بی خبر از همه جا در اتاق او مستقر هستیم... کارت خادمی عتبه و حرم بر روی سینه اش آویزان بود... و اسمش روی آن حک شده بود؛ سید حسن
نمی دانستیم قرار است چه تصمیمی بگیرند! قرار است عذرمان را بخواهد یا همین جای دنج و غنیمت را هم از ما دریغ نکند!

با ناراحتی به سراغش رفتیم حجره انگشترفروشی ابویوسف در همان بازارچه و در نزدیکی موکب بود و در واقع او معرف ما به موکب بود ، از برخورد سید حسن ، رئیس موکب گلایه کردیم ، ابویوسف همان طور که داشت سیگار می کشید ، با زبان ایرانی و البته لهجه عراقی گفت : ها!!! حسن شِمر!!!
من و بچه ها با تعجب به هم نگاه کردیم...
ابویوسف گفت: مشکل نیست...
به بچه ها گفتم: چاره ای نیست! باید با این بنده خدا رفیق بشیم...
برگشتیم به همان اتاق و با دلگرمی هایی که ابویوسف داده بود حواسمان را جمع کردیم که از در دیگری برای ارتباط با او وارد شویم ؛ در تحویل گرفتن و چَشم گفتن به حرف هایش.
رفته رفته بیشتر با سید حسن یا همان حسن شمر هم صحبت شدیم. به مرور فهمیدیم برخلاف آن چه تصور می کردیم ، او انسان مهربان با قلب رئوفی است...
از آن روز به بعد ما و حسن شمر بیشتر همدیگر را تحویل می گرفتیم. آنجا حرف اول و آخر را حسن شمر می زد و دیگران ما را به واسطه آشنایی با او تحویل می گرفتند.
از آن به بعد اصطلاحی بین خودمان رایج شد؛ "نحن ابناءالحسن شمر"
*در واقع او بازیگر نقش "شمر" در تعزیه بود به همین علت او را "حسن شمر" صدا می‌زدند...*
همان چند روزی که در کربلا بودیم رفاقتمان با حسن شمر عمیق شد ، آنقدر که بعضی مواقع برای ابراز محبت دستش را روی چشمانش می‌گذاشت و می گفت: مهدی! انت نور عینی!

میثم سلیمانی و مهدی فرجی بلیط پرواز داشتند و باید به ایران برمیگشتند ، من و عارف هم تصمیم گرفتیم که در کربلا و موکب شمر بمانیم ، چه جایی بهتر از اینجا ، درست کنار حرم و در ایام اربعین...

پنجشنبه (۵ دی) شب زیارتی امام حسین (ع) با عارف و حسن شمر‌ داخل همان موکب کوچک نشسته بودیم که یکدفعه حال و هوای غریبی به من دست داد. حالتی که تا آن روز شبیه اش را تجربه نکرده بودم ، یکدفعه انگار تمام غم های عالم را به سینه ام ریخته بودند ، با خودم گفتم کربلاست و این حال و هوایش می گذرد اما هر چه صبر کردم حالم تغییری نکرد ، آخر عارف را صدا زدم و گفتم: عارف! عارف! بیا برگردیم!
عارف هاج و واج پرسید: تو که گفتی حالا حالاها بمونیم... پس چی شد؟
گفتم: نمی دونم این چه حالیه! یه حس عجیبی دارم فقط بیا از اینجا بریم... زودتر بریم...
جمعه صبح از کربلا خارج شدیم و به نجف برگشتیم.
اما هیچ گاه آن موکب قدیمی و فرسوده و باقی موکب های مسیر پیاده روی اربعین را با بهترین هتل های چند ستاره دنیا عوض نمی کنم.

چون ميسر نيست من را کام او
عشق بازي ميكنم با نام او 

ایام #اربعین ۱۴۰۰

@pelakkhaki
483 viewsedited  11:11
باز کردن / نظر دهید