Get Mystery Box with random crypto!

پریشان‌خوانی

لوگوی کانال تلگرام post_book — پریشان‌خوانی پ
لوگوی کانال تلگرام post_book — پریشان‌خوانی
آدرس کانال: @post_book
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 309
توضیحات از کانال

پُست‌بوک؛
پاره‌نوشته‌هایی در باب کتاب و فرهنگ
ارتباط با ادمین
info@postbook.ir

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

2


آخرین پیام ها

2022-04-07 20:01:38
بخشی از سخنان دکتر احمد آفتابی در برنامه ماهانه مروری بر ادبیات داستانی جهان در پردیس کتاب مشهد. فروردین ۱۴۰۱ که در آن کتاب زیستن با کتاب نوشته دکتر طریف خالدی با ترجمه محمدرضا مروارید نشر هرمس را معرفی می‌کند.
@post_book
165 views17:01
باز کردن / نظر دهید
2022-03-13 12:36:46 همسفر با حواس پنچ‌گانه

شهرها را فقط خيابان‌ها و ساختمان‌ها تشکیل نمی‌دهند.
شهر فقط پل و موزه و کافه نیست.
شهر از نبض آدم‌ها است که جان می‌گيرد.
برای شنيدن شهرها بايد صدای مردمش را شنيد.
برای ديدن شهرها باید چشم دوخت در عمق نگاه آدم‌هايش،
و نمی‌شود شهر را فهميد بدون آنکه با مردمش معاشرت کرد.

زندگی‌ها را وقتی که به خانۀ آدم‌ها می‌روی کشف می‌کنی.
وقتی در خانه قدم می‌زنی و تابلوهای روی دیوار را بررسی می‌کنی،
وقتی می‌بينی آن میز کوچک گوشۀ اتاق که به‌ظاهر دور از دسترس است، خاک دارد يا تميز است،
وقتی می‌بينی آيا گياهی سبز از کنج ديواری بالا رفته يا نه،
وقتی می‌شنوی که آدم‌های خانه با چه آوايی هم را صدا می‌کنند و...
اينها همه يعنی اينکه بدانی زندگی‌ها چگونه پیش می‌روند و آدم‌ها کجای این جهان ایستاده‌اند.

چه کسی می‌تواند بگوید که دیدن چند بچه که دارند بازی آشنا برای خودشان و غریبه برای تو را در پس‌کوچه‌ای انجام می‌دهند، از ديدن بزرگ‌ترين عمارت آن شهر جذاب‌تر نيست؟
چه کسی می‌تواند بوهای جاری در بازارهای قدیمی را ارزش‌گذاری کند؟
چه کسی می‌تواند صدای مردم يک شهر را در سايت‌های گردشگری معتبر و غيرمعتبر پيدا کند؟
يا چه کسی می‌تواند لذت دست کشيدن ممتد روی ديوارها و نرده‌ها يا راه رفتن بر لبۀ جدول يک شهر ناآشنا را کتمان کند؟
سفر تنها پديده‌ای درگير با حس بينایی نيست. سفر وقتی کامل می‌شود که آدم بتواند حواس پنج‌گانه را هم همسفر کند.

استامبولی
نوشته‌ها و عکس‌های سفر به استانبول
منصور ضابطیان
نشر مون ۱۴۰۰



https://postbook.ir/uploaded/70-n.jpg
@post_book
::: پاره‌نوشته‌هایی در باب فرهنگ و کتاب :::
262 viewsedited  09:36
باز کردن / نظر دهید
2022-03-09 11:36:43 «زيستن با کتاب» بازگفت تجربۀ بيش از هشتاد سال خواندن و آموختن و نوشتن، به قلم کسی است که از کودکی کتاب چنان گرداگرد او را گرفته بود که به کتاب آسان‌تر دسترسی می‌يافت تا به بوسه‌های پدر، و اينک چون پيرانه‌سر قلم به دست می‌گيرد تا تجربه‌های اين شيوۀ زيستن را بنگارد ترديدی نبايد کرد که انبوهی از اطلاعات ناب را در اختيار خواننده خواهد گذاشت.

خالدی خود را خلوت‌گزيده‌ای می‌شمارد که همواره در حاشيۀ روند عادی زندگی مردم و رخدادهای آن بوده و پیوسته سر در کتاب داشته، و انگيزه‌اش از نوشتن اين کتاب‌گونه را آن می‌داند که شايد دانشگاهيانی مانند او نيز همين راه را بپيمايند و کتاب‌های شايان توجهی را که در طول عمر علمی خود با آنها روبرو بوده‌اند به ما معرفی کنند، تا ميراثی را که در نتيجۀ بی‌توجهی و فراموشی و جهل ادبی و زبانی، در معرض نابودی قرار گرفته است، بيشتر بشناسيم.

او با تأکيد بر فراگيری گستره‌ای از علوم انسانی جهانی، می‌افزايد که وقتی از انديشۀ نقادانه سخن می‌گوييم از اين سخن می‌گوييم که تدريس دانش‌هایی نظير ادبيات و تاريخ و فلسفه و علوم اجتماعی در همۀ دانشکده‌ها، ناگزير به پرورش زنان و مردان پزشک و مهندس و اقتصاددانی می‌انجامد که می‌توانند نقادانه بينديشند، منطقی تحليل کنند و خلاقانه به تخيل بپردازند؛ فرايندی که در نهايت به استنباطی درست و سريع برای حل مشکلات پيش روی آنان خواهد انجاميد.

زيستن با کتاب
نوشتۀ طريف خالدی
ترجمۀ محمدرضا مروارید
نشر هرمس
تهران ۱۴۰۰


http://postbook.ir/uploaded/69-i.jpg
@post_book
::: پاره‌نوشته‌هایی در باب فرهنگ و کتاب :::
370 viewsedited  08:36
باز کردن / نظر دهید
2021-12-28 21:04:52 پرنده‌وآتش

برای سوختن ابراهیم
هیمه‌ای فرا آوردند، انبوه
و آتشی برافروختند، سوزان
و ناگاه
مرغکی را دیدند آب در منقار، رقصان و پرتکاپو، گاه بر گرد زبانه‌ها و گاه در آغوش شعله‌ها.
حیران پرسیدند که این چه رازی است میان پرنده و آتش؟
گفت که تا ابراهیم لَختی بیاساید و دل‌های مردمان دَمی گرم آید، به قدر وُسع بکوَشم.

کتاب پرنده‌وآتش اولین ماجرای دسته‌ای است از این مرغان.

#انتشارات_امام
https://postbook.ir/uploaded/68-y.jpg

@post_book
::: پاره‌نوشته‌هایی در باب فرهنگ و کتاب :::
659 views18:04
باز کردن / نظر دهید
2021-11-05 16:18:38 سفر از جنسی از ديگر

اگر سفر را فقط به تماشای در و ديوار و آدم و خيابان محدود نکنيم و آن را تا کنهِ داستانِ هر پديده‌ای بکشانيم و پی بردن به ماجرای هر بنا، هر خيابان، هر پل، هر رودخانه، و حتی هر درخت و هر موجود زنده را نيز بخشی از چيستی سفر بدانيم، بی‌گمان جستارهای آمده در کتاب «تختخواب ديگران» نمونه‌ای از روايت‌گریِ سفرهايی از اين دست به شمار می‌رود.

اگر سفر را با دغدغه هنر در آميزيم و شعر و ادبيات و سينما و نقاشی و موسيقی را هم پاره‌ای درآميخته با سفر بدانيم، بی‌شک کتاب «تختخواب ديگران» بازتابی از گزارشگریِ سفری اين‌چنين است.

چشم مسافر اگر چشمی جستجوگر باشد و همراه با سفر به پوسته مکان‌ها، هسته آن‌ها را در عمق زمان نيز بکاود، و سفرنامه‌‌اش را محل ديدار با چندوچون پيدايش هر مکان کند، از دلِ هر جايی، روايتی را بيرون می‌کشد که و به صحنه می‌آورد که نمونه‌اش می‌شود همين کتابی که چند سطر آن را در اين‌جا می‌خوانيم:

کتاب‌فروشی‌های شکسپير و شرکايی؛ دور از فضای خشک و رسمی کتابخانه‌ها و هم‌زمان جدا از بی‌قيدی خانه‌ها هستند. از خانه‌ها متمرکزترند و از کتابخانه‌ها رؤيايی‌تر. درست مانند يک مهمانی که نه جديّت خيابان‌ها را دارد و نه رواداری خانه‌ها را. اما حال پرنشاطش تلاشی برای خودمانی‌تر شدن است.

نشاطشان از جنس شادی‌های اغراق‌آميز نيست. از جنس يک موج سرخوش درونی است. همان وجدی است که لوح‌های سومری به ترياک نسبت داده‌اند: «گياهی شادی‌بخش».

خوره کتاب همان‌طور که از ميان راهروهای ضيافت می‌گذرد، هر قفسه برايش اتاق با تم جداگانه از مهمانی است و در جايی دور از همهمه مهمان‌ها کنج‌هايی هست برای خلوت او و محبوبش، که در يکی از قفسه‌ها ملاقات کرده. او اينجا حين حضور در مهمانی، در سير رؤياگونه جهان کتاب‌ها به کامرانی می‌پردازد. بعضی از اين فضيلت‌ها خاص همه کتاب‌فروشی‌ها است، اما در نمونه‌های شکسپير و شرکايی است که يک‌باره همه آن‌ها را مثل موجی از شادی احساس می‌کنيم. همچون زنان مصر باستان که از شربت ترياک برای فرو نشاندن خشم و تسکين غم استفاده می‌کردند.

در کتاب‌فروشی‌ها است که احساس گنگ و مبهمی از زمان و مکان داريم.

در کتاب‌فروشی‌ها است که انبساط خاطر و آرامش جوری می‌بردمان که از وزن زمان و مکان آزاديم. اين مکان‌ها ضيافتی از جنس افيون‌کده‌ها هستند برای گم شدن ميان کلمه‌هايی به قدمت حافظه جهان.
https://postbook.ir/uploaded/67-u.jpg

@post_book
::: پاره‌نوشته‌هایی در باب فرهنگ و کتاب :::
344 views13:18
باز کردن / نظر دهید
2021-10-09 18:48:54 مصدق در قاهره

بخشی از ترجمه فارسی کتاب «مسافر کاناپه‌گرد در ايران» يادداشت‌های سفر يک جوان مصری (۲۰۱۳):

تصميم ايران به ملی کردن نفت بازتاب‌های گسترده‌ای در منطقه داشت؛ به گونه‌ای که نمايندگان پارلمان عراق از دولت خود خواستند که اقداماتی مشابه آنچه دولت مصدق اتخاذ کرده است، در پيش گيرد، تا به حق انحصاری انگلستان از منابع نفتی عراق و غارت سرمايه‌های آن کشور و درخواست بازنگری در قراردادهای نفتی به منظور افزايش سهم انگلستان از نفت عراق پايان داده شود.

در آن زمان دولت مصر نيز موضع قاطعی در حمايت از مصدق گرفت و نحاس پاشا نخست وزير وقت آن کشور، مصدق را به قاهره دعوت کرد و مثل يکی از همين تظاهرات ميليونی ميدان التحرير، نزديک دو ميليون نفر از مردم مصر که آن زمان بيش از ۱۴ ميليون جمعيت نداشت، به استقبال محمد مصدق نخست وزير ايران رفتند.

قرار بود مصدق در بالکن هتل قديمی شپرد در خيابان الجمهوريه سخنرانی کند؛ گزافه نيست اگر گفته شود که همه خيابان‌های قاهره از ايستگاه راه‌آهن تا ميدان اوپرا مملو از جمعيت بود. مصدق اما به دو دليل نتوانست صحبت کند:

اول اين‌که ميکروفون‌ها برای رساندن صدای او به همه جمعيت کافی نبود،

و ديگر اين‌که توان جلوگيری از گريه خود را نداشت و مردم هم با سرازير شدن اشک او به سر دادن شعارهايی در حمايت از وی پرداختند و بدين ترتيب سخنرانی او به تأخير افتاد و قرار شد همان شب از طريق راديو با مردم مصر صحبت کند.

روزنامه‌ها نوشتند که استقبال از مصدق کمتر از استقبال سال ۱۹۱۹ مردم از سعد زغلول پس از بازگشت از تبعيد نبود. اين پذيرايی گرم دولت و مردم مصر از نماينده دولت ايران دربردارنده پيام مهمی به اين مضمون برای انگلستان بود که دوران استعمار ملت‌ها و ناديده گرفتن اراده آنان سپری شده و عصر بازيابی حقوق و آزادی‌های آنان و برپايی نظام‌های ملی و مستقل و دور از دخالت خارجيان فرا رسيده است.
https://postbook.ir/uploaded/66-r.jpg

@post_book
::: پاره‌نوشته‌هایی در باب فرهنگ و کتاب :::
522 viewsedited  15:48
باز کردن / نظر دهید
2021-09-26 10:12:47
پلکان آرامگاه فردوسی. مشهد. توس
@post_book
237 viewsedited  07:12
باز کردن / نظر دهید
2021-09-13 19:02:50 تا به آخر با هيتلر
خاطرات پيشکار هيتلر

هاينتس لينگه
ترجمه حميد هاشمی

«ترس‌آور و در عين حال مسحورکننده.. خوراک کسانی که دوست دارند زندگی روزمره يکی از هيولاهای تاريخ را از نمايی نزديک ببينند».

... سپس در کنار ميز تحرير خود ايستاد و ادامه داد: «دستوری دارم که تو بايد انجام بدی. کاری که من الآن بايد بکنم، همون کاريه که به فرماندهايه ديگه هم گفته‌ام. مقاومت تا پای مرگ... از اتاق خواب پتوهای پشمی بردار و بنزين کافی برای سوزاندن دو نفر آماده داشته باش. من می‌خوام خود و اوا رو با تفنگ بکشم. بعد از مرگ، بدن ما رو توی پتوهای پشمی بپيچ و به باغ ببر و اونجا بسوزون.» نمی‌توانستم حرکت کنم. با لکنت گفتم: «بله پيشوای من» و چيز ديگری برای گفتن پيدا نکردم. . .

هر لحظه ممکن بود هيتلر به زندگی خود خاتمه داده باشد؛ به همين دليل زياد آنجا نماندم و پس از گذشت مدت کوتاهی به سمت اتاق هيتلر برگشتم. بوی باروت تازه نشان می‌داد به خودش شليک کرده است. کار هيتلر به اين ترتيب به پايان رسيده بود. جايی برای تعلل و تعجب نبود.

جسد هيتلر را جلوی در پناهگاه، در باغ مقر صدراعظم، کنار اوا در چاله کوچکی که از برخورد گلوله توپ به زمين ايجاد شده بود گذاشتيم و روی آن بنزين ريختيم و سعی کرديم آن را روشن کنيم، ولی کار سختی بود. آتش بی‌امان توپخانه روسيه، باد تندی ايجاد کرده بود که نمی‌گذاشت از فاصله چندمتری آتش روشن کنيم. به خاطر شليک‌های سريع و فراوان روس‌ها، نمی‌توانستيم به جسدها نزديک شويم و آنها را با کبريت آتش بزنيم. به داخل پناهگاه برگشتم و فتيله درازی با کاغذ درست کردم. بورمان آن را روشن کرد و روی جسد خيس از بنزين هيتلر انداخت که بلافاصله آتش گرفت... هيتلر به من گفته بود هر چيز ديگری را که از او باقی مانده است بسوزانم. ديگر وقت نداشتم به اجساد فکر کنم. اجساد تا ساعت هفت و نيم هنوز می‌سوختند. فرش خونين هيتلر، لباس‌ها، داروها، اسناد و... همه را نابود کردم.

يک روز دو افسر روس آمدند و با قطار مرا به مسکو بردند و در آنجا در زندان معروف لوبيانکا زندانی کردند. در يک سلول آلوده پر از حشره اسير شدم و سرهنگ درشت‌هيکلی از پليس مخفی روسيه به سراغم آمد که آلمانی را بسيار خوب صحبت می‌کرد. او با يکنواختیِ تمام از من بازجويی می‌کرد و به خاطر همين يکنواختی حالتی پيدا کردم که نمی‌توانستم به او دروغ بگويم. او بارها سؤال‌های تکراری از من پرسيد و سعی داشت اعتراف بگيرد که هيتلر هنوز زنده است.

https://postbook.ir/uploaded/65-b.jpg

@post_book
::: پاره‌نوشته‌هایی در باب فرهنگ و کتاب :::
330 viewsedited  16:02
باز کردن / نظر دهید
2021-09-06 17:14:02 ترانک‌های مردمی پشتو

«لَندَی» آيينه‌دار زندگی قبايل پشتون (افغان) در راستای سده‌ها است.
اين مينياتورهای آهنگين بازتاب دريافت‌ها، دردها، غم‌ها و شادی‌های مردم است؛ جلوه‌هايی است از عشق، محبّت، شوخ‌طبعی، درد و خشم. در آن ستايش سرباختگان راه آزادی و نکوهش بزدلان و رزم‌گريزان را فراوان توان ديد.
اين ترانک‌ها در زبان پشتو نام‌های گوناگونی دارند، اما نامی‌تر از همه «لَندَی»، به معنای کوتاهک است.
بسياری از اين ترانک‌ها از طبع و احساس لطيف بانوان و دوشيزگان تراويده و غالباً از همين رو تأثير آنها ژرف‌تر است.
لندی هنر همه مردم است، به چراغی می‌ماند که نور می‌دهد ولی جايش آشکار و معلوم نيست که کی روشن شده است، اما پشتون‌ها آن را در طول قرون و اعصار دست به دست يکديگر سپرده‌اند.
ترانه‌ها و سرودهای مردمی ديگر ملل و جوامع که شبيه لندی هستند، بيشتر نواهايی بی‌تصويراند، که غالباً ناله انسان تنهامانده، به‌ويژه عاشق را در خود دارند و در آنها توجهی به تصويرسازی و منظرآرايی نمی‌شود، برای آنها نه بارانی است، نه تگرگی، نه نيمروز گرم و نه سپيده بامداد و نه بيابان. اما لَندَی تنها نوای بی‌تصوير نيست، در لندی ياد کوه و بيابان و رود و باران برای بيان درخشان‌تر احساس انسان به خدمت گرفته می‌شود:

فردا باز کاروان به راه می‌افتد
گل‌های بيابان دامنت را خواهند بوييد

کنار چشمه شال سرخ نمودار شد
گفتم در آب تيره آتش افروخته‌اند

سراينده لندی، مظاهر طبيعت بی‌جان را برای تکميل ترانه‌اش به ياری می‌خواند، به آن جان می‌بخشد، حرکت می‌دهد و با خويشتن همراز می‌سازد، با او سخن می‌گويد و گاه از او مهر و عاطفه می‌خواهد:

ای گل، گرفتار پاييز شوی
که بلبلان را بی‌نوا رانده‌ای

مرد دلخواه بانوی افغان بايد عالی‌ترين معيارهای مردانگی را داشته باشد: دارای نام و غيرت و صاحب پشتونولی (افغانيت) و مروت باشد:

اگر در ميان جوانان پيروز شوی
سوگند خورده‌ام که به تو دست ياری دهم

عشق، زيبايی، غم، جدايی، شکست و مرگ، خشت‌های بنای کاخ تغزّلی ترانک‌ها يا لندی‌ها يا همان هايکوهای پشتون را تشکيل می‌دهند.
لندی‌ها ريشه در فريادهای گره‌شده دارند. از دل‌های بزرگ برخاسته‌اند و غم‌هايی بزرگ را بيان می‌کنند.

به جنگ می‌روی، مرا ببوس
تا در ميدان‌های هجران تشنه نشوی

خوش آمدی، مانده نباشی
جانان غازی من
اکنون سراپا از آن تواَم

با گيسوان تر،
کنار چشمه،
بلبلِ باران‌زده را مانَد.

خدا نيل را براندازد
نيلی‌پوشان بسيار شدند
يارم را نمی‌شناسم

https://postbook.ir/uploaded/64-o.jpg

@post_book
::: پاره‌نوشته‌هایی در باب فرهنگ و کتاب :::
268 views14:14
باز کردن / نظر دهید
2021-08-26 19:20:44 آقا علی عطّار
به مناسبت سالگرد درگذشت مهدی اخوان ثالث

مُشک آن است که خود ببوید، نه آن‌که عطّار بگوید!
عطّاریِ صدساله «آقاعلی»، تعریف نمی‌خواهد؛ طَبله‌اش همواره خوش بوده است و سرشار از رایحه دلنواز گیاهان دارویی...که همه پاشيده‌اند در مغازه «ایستگاه سراب»؛ دکّه‌ای نماینده بازار سنتی، ایستاده در برابر مدرنیته‌ای توفنده از خیابان‌های روبرو!

آفتاب که سر می‌زند، همين که «آقاعلی» با گفتنِ «يا رزّاق» مغازه‌اش را که بيشتر به دکّه می‌مانَد، باز می‌کند، عطرِ تند آويشَن و «بوی تلخِ خوشِ کندُر» می‌پيچد در پياده‌رو.
پشتِ پاچال، ديوار نيست، رديفی است از کشوهای کوچک چوبی، با رنگی بين سبز و آبی و خاکستری که روزگاری فيروزه‌ای بوده است، و حلقه‌های ظريف فلزی و جايی برای نوشتن نام گياهان؛ از گل گاوزبان گرفته تا بابونه و ريشه کاسنی و چوب دارچين و شيرين‌بيان و اين و آن ... آن طرف، بطری‌های بزرگ و کوچک، از گلاب ناب تا عرق نعنا و عرق پونه و از روغن سياه تا ضماد برای مداوای زخم.
«آقاعلی» اصالتی يزدی دارد و برای تجارت از کوير به مشهد آمده و سپس به ساحل جيحون در سرزمين‌های همسایه شمالی ايران رفته است، اما در حدود سال 1300 همزمان با حاکميّت کمونيست‌ها در روسيه، و از دست دادنِ سرمايه و اندوخته‌اش، به مشهد برگشته است، در اين‌جا با مريم‌خانم ازدواج کرده، و پس از آن با کمک دو برادر کوچک‌تر، دکّه‌ای باز کرده است برای عطاری.

با جمع شدن دوباره برادران در مشهد، سه اخوی، برای خودشان نامی خانوادگی انتخاب می‌کنند و فاميل‌شان می‌شود «اخوان ثالث» که آن را می‌نويسند روی شيشه‌های مغازه‌ای که مردم درد خود را به آن‌جا می‌آورند و داروی خودشان را از اين «عطّار - طبيب‌»ها می‌گيرند. از سال 1333 هم که آقاعلی فوت می‌کند و عطّاری را عباس‌آقا می‌چرخاند، و حتی پس از آن نيز، که پسر عباس‌آقا به طبابت و عطّاری می‌پردازد، باز هم «ايستگاه سراب» است و مغازه‌ای که هنوز با نام «آقا‌علی عطّار» شناخته می‌شود.
آقاعلی برادر بزرگ‌تر است و هنگامی که برادرزاده‌اش «ايران‌خانم» را برای پسرش خواستگاری می‌کند، «مهدی اخوان ثالث» می‌شود داماد عموجان، اما به جای آن که خودش بايستد پشت پاچال عطاری، می‌افتد دنبال شعر و ادب و نامش می‌نشيند پشت کتاب‌ها و می‌رود تا کجاها و کجاها.
«مهدی اخوان ثالث» در جايی از شعر جاوادنه خود «ميراث» که به‌نوعی تبارنامه او است، از پدر و دلبستگی‌های او چنين ياد می‌کند:

سال‌ها زین پیش‌تر، در ساحل پُرحاصل جیحون
بس پدَرم از جان و دل کوشید
تا مگر کاین پوستین را نَو کُند بنیاد
او چنین می‌گفت و بودش یاد
داشت کم‌کم شب‌کلاه و جُبّه من نوتَرَک می‌شد
کِشتگاهم برگ و بر می‌داد
ناگهان توفان خشمی باشکوه و سرخگون برخاست
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم: «هر چه بادا باد»
تا گشودم چشم، دیدم تشنه‌لب بر ساحلِ خشکِ «کَشَف‌رود»ام
پوستینِ کهنه دیرینه‌ام با من
اندرون، ناچار، مالامالِ نورِ معرفت شد باز
هم بدان سان کز ازل بودم
باز او ماند و «سپستان» و «گُل زوفا»
باز او ماند و «سِکَنگور» و «سیَه‌دانه»
و آن به آیین، حجره‌زارانی
کآنچه بینی در کتاب «تحفه هندی»
هر یکی خوابیده او را در یکی خانه
روز رحلت پوستینش را به ما بخشید
ما پس از او پنج تن بودیم
من به سان کاروانسالارشان بودم
کاروانسالارِ ره‌نشناس
اوفتان‌خیزان
تا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم
سال‌ها زین پیش‌تر، من نیز
خواستم کاین پوستینِ را نَو کنم بنیاد
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد:
«این مباد! آن باد»
ناگهان توفان بی‌رحمی سیه برخاست.
پوستینی کهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبارآلود
مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود

و می‌بینی که
هر که آشنا با بوی اهورايیِ گياهان است
و آشنا با اسطوره‌ها و میراث‌های کهن
و آشنا با حماسه رازهای ماندگاریِ فرهنگِ یک ملت
شامّه‌اش خوب می‌فهمد که مغازه آقاعلی عطّار با همان رایحه خوشِ به‌هم‌آمیخته از گل و گیاه و عسل و روغن سیاه‌دانه و شعرهای عاشقانه و حماسه، حالاها در راسته «خيابان ارگ» خواهد ماند، هر چند که نه از نام «آقاعلی» و نه از «اخوان ثالث» هيچ نشانی بر و ديوار آن نمانده باشد.

تصویر از صفحه اينستاگرام مشهدچهره mashhad.chehreh@

https://postbook.ir/uploaded/63-p.jpg


@post_book
::: پاره‌نوشته‌هایی در باب فرهنگ و کتاب :::
1.0K viewsedited  16:20
باز کردن / نظر دهید