Get Mystery Box with random crypto!

پروفایلِ شیک

لوگوی کانال تلگرام profile_shik1 — پروفایلِ شیک پ
لوگوی کانال تلگرام profile_shik1 — پروفایلِ شیک
آدرس کانال: @profile_shik1
دسته بندی ها: نقل قول ها
زبان: فارسی
مشترکین: 685

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 57

2021-07-20 20:25:32
480 views17:25
باز کردن / نظر دهید
2021-07-20 20:25:28
453 views17:25
باز کردن / نظر دهید
2021-07-20 20:25:24 حکایتی زیبا از مثنوی مولوی

مهاجمان مغول، به روستایی حمله کردند و دو نفر از ثروتمندان را اسیر کردند وچون محل گنج خود را نگفتند، مهاجمان تصمیم گرفتندیکی از آن دو را بکشند تا دیگری به محل مخفی زر و سیم خود اعتراف کند. اسیری که در معرض کشته شدن بود به مهاجمان گفت :او که مال و مکنتی ندارد که جای آن را به شما نشان دهد. مهاجمان گفتند: او صاحب صاحب زر و سیم فراوان است ولی خود را به فقر زده است. اسیر گفت : حال که وضعیت حقیقی من و او مورد تردید است، شما رفیقم را بکشید تا من از قتل او بترسم واز سرنوشت او عبرت بگیرم و جای گنج خود را نشان دهم !
436 views17:25
باز کردن / نظر دهید
2021-07-20 20:24:59
461 views17:24
باز کردن / نظر دهید
2021-07-20 20:24:36
به نام خدا
سلام
458 views17:24
باز کردن / نظر دهید
2021-07-19 11:54:22
کانال اول ما
http://t.me/joinchat/AAAAAEIyiv8yJQHfc8s6Sw
653 viewsedited  08:54
باز کردن / نظر دهید
2021-07-19 11:54:08
641 views08:54
باز کردن / نظر دهید
2021-07-19 11:52:38
587 views08:52
باز کردن / نظر دهید
2021-07-19 11:52:34 حکایتی زیبا از مثنوی مولوی

حکایت شیر و نَخچیران(= حیواناتی که شکار میشنوند)


در مرغزاری دلکش و فرح انگیز، وحوش در ناز و نعمت می زیستند. ولی شیری در آن حوالی بود که عیش آنان را ناگوار کرده بود.روزی این حیوانات، دور هم جمع شدند و نزد شیر رفتند و گفتند:ای پادشاه، تو هر روز با رنج و سختی فراوان، یکی از ما را شکار می کنی و ما پیوسته در بیم و هراسیم و تو در رنج و تلاش. اکنون به تو پیشنهاد می کنیم که هر روز به حکم قرعه یکی از حیوانات را از میان خودمان انتخاب می کنیم و نزد تو می فرستیم تا طعمه ی تو شود. با این کار، هم خیال ما آسوده می شود و هم تو از رنج شکار و تلاش، فارغ می شوی. وحوش بعد از این قول و قرار به تعهد خود وفا می کردند تا اینکه روزی قرعه به نام خرگوش در آمد.وی از دوستانش خواست که کمی درنگ کنند تا او نیرنگی به کار گیرد و برای همیشه شر شیر را از سر آنها دفع کند. آنان پذیرفتند و خرگوش به آرامی به کنام شیر نزدیک شد و او را سخت خشمگین یافت و برای عذر تاخیر خود گفت: شاها، من خرگوشی را به عنوان طعمه شما می آوردم که در میانه راه شیری بیگانه آن را از من گرفت و برد. شیر از شنیدن این خبر سخت آشفته و پر تاب شد و از خرگوش خواست که او را به محل آن شیر متجاوز ببرد.و بالاخره خرگوش، شیر را بر سر چاهی برد. شیر چون به ته چاه نگاه کرد تصویرش بر آب افتاد و گمان کرد که واقعا شیری در آنجا وجود دارد.پس بیدرنگ به منظور جنگ با او خود را به درون چاه انداخت وبه هلاکت رسید و وحوش جنگل از دست آن شیر ِ جان ستان، رها شدند.
559 viewsedited  08:52
باز کردن / نظر دهید
2021-07-19 11:52:27
512 views08:52
باز کردن / نظر دهید