Get Mystery Box with random crypto!

‍ «گفتم توشیرین منی گفتی تو فرهادی مگر گفتم خرابت میشوم گفتی | راز دل ما

‍ «گفتم توشیرین منی گفتی تو فرهادی مگر

گفتم خرابت میشوم گفتی تو آبادی مگر»



تا کی نشینم تا سحر بازم بگردی در برم

گفتم که غمگینم مکن ،گفتی کجا؟شادی مگر!



دانی که بوی زلف تو محشر به پا دارد دلم

گفتم مشامم میرسد ، گفتی تو در بادی مگر؟



گفتم نبویم بوی تو ، من دل کنم از کوی تو

گفتم زکویت میروم ، گفتی تو آزادی مگر؟



من هم غلامت میشوم باحلقهء در گوش خود

گفتم فراموشم نکن ، گفتی تو در یادی مگر



گفتم تو ماه و انجمی ، یک ره نما بر این دلم

گفتی تو دورِ گمرهی، یک راه و یک وادی مگر



این ناله ها و ندبه ها در کوه طور موسی ات

گفتم شها دست مرا ، گفتی فقط هادی مگر



گفتم‌ #حسان تنها منه، جامی بده عطشان ِ

توست،دیدم صدا آمد مرا ،گفتا ندا دادی مگر:



گفتی بریزم ساقیا ؟ گفتی منم مخمور تو ؟

گو تا بریزم من شکر، گویی تو قنادی مگر!



مژگان خود بر هم زدی همچون فریبی دلربا

جانم به صیدت میبری جانا تو صیادی مگر



نام مرا تا می بری ، لبهای تو معجز کند

ذکری که دل را میبرد، حقا تو اورادی مگر؟!



دستم رها کردی و من، گو جان من رفت از تنم

نبضم به تو بسته نرو ، مهرو تو جلادی مگر؟!



با بوسه ای احیا کنی ، با اخم خود غوغا کنی

من کشتهء احیای تو ، خود گو تو میلادی مگر؟



دستان تو معجز کند ، دامان تو دل میبرد

آغوش تو غوغا کند ، در جمع اضدادی مگر



اما دلت گاهی چرا سبقت به هر سنگی برد

گاهی سوالم این شود جانم تو فولادی مگر؟



از ناله هایم بگذری ، میخانه ات را هم ندی

مخمور مویت می‌کنی ظلم خدادادی مگر؟



شهری همه مدهوش تو ،وقتی که از در میرسی

لیلای مجنونان شوی ، شیرین ، پریزادی مگر



از آن شراب لعلِ تو صد مستِ لایعقل خراب

بازم بنایم می‌کنی من را ، تو بنیادی مگر؟



یک شب که در حد جنون می از لبانت میزدم

ناگه تو گم گشتی ز من ، گویم تو بیدادی مگر؟



یا آن شبی کو آمدی ، دستم گرفتی از وفا

غرق بلا بودم مها ، گفتم تو امدادی مگر



یک دم چرا دل میدهی صد دم مرا پس میزنی

در کار دل بردن ز من ، جانا تو استادی مگر ؟



تو یکنفر ، اما مرا گویی هزاران لشگری

صدها هزاران نمره ای یارا تو اعدادی مگر



هر سو نگاهت میکنم شبهی تو بر صدها نفر

در آینه تا آینه ، هم ایل و اجدادی مگر



لبخند تو در ذهن من گویی شبیه دلبریست

یادم نمی آید کسی گویم تو دلشادی مگر



این شعر من پایان شده گویا تویی ختم رسل

دل نامه ات قانون من ، دلبر تو ارشادی مگر



گفتم عزیزا دلبرا من مست در پا خفته ام

دستم رسان بر دامنت گفتی تو افتادی مگر



هر شب به بالینت شها من تا سحر دل میدهم

از شعر خود نجوا کنم ، بهرت تو شهزادی مگر


#حسان
دقایق پایانی سال ۱۴۰۰
و آغاز 01/01/01


تضمین از شعر آقای مجتبی عدالتی

پیشنهاد میکنم بخاطر نوع ضبط صدا با هندزفری گوش کنید

@Razedelema

@monajat124