Get Mystery Box with random crypto!

رازی نهفته

لوگوی کانال تلگرام razhoft — رازی نهفته ر
لوگوی کانال تلگرام razhoft — رازی نهفته
آدرس کانال: @razhoft
دسته بندی ها: روانشناسی
زبان: فارسی
مشترکین: 1.86K
توضیحات از کانال

https://t.me/contact

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

2

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 7

2022-04-21 23:14:32 @razhoft



در عینِ حال چنین می اندیشم که همچنان خُفتن
از زیستن بی هیچ یار و همزادی نیکوتر است،
از صبوری و تحمّل، بی علم به آنچه انجام و بیانِ آن بایسته است.
شعرها در روزِ مبادا و پریشانی به چه کار می آیند؟
لیک تو می گویی که آنان همچون کاهنانِ خداوندگارِ شراب اند،
که در شبانگاهی مقدّس از سرزمینی به سرزمینِ دیگر در حرکتند.
چندی پیش – که بر ما بس طولانی می نماید –
آنان که زندگیِ ما را شادمانی می بخشیدند به بالا پر زدند.
پدرِ آسمانی چهرۀ خویش را از مردمان برگرداند،
و بارانِ اندوه به یکباره بر زمین باریدن گرفت.
سرانجام نبوغی خاموش، آرام و لطیف همچون خدایان، پدیدار شد،
و پایانِ روز را اعالم داشت و از برابرِ دیده ها پنهان گشت.
دستۀ همسُرایانِ خدایان هدایایی را در پسِ خویش بر جا نهاد،
هدایایی به نشانۀ حضور و بازگشتِ فرجامینِ آنان،
باشد که همچون گذشتگان به شیوه های بشریِ خویش قدردانِ آنان باشیم.
آن یکی که والاتر از دیگران است،
از برای مسرّت های روحانیِ آدمیان این چنین عظیم پروده گشته بود.
و هنوز نیز هیچکس را ظرفیتِ عالی ترین شادی ها و لذّت ها نیست،
هر چند همواره قدری شُکرگزاری خاموشانه باقی می ماند.
نان عصاره و میوۀ زمین است که متبرّک به نور نیز گشته است.
لذّتِ شراب از سوی خداوندگارِ رعد عرضه می گردد.
وانگهی ما خدایان را به خاطر داریم، آنانی را که روزگاری با ما بودند،
آنانی را که وقتی زمانش شد باز خواهند گشت.
اینگونه است که شعرها صمیمانه از خداوندگارِ شراب می سرایند،
و واژگانِ رسایشان در ستایشِ پرودگارِ قدیم بیهوده تصنیف نگشته است.
آری، آنان به درستی می گویند که او روز و شب را با یکدیگر همساز کرده است،
و ستارگانِ آسمان را جاودان رو به بالا و پایین هدایت گر است –
همواره سرخوش و شادمان،
همچون شاخسارِ کاج های همیشه بهاری که به آنها عشق می ورزد،
و تاج های گلی که از پیچک ها می آراید؛
چرا که اینها بادوام و استوارند، و با خود نشانی از خدایان را
به تاریکی و سردیِ حیاتِ کسانی می برند که می باید در فقدانِ آنها زندگی کنند.
آنچه که پسرانِ باستانیان از فرزندانِ خدا خبر دادند:
بنگر، آن خودِ ماییم، میوه های هسپریا!
از طریقِ آدمیان این امر به طرزی اعجاب انگیز و دقیق به انجام رسیده است.
بگذار تا آنانی که در این باره به آزمون پرداخته اند باور کنند.
لیک چیزهای بسیاری در جریان است، با این حال نتیجه ای به بار نمی نشیند:
ما همچون سایه هایی سنگدل و بی عاطفه ایم تا آنکه موردِ عنایتِ پدر آیتر قرار گیریم،
در عینِ آنکه خدای پسر، ایزدِ سوری، نیز با ماست،
مشعله دارِ تختگاهِ خدایان که بر میانۀ سایه ها هبوط میکند.
حکمای اهورایی آن را به چشم می بینند و ادراک می کنند؛
لبخندی از دلِ ارواحِ زندانی درخشیدن می گیرد؛
چشمان شان در برابرِ نور ذوب می شود.
تیتان ها
، خُفته در میانِ بازوانِ زمین، با لطافتی هر چه بیشتر به عالمِ رؤیا پرواز می کنند -
و حتّی سِربروس های
غیور نیز باده می پیمایند و به آغوشِ خواب در می اُفتند.

نان و شراب
[آتش های خدایان
برگزیدۀ اشعار فریدریش هولدرلین
مترجم
عبدالحسین عادل زاده]


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ
445 viewsآگراداتس, 20:14
باز کردن / نظر دهید
2022-04-20 19:08:35 @razhoft

دلفی در خواب است، پس کجاست آنجا که سرنوشتِ
عظیم خروش بر میدارد؟
پس کجاست آنجا که سرنوشت به ناگاه چهره می گشاید،
سرشار از شادی ها و مسرّت هایی جهانگستر،
غرّان و رعدآسا از دلِ هوای صاف بر فرازِ چشمانِ ما؟
پدر آیتر!
خوانده شد، و دهان به دهان هزاران بار گردید،
که هیچکس مجبور به تحملِ زندگی به تنهایی نیست.
گاهِ تقسیم، چنین بختی باعثِ شادی و مسرّت است؛
گاهِ مبادله با بیگانگان، مایۀ خوشی و بهروزی است.
آرمیده و خاموش، قدرتِ کلمه سر بر می آورد: پدر! شعف انگیز و مسرّت بخش!
این نشانِ کهن تا آنجا که گسترۀ اوست طنین انداز می گردد،
میراثی از پیران و نیاکان، پویا و زایا.
اینگونه است که خدایان وارد می شوند؛
اینگونه است که موسمِ خدایان، به لرزه درآورندۀ ژرفاها،
از سایه ها رو به سوی آدمیان فرو می آید.
در آغاز خدایان درک ناشدنی می نمایند،
و کودکان در تلاشند که به آنان نزدیکی بجویند امّا،
از شکوه و جلالِ خدایان چشم هایشان آزُرده و کور می گردد،
و هراس وجودشان را فرا می گیرد.
مشکل می توان نیم خدایی
را سراغ گرفت،
که آدمیانی را که با هدایای خویش به او تقرّب می جویند، به نام بشناسد.
لیک شجاعتِ آنان عظیم است.
قلبِ نیم خدا از شادی و مسرّتِ آنان سرشار می شود،
و حیران می ماند که با پیشکش هایشان چه کند.
او خود را به آنان مشغول می دارد و به اسراف و افراط دست می زند؛
و چیزهای نامقدّسی که او
ندانم کارانه و مهربانانه با دست های مبارکِ خویش لمس می کند،
جملگی به تقریب مقدّس می شوند.
خدایان تا آنجا که در توان دارند، این موضوع را بر خواهند تافت،
و به راستی خویش را آشکار می کنند.
و بدینگونه برای مردم این بخت و اقبال، مواجهه با ساعاتِ روشنِ روز،
دیدارِ خدایانِ آشکار به امری معمول بدل میگردد؛
چهره هایی که تا پیش از آن »یکی و همه« خوانده می شدند،
و هر سینۀ خاموشی را به ژرفی خشنود می سازند،
و هر تشنگی و کششی را یکّه و تنها فرو می نشانند.
مرام و شیوۀ مردمان اینگونه است؛
آن زمان که چیزی نیکو رخ میدهد،
حتّی اگر ظهورِ خدایی باشد که هدایایی را به آنان عرضه کند،
هیچ آن را نمی بینند و به جا نمی آورند.
نخست می باید به آن عادت کنند،
وانگهی آن را خودی ترین داراییِ خویش می خوانند.
و تنها آن زمان است که اورادِ شکرگزاری همچون گل هایی سر بر می آورند.
هم اکنون صمیمانه خویش را برای بزرگداشتِ خدایان آماده میکنند.
هر چیز می باید به راستی و به واقع ستایشگر و شکرگزارِ آنان باشد.
هر آن چیز که مایۀ ناخشنودیِ والا مرتبگان است نمی باید پدیدار گردد.
تلاش های بیهوده و عبس شایستۀ آیتر نیستند.
از این رو، برای ایستادنی سزاوارانه در پیشگاهِ خدایان
ملّتها در دسته های باشکوه، و در معابد و شهرهایی چشم نواز
که استوار و شاهانه بنا گشته اند، به جنبش در می آیند؛
همان ها که بر کرانه های رودها سر بر آورده اند – لیک کجایند آنها؟
کجایند شهرهای ناموَر و آبادی که زینت بخشِ آیین ها بودند؟
تبس و آتن رو به زوال گذارده اند.
آیا دیگر چَکاچَکِ شمشیرها در اُلمپوس
و خروشِ ارابه های زرّین در مسابقات به گوش نخواهد رسید؟
آیا تاجِ گلی باقی نمانده است که کشتی های کورینت
را بیاراید؟
از چه رو تئاترهای مقدّسِ باستان خاموشاند؟
رقصه ای شادمانۀ آیینی را چه شد؟
چرا هیچ خدایی دیگر نشانِ خویش را بر پیشانی هیچ انسانی باقی نمی گذارد؟
چرا دیگر علامتِ خویش را بر فردی که او را لمس کرده است نقش نمی کند؟
یا آنچنان که شیوۀ خدایان در گذشته بوده است، دلارامانه سر زَنَد،
شمایلی انسانی به خود گیرد و در آخر جشن های خدایان را به پایان بَرَد؟
لیک ای دوست، ما بسیار دیر آمده ایم.
آری درست است که خدایان نیز زندگی می کنند،
لیک در بالا بر بلندای سرهای ما، بالا در جهانی دیگرگون.
آنان بر آن بلندا جاودانه به کارِ خویش مشغولند؛
و آنچنان که از ما دوری می گزینند چنین می نماید
که هیچ پروای مرگ و زندگیِ ما را در سر نمیدارند.
ظرفی ضعیف و ناچیز را تا همیشه یارای گنجایشِ خدایان نیست؛
آدمیان را تنها گاه گاهی تابِ سرشاریِ خدایان هست.
اینگونه است که زندگانی در آیینۀ آنان فینفسه همچون رؤیایی تصویر میشود.
لیک حیرانی و خواب یاری بخشِ ما است:
حیرانی و شب هنگام همچنان نیروبخشِ ما است،
تا آنکه که قهرمانی آنچنان که باید در گهواره های برنزین پرورش یابند،
با قلب هایی به نیرومندیِ قلب های خدایان، آنچنان که شیوۀ پیشینیان بود.
آنان رعدآسا به پا می خیزند.

نان و شراب - هولدرلین

ادامه دارد


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ
381 viewsآگراداتس, 16:08
باز کردن / نظر دهید
2022-04-17 21:28:48 @razhoft

نان و شراب

ــــ تقدیم به هاینزه

حوالیِ ساعت های آرمیدنِ شهر.
خیابانهای پرنورِ به خاموشی گراینده،
و ارّابه های تازانِ مزیّن به مشعل های فروزان، در امتدادِ آنها.
آدمیان سرشار از شادی ها و مسرّت های روزانه به خانه های خویش رهسپارند؛
و روانهای پُرمشغله در خانه های خود
رضایت مندانه به حسابِ سود و زیانِ خویش مشغولند.
بازارِ پرهیاهو از تکاپو باز می ایستد، تُهی از گُل ها و انگورها و صنعت ها.
با این همه موسیقی چنگ ها و تنبورها،
از باغ های آرمیده در دوردست های شهر به گوش میرسد.
شاید که مجلسِ عشّاق در آنجا برپاست؛
یا مردی تنها، به خاطراتِ دوستانِ دور، یا روزگارِ جوانیِ خویش رفته است.
فوّارههای جوشان
بر گردِ بسترهایی پوشیده از گل های خوشبو در غَلَیان اند،
آوای لطیفِ زنگها در گرگ ومیشِ بامداد به گوش می رسد،
و پاسبانِ شب، بیدار و به هوش، فرا رسیدنِ ساعتی تازه را اعالم میدارد.
نسیمی بر می خیزد و بر بلندای بیشه می وزد -
بنگر که چگونه ماه نیز، همچون سایه های زمین، دُزدانه اوج میگیرد.
شبی سحرانگیر و رؤیایی از راه میرسد،
سرشار از ستارگان، و بی ملال و دغدغه شاید از حضورِ ما.
شبی شگفت درخشیدن میگیرد، همچون بیگانهای میانِ بشر،
غمگنانه بر بلندای کوه ها، آرمیده در شکوه و تأللو.
شگفت مهربانی و شفقّتِ شبِ بلندمرتبه
انگیز است،
و کس را خبر نیست که از کدامین مکان آمده است،
و چه ها از دلِ آن پدیدار خواهد گشت.
و اینگونه جهان و روانهای آدمیان را به جنبش و تکاپو در می آورد:
حتّی حکیمان را نیز خبر نیست که فردا آبستن چیست.
مشیّتِ بلندمرتبه ترین خداوندگار، آنکه تو را بسیار دوست میدارد، اینگونه است؛
از این روست که روزِ روشنی بخش و معقول را بر شب رُحجان مینهی.
لیک گاه میشود که چشمانی روشنبین سایه ها را نیز دوست بدارد،
و در تالش باشد که پیش از آنکه ضروری بنماید
بهرِ شادی و مسرّت به خواب فرو رود،
یا انسانی دلیر که مایل است خیره و چشم درچشم بر شب بنگرد.
شایسته است که آدمی حلقه های گل و ترانه های خویش را به پیشگاهِ او عرضه کند،
چرا که شب، گم گشتگان و مردگان را مقدّس است،
هر چند که او در ژرفنای وجود خویش پیوسته تا ابد آزاده و رها خواهد ماند.
لیک او می باید مدهوشی و سرمستیای مقدّس به ما عرضه کند،
که در درنگی مردّدانه در تاریکی،
مایۀ دلخوشی و التجای ما باشد.
او می باید واژگانی سرریزکننده و جوشان،
شب بیداریای آنچنان که عاشقان را است،
جامی سرشارتر، زندگانیای بی پرواتر،
و همچنین یادمانی مقدّس برای هشیاری در سراسرِ شب به ما عرضه کند.
لیک ما، شاگردان و اساتید توأمان، قلب های خویش را در حجاب می کِشیم،
و تلاطم ها و بی قراری های خویش را بی هیچ دلیل سرکوب می کنیم.
به راستی چه کس مانعِ آن تواند شد،
یا می تواند ما را از شادی ها و اشتیاق های خویش باز دارد؟
آتش های خدایان، روزان و شبان، ما را به پیش میراند،
پس بیا و بگذار به آنچه پیدا و آشکار است بنگریم،
و آنچه را که متعلّق به ماست، هر اندازه که دور از دسترس، جستجو کنیم.
این امری مسلّم است: معیار و اندازهای، نیم روزان و نیمه شبان، همواره موجود است،
مشترک برای تمامیِ ما.
لیک به هر یک از ما چیزی شخصی نیز عرضه شده است.
هر انسانی به هر آن جا که تواند در آمد و شد است.
اینگونه است که دیوانگیای شوخ و شنگ
خودِ مسخرگی را نیز تواند به سخره گرفت،
و در شبی مقدّس خنیاگران را به ناگاه تواند رُبود.
باری، بیا تا راهیِ ایستموس
شویم!
آنجا که دریای آزاد و گشاده در پارناسوس
میغرّد،
و برف ها بر گوشه وکنارِ صخره های ساحلیِ دلفی
رخشان اند.
، بر ستیغِ کیترون آنجا بر گسترۀ المپوس
،
در پناهِ کاج ها و در دلِ تاکستان ها،
در سرزمینِ کادموس و ایزمنوس جایی که از آن، تبس
می غرّند.
پروردگارِ نزدیک شونده از آن دیار می آید، و رو به عقب بدان سو اشاره میکند.
یونانِ مقدّس! سرای تمامیِ خدایان – آری درست است،
چه شنیدیم روزگاری، آن زمان که جوان بودیم؟
همچون تالاری برای جشن، که زمینِ زیرِ پای آن اقیانوس،
و میزهایش کوه هایند - همگی ساخته شده در روزگارانِ کهن تنها برای یک هدف.
اما کجایند تاج وتخت ها؟ کجایند معابد، ترانه ها،
بلورینه های سرشارِ شهد در ضیافت های خدایان؟
کجایند معابدِ پیشگویانِ دلفی، که از دوردست های دور می درخشند؟

{فریدریش هولدرلین}

ادامه دارد


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ
418 viewsآگراداتس, 18:28
باز کردن / نظر دهید
2022-04-14 23:46:29
@razhoft

تأثیر امیال و خواهش هاى گناه آلود انسان در شناخت خویش را در تحلیلى که آگوستین در پاسخ به پرسش ذیل مى دهد مى یابیم:

(چگونه است که حقیقت در بعضى دل ها نفرت پدید مى آورد؟) (اعترافات , ص324)

آن چه آگوستین در پاسخ به این پرسش مى گوید, بسیار جالب و شنیدنى است:
زیرا عشق انسان به حقیقت, به گونه اى است که هر گاه به چیزهایى غیر از آن دل مى بندد, به خود وانمود مى کند که دل در گرو حقیقت دارد. او از رویارویى با خطاى خود بیزار است و بنابراین, نمى خواهد متقاعد شود که در حال فریفتن خویشتن است. او محض خاطر آن چه به جاى حقیقت نشانده است, از حقیقت واقعى بیزارى مى جوید. انسان ها حقیقت را زمانى دوست مى دارند که به ایشان روشنایى بخشد, اما هرگاه خطایشان را آشکار سازد, از آن بیزار مى گردند.
و این است پرده اى که خودبینى انسان بر خویشتن شناسى وى مى افکند.


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته
491 viewsآگراداتس, 20:46
باز کردن / نظر دهید
2022-04-14 23:42:11 @razhoft

● ‍ آن‌کس که بیش از همه نیهیلیسم را در نخستین سال‌های دهه‌ی 1800 نزدِ فلسفه‌ی آلمانی به مسئله‌ای نگران‌کننده بدل ساخت، #یاکوبی بود. یاکوبی، پس از نخستین حمله‌اش به مرجعیتِ عقل در اواخرِ دهه‌ی 1780، و استفاده‌ی بهینه از تاخت‌وتازِ خویش در اواخرِ دهه‌ی 1790، اینک آماجِ حملاتِ خویش را فلسفه‌ی کانت و فیخته قرار داد. او در «نامه به فیخته» (1799) بیان داشت که عقل‌باوری در نهایت به «خودپرستی» یا خودباوریِ همه‌جانبه یا به تعبیرِ خودِ او، به «نیهیلیسم» منتهی می‌گردد. طبقِ موقفِ یاکوبی، نیهیلیست کسی است که نسبت به وجودِ همه چیز شک می‌ورزد: از جمله وجودِ جهانِ خارج، دیگر اذهان، خدا و حتی خویشتنِ خویش. نیهیلیست استدلالِ خود را به سویِ غایتی به شدت شک‌آورانه سوق می‌دهد، زیرا در این معنی هم شک می‌ورزد که آیا چیزی بیرون از محتوایِ بی‌واسطه‌ی ذهنش وجود دارد یا نه. یاکوبی استدلال می‌کند که ایدئالیسمِ استعلاییِ کانت و فیخته در قعرِ این مغاک به پایانِ راهِ خود می‌رسند، زیرا الگویِ معرفتیِ این نحله آن است که ما آدمیان تنها آن‌چه را «خود ایجاد می‌کنیم» یا تنها آن‌چه را طبقِ قوانینِ حاکم بر سازوکارِ خویش فرامی‌آوریم می‌شناسیم. بنابراین، ناچاریم بپذیریم که ما آدمیان یا فقط خودمان را می‌شناسیم یا هیچ‌چیز را.

بحثِ جدلیِ یاکوبی بارِ دیگر وظیفه‌ی خویش را، که همانا نگران ساختنِ معاصرانِ خویش بود، به خوبی و با موفقیتی چشمگیر به انجام رساند. او ظهورِ نیهیلیسم را نتیجه‌ی ناگزیرِ فلسفه‌ی کانت و، در واقع، نتیجه‌ی کلِ «طریقه‌ی ایده‌ها»ی فلسفه‌ی مدرن دانست. اصطلاحِ «نیهیلیسم» در کاربردی که نزدِ یاکوبی پیدا کرد، پیشاپیش آن دلالتِ ضمنی‌ای را که بعدها، در قرنِ نوزدهم، بر آن بار شد در خود داشت: یعنی نومیدیِ مسیحیان به اینکه زندگی معنایی داشته باشد، زیرا نه خدایی در میان است نه مشیتی و نه اخلاقیاتی. اما یاکوبی،‌ با پیوند دادنِ نیهیلیسم و چالش‌هایِ کلاسیک در بابِ شک‌آوری به یکدیگر، یعنی با پیوند دادنِ آن با این فرضیه‌ی شک‌آورانه که «ما آدمیان هیچ دلیلی برایِ اعتقاد به وجودِ چیزی ورایِ انطباعاتِ گذرایِ خویش در دست نداریم»، بُعدِ بسیار عمیق‌تری به مسئله‌ی نیهیلیسم بخشید. او عبارتِ پایانیِ نخستین دفترِ «رساله در بابِ طبیعتِ بشر» اثر هیوم را اعترافِ یک نیهیلیست تفسیر کرد. پس، در نظرِ یاکوبی، مسئله‌ی نیهیلیسم صرفاً محدود به بحرانِ اخلاقیِ حاصل از ضعفِ ایمانِ مسیحیان نیست؛ نیهیلیسم همچنین متضمنِ چالشی شک‌آورانه و در عینِ‌ حال بنیادی در خصوصِ تمامیِ باورهایِ ماست.

#فردریک_بیزر
#هگل - بخش اول
برگردان #مسعود_حسینی


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ
454 viewsآگراداتس, 20:42
باز کردن / نظر دهید
2022-04-10 23:44:26 @razhoft

او هیچ تمایلی ندارد به انسان دیگری تبدیل شود و در این دگرگونی هیچ عظمتی مشاهده نمی کند. تنها طبایع پست خود را فراموش می کنند و به چیز تازه ای تبدیل می شوند. از این رو پروانه یکسره فراموش کرده است که کرمی درختی بوده است و شاید باز هم پروانه بودن را چنان به طور کامل فراموش کند که بتواند به ماهی تبدیل شود. طبایع عمیق تر هرگز خود را فراموش نمی کنند و هرگز به چیزی جز آنچه بوده اند مبدل نمی شوند.
آرزویی که می خواست او را به درون واقعیت بکشاند اما به واسطه ناممکن بودن آن نومید شد، اکنون به درون بازتابیده است، اما بدین خاطر نه از میان رفته، نه فراموش شده است. گاه تپش های تیره میل است که خاطرات را در او بیدار می کند و گاه خود اوست که آن ها را بر می انگیزد؛ زیرا او مغرورتر از آن است که بخواهد و بگذارد که تمام محتوای زندگی او موضوع لحظه ای گذرا باشد. او این عشق را جوان نگاه می دارد و همراه با او بر عمر و زیبایی این عشق افزوده می شود.

ترس و لرز - کگور


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ
586 viewsآگراداتس, 20:44
باز کردن / نظر دهید
2022-04-10 23:38:58 @razhoft

■ اگر انسان‌ها تا ابد زندگی می‌کردند، اگر پیر نمی‌شدند، اگر بدون مردن، همیشه سالم در این جهان زندگی می‌کردند، خیال می‌کنی هرگز به خود زحمت فکرکردن به چیزهایی را می‌دادند که الان ذهن شان را مشغول کرده؟ منظورم این است که ما دربارهٔ همه چیز فکر می‌کنیم، تقریباً همه چیز، #فلسفه، #روان‌شناسی، #منطق، #دین، #ادبیات

فکر می‌کنم اگر چیزی به نام «مرگ» وجود نداشت، افکار پیچیده اینچنینی هرگز به وجود نمی‌آمد… انسانها باید به طور جدی، به معنی زنده بودنشان و اینک اینجا بودنشان فکر کنند، چون می‌دانند که روزی خواهند مرد. درست است؟ اگر قرار بود برای همیشه زنده بمانیم، چه کسی به معنای زنده بودن فکر می‌کرد؟ چه اهمیتی داشت؟ یا حتی اگر برای کسی اهمیتی داشت، احتمالاً فقط فکر می‌کردند: «خوب کلی وقت دارم، بعداً بهش فکر می‌کنم.» … ولی ما نمی‌توانیم تا بعد صبر کنیم … باید همین لحظه به آن فکر کنیم … هیچ‌کس نمی‌داند قرار است چه اتفاقی بیفتد …

ما #مرگ را برای رشد کردن لازم داریم … مرگ، این موجود عظیم و نورانی است که هر چه بزرگ‌تر و نورانی‌تر باشد، ما را دیوانه‌وارتر مشتاق فکر کردن دربارهٔ چیزها می‌کند.

#هاروکی_موراکامی
#سرگذشت_پرنده_کوکی


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ
509 viewsآگراداتس, 20:38
باز کردن / نظر دهید
2022-04-03 22:52:17 @razhoft

عصر ما نه تنها یهودیت زده ترینِ دوران ها است بلکه زنانه ترین نیز است. زمانه ای که هنرش به رنگمالی خرسند است و الهامش را از ورزش های حیوانات (sports of animals) می گیرد؛ عصر یک آنارشی سطحی، بی هیچ علقه ای به عدالت و دولت، عصر اخلاق کمونیستی، احمقانه ترین نظرگاه های تاریخی، عصر تفسیر ماتریالیستی از تاریخ‌. عصر کاپیتالیسم و مارکسیسم. عصری که تاریخ، زندگی و علم چیزی بیش از اقتصاد سیاسی و دستور العمل تکنیکی/تکنولوژیک نیستند. عصری که نبوغ را شکلی از جنون می دانند. عصری بدون هنرمندان بزرگ و فلاسفه ی بزرگ. عصری فاقد اصالت و در عین حال احمقاته ترین ولع برای اصالت. عصری که جفت گیری نه تنها تایید و روا داشته شده بلکه بعنوان وظیفه توصیه می شود.

#اتو_واینینگر
جنسیت و شخصیت
یهودیت


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ
711 viewsآگراداتس, 19:52
باز کردن / نظر دهید
2022-04-01 09:20:25 @razhoft

سخن گفتن حقیقی درباره عدم، همیشه نامانوس است. اجازه عامه پسند شدن، به خودش نمیدهد.
یقیناً اگردر اسید بی مایه ی یک هوشمندی صرفاً منطقی قرار بگیرد، منحل میشود. به همین دلیل، نمیتوان بی واسطه درباره عدم سخن گفت، بهمان سان که برای مثال میتوان یک عکس راتوصیف کرد. ولی امکان این نوع سخن گفتن درباره عدم را میتوان نشان داد.
فرازی از یکی ازاثار اخیر هامسون شاعر باعنوان "راه پیش میرود"رادر نظر بگیرد.
این اثر بهمراه" مسافر وآگوست" یک مجموعه است. رمان" راه پیش میرود"،آخرین سالها وفرجام این مرد یعنی آگوست راتوصیف میکند.
آگوست تجسم بلد بودن جهان شمول بی ریشه /آواره ی انسانیت امروز است ولی درقالب دازاینی که نمیتواند پیوندهای خویش با امر مانوس را ازدست بدهد،زیرا درضعف یاس آلودخویش، همچنان اصیل وبرتراست.
این آگوست, در آخرین روزهای خویش، در کوههای بلند، یکه وتنها است.

شاعر میگوید :او اینجامیان گوش هایش مینشیند وخلا راستی رامیشنود. بس حیرت آور توهمی. دراقیانوس( پیشتر ،آگوست اغلب به دریا میرفت ) لااقل چیزی جنبیده وجودداشت ودر آنجا صدایی بود، چیزی شنیدنی بود، صدای آبی بود. دراینجا -عدم به عدم میخورد وهیچ نیست، حتی حفره ایی. فقط می توان سررا به نشانه تسلیم، تکان داد.


#مارتین_هایدگر
#درآمد_به_متافیزیک


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ
697 viewsآگراداتس, 06:20
باز کردن / نظر دهید
2022-04-01 09:17:42 @razhoft

■ چه چیزی است که مرا به گذشته‌ای یا آینده‌ای وصل می‌کند؟
زمان حال برای من حالتی موهوم دارد؛ من سر میز نمی‌نشینم بلکه دور و بر آن می‌پلکم.
هیچ، هیچ، پوچی، ملال، ملال نه فقط پوچی، بی‌معنایی، ضعف.


■ هر امتیازی که آینده از لحاظ اندازه دارد، گذشته با سنگینی جبرانش می‌کند..
آینده، و پایان آینده در واقع از هم اکنون در همهٔ آه‌های ما تجربه شده و تبدیل به گذشته می‌شود.


■ آینده هیچ خیری برایم ندارد، فقط غصه‌ی زمان حال مرا کشدار می‌کند.

#فرانتس_کافکا
#یادداشت_ها


https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ
510 viewsآگراداتس, 06:17
باز کردن / نظر دهید