2022-04-20 19:08:35
@razhoft
دلفی در خواب است، پس کجاست آنجا که سرنوشتِ
عظیم خروش بر میدارد؟
پس کجاست آنجا که سرنوشت به ناگاه چهره می گشاید،
سرشار از شادی ها و مسرّت هایی جهانگستر،
غرّان و رعدآسا از دلِ هوای صاف بر فرازِ چشمانِ ما؟
پدر آیتر!
خوانده شد، و دهان به دهان هزاران بار گردید،
که هیچکس مجبور به تحملِ زندگی به تنهایی نیست.
گاهِ تقسیم، چنین بختی باعثِ شادی و مسرّت است؛
گاهِ مبادله با بیگانگان، مایۀ خوشی و بهروزی است.
آرمیده و خاموش، قدرتِ کلمه سر بر می آورد: پدر! شعف انگیز و مسرّت بخش!
این نشانِ کهن تا آنجا که گسترۀ اوست طنین انداز می گردد،
میراثی از پیران و نیاکان، پویا و زایا.
اینگونه است که خدایان وارد می شوند؛
اینگونه است که موسمِ خدایان، به لرزه درآورندۀ ژرفاها،
از سایه ها رو به سوی آدمیان فرو می آید.
در آغاز خدایان درک ناشدنی می نمایند،
و کودکان در تلاشند که به آنان نزدیکی بجویند امّا،
از شکوه و جلالِ خدایان چشم هایشان آزُرده و کور می گردد،
و هراس وجودشان را فرا می گیرد.
مشکل می توان نیم خدایی
را سراغ گرفت،
که آدمیانی را که با هدایای خویش به او تقرّب می جویند، به نام بشناسد.
لیک شجاعتِ آنان عظیم است.
قلبِ نیم خدا از شادی و مسرّتِ آنان سرشار می شود،
و حیران می ماند که با پیشکش هایشان چه کند.
او خود را به آنان مشغول می دارد و به اسراف و افراط دست می زند؛
و چیزهای نامقدّسی که او
ندانم کارانه و مهربانانه با دست های مبارکِ خویش لمس می کند،
جملگی به تقریب مقدّس می شوند.
خدایان تا آنجا که در توان دارند، این موضوع را بر خواهند تافت،
و به راستی خویش را آشکار می کنند.
و بدینگونه برای مردم این بخت و اقبال، مواجهه با ساعاتِ روشنِ روز،
دیدارِ خدایانِ آشکار به امری معمول بدل میگردد؛
چهره هایی که تا پیش از آن »یکی و همه« خوانده می شدند،
و هر سینۀ خاموشی را به ژرفی خشنود می سازند،
و هر تشنگی و کششی را یکّه و تنها فرو می نشانند.
مرام و شیوۀ مردمان اینگونه است؛
آن زمان که چیزی نیکو رخ میدهد،
حتّی اگر ظهورِ خدایی باشد که هدایایی را به آنان عرضه کند،
هیچ آن را نمی بینند و به جا نمی آورند.
نخست می باید به آن عادت کنند،
وانگهی آن را خودی ترین داراییِ خویش می خوانند.
و تنها آن زمان است که اورادِ شکرگزاری همچون گل هایی سر بر می آورند.
هم اکنون صمیمانه خویش را برای بزرگداشتِ خدایان آماده میکنند.
هر چیز می باید به راستی و به واقع ستایشگر و شکرگزارِ آنان باشد.
هر آن چیز که مایۀ ناخشنودیِ والا مرتبگان است نمی باید پدیدار گردد.
تلاش های بیهوده و عبس شایستۀ آیتر نیستند.
از این رو، برای ایستادنی سزاوارانه در پیشگاهِ خدایان
ملّتها در دسته های باشکوه، و در معابد و شهرهایی چشم نواز
که استوار و شاهانه بنا گشته اند، به جنبش در می آیند؛
همان ها که بر کرانه های رودها سر بر آورده اند – لیک کجایند آنها؟
کجایند شهرهای ناموَر و آبادی که زینت بخشِ آیین ها بودند؟
تبس و آتن رو به زوال گذارده اند.
آیا دیگر چَکاچَکِ شمشیرها در اُلمپوس
و خروشِ ارابه های زرّین در مسابقات به گوش نخواهد رسید؟
آیا تاجِ گلی باقی نمانده است که کشتی های کورینت
را بیاراید؟
از چه رو تئاترهای مقدّسِ باستان خاموشاند؟
رقصه ای شادمانۀ آیینی را چه شد؟
چرا هیچ خدایی دیگر نشانِ خویش را بر پیشانی هیچ انسانی باقی نمی گذارد؟
چرا دیگر علامتِ خویش را بر فردی که او را لمس کرده است نقش نمی کند؟
یا آنچنان که شیوۀ خدایان در گذشته بوده است، دلارامانه سر زَنَد،
شمایلی انسانی به خود گیرد و در آخر جشن های خدایان را به پایان بَرَد؟
لیک ای دوست، ما بسیار دیر آمده ایم.
آری درست است که خدایان نیز زندگی می کنند،
لیک در بالا بر بلندای سرهای ما، بالا در جهانی دیگرگون.
آنان بر آن بلندا جاودانه به کارِ خویش مشغولند؛
و آنچنان که از ما دوری می گزینند چنین می نماید
که هیچ پروای مرگ و زندگیِ ما را در سر نمیدارند.
ظرفی ضعیف و ناچیز را تا همیشه یارای گنجایشِ خدایان نیست؛
آدمیان را تنها گاه گاهی تابِ سرشاریِ خدایان هست.
اینگونه است که زندگانی در آیینۀ آنان فینفسه همچون رؤیایی تصویر میشود.
لیک حیرانی و خواب یاری بخشِ ما است:
حیرانی و شب هنگام همچنان نیروبخشِ ما است،
تا آنکه که قهرمانی آنچنان که باید در گهواره های برنزین پرورش یابند،
با قلب هایی به نیرومندیِ قلب های خدایان، آنچنان که شیوۀ پیشینیان بود.
آنان رعدآسا به پا می خیزند.
نان و شراب - هولدرلین
ادامه دارد
https://t.me/+QwNPXDT61seYx4nZ
381 viewsآگراداتس, 16:08