Get Mystery Box with random crypto!

نقد ویدئوی تبلیغاتی رئیسی نمای لانگ‌شاتِ لرزان از زاویه‌ی | رفقای نقد

نقد ویدئوی تبلیغاتی رئیسی

نمای لانگ‌شاتِ لرزان از زاویه‌ی کمی پایین‌به‌بالا، شی‌ءای اضافی راست‌ِ قاب را می‌پوشاند. یعنی مثلاً واقعهْ ناگهانی بوده و تصویربردار شکارچی لحظات. رئیسی رو به دوربین و دخترک نیم‌رخ است و صورتش پیدا نیست. پس، سوژه رئیسی است. زن به دخترک چیزهایی می‌گوید و حرف در دهان او می‌گذارد. زن دست خود را پشت دخترک می‌گذارد تا او حواس‌جمع‌تر باشد در محضر رئیسی. چرا واقعاً؟ بگذار بچّه، بچگی کند. این چه رفتار منحطی است؟

- گل را برای من آورده‌ای؟
-بله.

سوال بی‌جایی است. پس برای چه کسی آورده؟ از همین‌جا آشکار است که رئیسی نمی‌تواند در برخورد با کودک، کودک شود. زبان بدن او در این لحظات با زبان بدن او هنگام دیدار با مراجع تقلید تفاوتی نمی‌کند. او بعد از اخذ گل از کودک، احساس کرد باید دخترک را ببوسد. سر دخترک را به دست چپ خود تکیه می‌دهد و گونه‌ی چپ او را می‌بوسد. رئیسی ناگهان صاف می‌ایستد و دست چپ را به روی قبای خود، روی شکم‌اش می‌کشد. گل را این دست و آن دست می‌کند و باز هم همان دست چپ را به روی شکم و قبا می‌مالد. گویی می‌خواهد اثر جُرمی را پاک کند. رئیسی دستپاچه شده است.

حالا دوربین از همان نمای پیشین، به آدم‌هایش نزدیک می‌شود. همچنان صورت دخترک را نمی‌بینیم و صورت رئیسی را هم. شکم رئیسی راستِ قاب را پوشانده است. اینجا سوژه شکم رئیسی است. دخترک چیزی می‌گوید که صدایش نمی‌آید. زن به میانجی دست دخترک کتابی را به رئیسی هدیه می‌کند. رئیسی با دو دست هدیه را می‌گیرد و باز هم می‌بوسد. واکنشی به جز بوسیدن بلد نیست. بلد نیست کتاب را باز کند و کلماتی از آن را با مشارکت دخترک بخواند و برای دخترک قصّه‌ای بسازد و خاطره‌ای. دریغ! تا همین‌جای ویدئو، قاب منفعل و ساکن، کلافه می‌کند.

رئیسی نمی‌داند با این هدیه چه‌کار کند. انگار دکمه‌ی فعال‌سازی بمب اتم را در دست گرفته است. به راستِ خود می‌چرخد و اعوان و انصار را نمی‌یابد. به چپ می‌چرخد و می‌گوید «بیایید آقا». که یعنی بیایید این را از دستم بگیرید و لابد ببرید دفترْ بایگانی کنید. چرا واقعاً؟ خوب این کتاب لامصب، هدیه از یک کودک ناز است. کمی حوصله کن. کتاب را توی دستت بگیر. چه ضرری به تو می‌رسانَد این هدیه‌ی کوچک؟ آیا همیشه باید این آقایان کنار تو باشند تا همه چیز را از دستت بگیرند؟ روحیه‌ی اداره‌جاتی منحط در رئیسی لبریز است.

گل و کتاب را تحویل مقامات دفتر می‌دهد و ناگهان دستش خالی می‌شود و دوباره بنا می‌کند به بوسیدن دخترک؛ این‌بار می‌نشیند و هم‌قد دخترک می‌شود، از پیشانی او را می‌بوسد و دستش را آزاد می‌کند و به جایی نمی‌مالَد. حالا راحت شده است. صمیمانه و با نازکی صدا می‌پرسد :
- اسمت چیه، گفتی؟

تأکید بر «گفتی» در جمله‌ی «اسمت چیه، گفتی؟»، زیادی است. خوب بپرس «اسمت چیه عزیزم؟». با این‌حال رئیسی رها شده است و آسوده‌تر می‌نمایاند. دخترک با دست رئیسی به سمتی هدایت می‌شود. رئیسی سربه‌زیر دارد و با دستش کودک را مثلاً نوازش می‌کند.

- بگیرید عکسو.

آری. عکس را بگیرید که ما برای همین اینجاییم.

دوربین، حتی در آخرین لحظه هم صورت دخترک را نشان نمی‌دهد.

#سجاد_نوروزی #نقد_فیلم

@rofaghaenaghd